امروز سالروز درگذشت شاعری است که دانشگاهیان و اهل مطالعه افغانستان شعرهای او را در لابهلای کتابها خواندهاند و مردم عادی آنها را با صدای دلنشین احمد ظاهر شنیده و در حافظه دارند. شعرهای او، پلی است میان نسلها و خاطره زنده در دلها؛ هر بار که زمزمه میشوند، روزهای دور و نزدیک، عشق و امید در دلها دوباره جان میگیرند.
«ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا»
«آسمان خالیست خالی، روشنانش را کی بُرد؟»
«گفتی که میبوسم تو را، گفتم تمنا میکنم»
نام سیمین بهبهانی در تاریخ ادبیات معاصر تنها با ایران گره نخورده است؛ شعر او در افغانستان نیز زیسته و با صدا و حضور دو چهره ماندگار دیگر تاریخ معاصر، یعنی احمدشاه مسعود قهرمان ملی افغانستان و احمد ظاهر آوازخوان پر آوازه کشور، پیوندی عاطفی و فرهنگی یافته است. این سه شخصیت، در سه حوزه متفاوت شعر، موسیقی و مقاومت با هم همسفر شدند و روایت انسانی مشترکی را شکل دادند که تا امروز در حافظه مردم باقی مانده است.
احمدشاه مسعود، قهرمان ملی افغانستان، در کنار شخصیت نظامی و فرماندهیاش، دلبسته ادبیات فارسی بود. صدیقه مسعود، همسر او در کتاب «احمدشاه مسعود» روایت کرده است که فرمانده در میان غوغای جنگ به شعرهای حافظ و سیمین بهبهانی پناه میبرد و بارها همسرش را به خواندن این شعرهای تشویق میکرد.
شبی که صدیقه مسعود در انتظار بازگشت شوهر شعری از سیمین را خواند و احمدشاه سحرگاهان با لبخندی گفت: «اگر هر بار چنین شعرهایی بخوانی، همیشه تو را در انتظار میگذارم»، نشان میدهد که کلمات شاعر، تسکینی بود بر زخمهای روحی یک فرمانده.
سیمین بهبهانی در تهران زاده شد، اما شعر او مرزها را درنوردید. او با غزلهای پر احساس، ایران و افغانستان را در یک میدان مشترک قرار داد. همانگونه که مردم ایران با صدای داریوش یا شجریان شعرهایش را شنیدند، مردم افغانستان نیز با صدای گرم و پرشور احمد ظاهر این شعرها را به جان و دل سپردند.
«چون درخت فروردین، پر شکوفه شد جانم
دامنی ز گل دارم، بر چه کس بیفشانم؟
ای نسیم جانپرور، امشب از برم بگذر
ورنه این چنین پرگل تا سحر نمیمانم»
در دهههای پنجاه و شصت خورشیدی، صدای احمد ظاهر همانند جویباری در هر خانه افغانستان جاری بود. او شعرهای بسیاری از شاعران بزرگ فارسی، از جمله سیمین بهبهانی را با آهنگ پیوند زد و به مردمی که درگیر ناملایمات سیاسی و اجتماعی بودند، لحظه آرامش هدیه کرد. شاید هیچ صدایی در افغانستان به اندازه او نتوانست شعر را از دیوارهای دانشگاه و کتابخانه بیرون کشیده و به خانهها ببرد.
در سالهای خبرنگاریام در تلویزیون میترا، سعید حقیقی، مدیر خبر مان که پیشتر در ایران سیمین بهبهانی را دیده بود، بارها از این دیدار به ما قصه میگفت. او از چهره صمیمی شاعر و عشق او به مردم افغانستان یاد میکرد. سیمین نیز گفته بود از اینکه احمد ظاهر شعرهایش را به آهنگ درآورده، آگاه است و این برایش مایه خوشی بوده است، گرچه هرگز فرصت دیدار با این هنرمند پرآوازه را نیافته بود.
در این میان، احمدشاه مسعود به گونهای دیگر با شعر سیمین پیوند خورد. او در میدان جنگ، در لحظههایی که صدای توپ و تفنگ فضا را پر کرده بود، گاه با زمزمه شعری، دل خود و یارانش را آرام میساخت. مسعود همانطور که در تاکتیکهای نظامی نامدار بود، در خلوت خویش فرماندهی روح را به شعر میسپرد. او با خواندن شعرها بهبهانی و حافظ، پلی از خشونت میدان جنگ به لطافت زبان فارسی میزد.
شعر سیمین برای مردم افغانستان تنها یک متن ادبی نبود، خاطره جمعی شد. خاطرهای که با صدای احمد ظاهر زنده میماند و با روایتهای احمدشاه مسعود معنا پیدا میکرد. این سه نام در کنار هم، سه ضلع مثلثی هستند که شعر، موسیقی و مقاومت را به هم پیوند دادند.
«وای من بیهودهام، بیهوده در کارها
وای من افتادهام افتاده چون بیمارها»
بهبهانی فقط شاعر عشق نبود، شاعر اعتراض بود. او در برابر تبعیض و ستم ایستاد، از حقوق زنان نوشت و صدایش در برابر سانسور هرگز خاموش نشد. همین ویژگی شعر او را برای احمدشاه مسعود که خود در برابر استبداد و تجاوز ایستاده بود، الهامبخش میکرد. احمد ظاهر نیز با صدای پرشورش همان پیام را به دل مردم رساند؛ پیامی که در آن عشق و آزادی همنشین بودند.
زندگی شخصی سیمین، همچون آثارش، ترکیبی از عشق، رنج و مبارزه بود. او از خانوادهای اهل قلم برخاست؛ پدرش عباس خلیلی روزنامهنگار و مادرش فخرعظمی ارغون شاعر بود. سیمین بیش از ۶۰۰ غزل سرود، بیست دفتر شعر منتشر کرد و قالب غزل را با زبان روز و دغدغههای اجتماعی پیوند زد.
او دو بار نامزد نوبل ادبیات شد، جایزههای جهانی دریافت کرد و در حافظه مردم بهعنوان «بانوی غزل» باقی ماند. اما شاید بزرگترین افتخار او این باشد که اشعارش از مرز ایران فراتر رفت و در قلب افغانستان خانه کرد.
امروز وقتی به سیمین بهبهانی میاندیشیم، نمیتوانیم احمد ظاهر و احمدشاه مسعود را از یاد ببریم. هر سه، در سه راه متفاوت اما همسرنوشت، به یک ملت امید و عشق هدیه کردند. سیمین با شعر، احمد ظاهر با موسیقی و احمدشاه مسعود با مقاومت. این سه نام هرگز جدا از هم یاد نخواهند شد؛ زیرا با هم یک روایت مشترک را ساختهاند: روایت ایستادن، روایت عشق، و روایت امید.