سوتیتر
سقوط جمهوریت افغانستان، نتیجه تلاقی پیچیدهای از عوامل سیاسی، اجتماعی و امنیتی است که طی دو دهه نظام را به تدریج از درون تضعیف کرد. از ساختارهای ناکارآمد قدرت تا بحرانهای عمیق میدانی، همه این عوامل در هم تنیده، زمینهساز یک فاجعه ملی شدند. این مقاله بر پایه تحلیل دقیق دادهها و منابع معتبر، به بررسی ریشهها و روند فروپاشی جمهوریت میپردازد.
مقدمه
طی دو دهه گذشته، افغانستان میزبان یکی از گستردهترین پروژههای بازسازی و استقرار نظام دموکراتیک در منطقه بود که با حمایت گسترده بینالمللی دنبال میشد. این پروژه که با امیدهای فراوان به تثبیت صلح و توسعه آغاز شده بود، به سرعت به دشواریها و بحرانهای پیچیدهای گرفتار آمد که نه تنها مسیر توسعه را متوقف کرد بلکه نهایتاً منجر به سقوط جمهوریت در اوت ۲۰۲۱ شد.
این مسیر دشوار، سرشار از چالشهایی بود که ریشه در عمق ساختارهای سیاسی و اجتماعی افغانستان داشت؛ از فساد فراگیر گرفته تا اختلافات عمیق قومی و سیاسی، از ضعف رهبری گرفته تا فشارهای منطقهای و بینالمللی که به شدت بر روند سیاسی داخلی تأثیر گذاشتند. هر یک از این عوامل به تنهایی چالش بزرگی بود، اما در همتنیدگی با یکدیگر باعث شکلگیری بحرانی شد که هیچ راه برگشتی را باقی نگذاشت.
هدف این نوشتار، ارائه تحلیلی مستند و واقعبینانه از این عوامل و فرآیندهاست. این تحلیل بر مبنای بررسیهای جامع و تحلیل مستند دادهها و روندهای سیاسی، اجتماعی و امنیتی صورت گرفته است و تلاش میکند تصویری دقیق و واقعبینانه از چرایی و چگونگی سقوط جمهوریت افغانستان ارائه دهد.
فساد و ناکارآمدی ساختاری؛ ریشههای عمیق سقوط جمهوریت
فساد سازمانیافته و ناکارآمدی ساختاری از جمله مهمترین و پایدارترین مشکلاتی بودند که روند پیشرفت و ثبات را در افغانستان به شدت تحت تأثیر قرار دادند. فساد نه تنها در بخشهای اقتصادی و اداری، بلکه در بخشهای امنیتی و نظامی به یک بیماری مزمن تبدیل شده بود. این فساد، با تارهای نامرئی خود، تمام ارکان حکومت را از درون به تحلیل برد.
کمبود شفافیت در تخصیص منابع، استفاده نادرست از کمکهای بینالمللی و فساد گسترده در قراردادهای دولتی، باعث شد منابع حیاتی برای ساختن یک دولت کارآمد هدر رود. در بسیاری موارد، تلاشها و هزینههای صورت گرفته برای تقویت نیروهای امنیتی با فساد گسترده در پرداختها و تجهیزات از بین رفت و این باعث کاهش شدید انگیزه و توان نیروها شد.
همزمان، فساد با بهرهگیری از شبکههای نفوذ قومی و جناحی، به جای خدمت به منافع ملی، منافع گروهی و فردی را تقویت کرد. این روند شکافهای اجتماعی و سیاسی را عمیقتر کرد و اعتماد عمومی را به کل ساختار حکومتی کاهش داد. بسیاری از مردم احساس کردند که حکومت تنها به گروه خاصی تعلق دارد و عدالت در توزیع قدرت و منابع برقرار نیست.
بنابراین، فساد و ناکارآمدی به بیماری مزمنی تبدیل شد که نه تنها ساختارهای دولت را تضعیف کرد بلکه مانع شکلگیری اراده ملی برای مقابله با چالشهای بزرگ شد. در چنین شرایطی، هرگونه تلاش برای اصلاح و پیشرفت عملاً با مقاومت ساختاری و سیاسی روبهرو میشد.
شکافهای قومی و سیاسی؛ تضعیف پیوندهای وحدت ملی
افغانستان کشوری است با تنوع قومی و فرهنگی بسیار گسترده، که اگر به درستی مدیریت میشد، میتوانست یک نقطه قوت برای انسجام ملی باشد. اما متأسفانه، سیاستهای سهمخواهانه و نادیده گرفتن عدالت قومی، منجر به گسترش شکافهای عمیق میان اقوام و گروههای مختلف شد.
جناحها و احزاب سیاسی به جای آنکه در راستای منافع ملی متحد شوند، بیشتر به دنبال تحکیم منافع گروهی و قبیلهای خود بودند. این رویکرد باعث شد اعتماد عمومی به نظام سیاسی کاهش یابد و بسیاری از اقوام احساس کنند که سهم و حق واقعیشان در حکومت و قدرت پایمال شده است.
تأثیر این شکافها در نیروهای امنیتی نیز به وضوح دیده شد. تنشها و اختلافات قومی میان نیروهای نظامی نه تنها هماهنگی و انسجام آنها را کاهش داد بلکه باعث تضعیف روحیه و کاهش کارایی آنها در مقابله با تهدیدات طالبان شد. این وضعیت بحرانی، نهایتاً زمینه را برای سقوط سریعتر جمهوریت فراهم کرد.
بدون وجود وفاق ملی و همبستگی واقعی میان اقوام و گروهها، هیچ نظام سیاسی قادر به دوام و پایداری نخواهد بود و این درس مهمی است که باید از تجربه افغانستان آموخت.
ضعف رهبری و تصمیمگیری؛ نقطهضعف کلیدی در مسیر سقوط جمهوریت
یکی از کلیدیترین عوامل سقوط جمهوریت، ضعف در رهبری سیاسی و ناتوانی در اتخاذ تصمیمات به موقع و هماهنگ بود. در شرایطی که کشور با تهدیدهای داخلی و خارجی گسترده روبهرو بود، نبود رهبری مقتدر، هماهنگ و استراتژیک، فرصتهای طلایی برای اصلاح و تغییر را از دست داد.