به مناسبت دومین سالگرد خاموشی استاد واصف باختری
از میعاد تا هرگز، دومین مجموعه از شعرهای واصف باختری است. این مجموعه در برگیرندهی بیستوشش شعر در اوزان کلاسیک و نو است. این شعرها تاریخ سالهای۱۳۴۰-۱۳۶۰ه.ش، را با خود دارند. دراین مجموعه، شعرهای سبزه، بیگانه، کلید گنج سخن، پیر خراسان، بهار بلخ، طلسم شکسته، تاراج خزان، ژاله، پیش رس، سکوت پیش از طوفان، نفرین، در بستر شکوه شهادت، بشارت، از میعاد تا هرگز، رهاییم از خود رهاییم، بر بلندای آسمان خراش، سهراب زنده است، از آنسوی آیینه، پاسخی تلخ، غزل واره، از غرفه غروب، در لحظههای آبی پرواز، و چنین بود…، الا یا پاسبان کوه وخشوران، ازاین تلخابه اندوه، سرشکی در تنگنا و چریک وادی زیتون چاپ شده اند. شعر پیر خراسان برای خواجه عبدالله انصاری سروده شده، شعر الا یا پاسبان کوی وخشوران سوگ سرودة است، به تاریخنگار نستوه افغانستان میر غلام محمد غبار، سرشک در تنگنا نوحه است درسوگ احمد ظاهرو پدرودیست با او؛ و شعر چریک وادی زیتون به معین بسیسو شاعر فلسطینی پیشکش شده است. واصف باختری درکتاب « سفالینهیی چند بر پیشخوان بلورین فردا» شعری دارد، زیری نام «از میعاد تا هرگز» که در سال ۱۳۵۳ه.ش سروده است.
از آن جزیره برون آی ای جزیره نشین
که اشک آیینه ها
حباب طوفان شد
پیام سبز گیاهان ز یاد باران رفت
و تیر لحظة امید
به هرزهپویی برگ خزان به خاک نشست
به ناکجایی دنیای مردهگان پیوست
و مرغ نام نجیب تو ای خجستهترین
به داربست کبود فسانهها پیوست
به داربست کبود فسانههای کهن
به باغ کاغذی بادها نشمین ساخت
نه راهبی، نه جذامی از آن جزیره برون آی
از آن جزیره که هر نخل بر کرانة آن
صلیب مرگ پیام آوران خورشید است
از آن جزیره که هر سنگ و سنگ ریزة آن
به زهر شسته خدنگیست
که آشیان مرغان را
به روی گسترة زرد مرگ می ریزد
در آن جزیره خاموش موریانة ترس
کتاب روح تو را برگ برگ خواهد خورد
گزافه گویی ترین روز را که میگفتی
نگین افسر زرین روزگاران است
خود از سلالة ظلمت بود
تبار تیرة شب را سپاس ننگت باد
ز هرزه تازی این شبروان درنگت باد
از آن جزیره برون آی
در آبگینه نگنجد غرور سرکش موج
شکست تاک فرو خفته دور باد از تو
که نخل های بلند ایستاده میمیرند
از آن جزیره برون آی ای جزیره نشین
گمان مبر که در آن جا نیز
تهیست جای یهودا کنار سفرة تو
گمان مبر که در آن جا نیز
سرودن خویشتن خویش را شباهنگام
ز چشم سایة خود پنهان
به گوش باد توانی گفت
از آن جزیره برون آی
شکوه سبز گیاهان باغ فردا را
با کارگیر و سلامی به آفتاب رسان
به سوی روشنی سرخ سرنوشت بران(باختری، ۱۳۹۵: ۱۳۳-۱۳۴).
این شعر درآن سوی شبکة تصویرها دارای یک محتوای سیاسی است؛ اما نه با زبان شعر های سیاسی دهة چهل شاعرکه با شور انقلابی میآمیزد و از دور خود را نمایان میسازد. شعر زیان پیچیده و نمادین دارد،که فهمش تأمل میخواهد.
این شعر درآن سوی شبکهی تصویرها دارای یک محتوای سیاسی است؛ اما نه با زبان شعر های سیاسی دهة چهل شاعرکه با شور انقلابی میآمیزد و از دور خود را نمایان میسازد. شعر زیان پیچیده و نمادین دارد،که فهمش تأمل میخواهد.
نماد اصلی همان جزیره و جزیره نشین است. بعد همه تصویرها و حرکت ها درشعر به دور این محور می چرخند. جزیره خود مفهوم انزوا را میرساند. جزیره خود انزوا است.کسی از یاران شاعر گوشه گیری کرده است و گویی از همه چیز گذشته و از همه کس بریده و رفته تا در جزیرة تا دور را همه غوغای زندگی با خودش باشد. در حالی که جزیره نشینی شایستة او نیست. توصیفی که واصف باختری ازآن جزیره میدهد، بسیار ترسناک و مخوف است. درختانش که در کناره ها رسته اند، صلیب مرگ پیام آوران خورشید اند. پس در این جزیره سخن گفتن از خورشید حکم مرگ را دارد. هر سنگ و سنگ ریزه آن پیکانهای به زهر آلوده اند، که به سوی آشیانهای مرغان که نماد زندهگی اند پرتاب میشوند و آشیانهها یک یک روی گسترهی مرگ میریزند. شاعر به آن جزیره نشین که تیر امیدش به خاک خورده است، فریاد میزند،که از آن جزیره برون آید. زنجیر انزوا را بشکند. چنین جزیرهی را سزاوار نام و نشان او نمی نمیداند. برای آن که چنین جزیرهنشینی همه چیز را از او میگیرد یا همه چیز را در او نابود میسازد. آن جا موریانة ترس کتاب روح او را درآن انزوای تاریک برگ برگ میخورد. این جزیرهنشین در این شعرگویی پیشوای مبارزی است،که در نهایت نا امیدی از همه چیز گذشته است. این ناامیدی بر خاسته از خیانتی است، که کسی یا کسانی به او روا داشته اند. وقتی در پایان شعر به این سطرها می رسیم:
از آن جزیره برون آی
شکوه سبز گیاهان باغ فردا را
به کارگیر و سلامی به آفتاب رسان
به سوی روشنی سرخ سرنوشت بران
در مییابیم،که این جزیره نشین جایگاه و توانای های بزرگ اجتماعی- سیاسی دارد. از نظر معنوی انسانی است، بلند جایگاه. او باید از جزیره بیرون بیاید و به شکوه باغ فردا بیندیشد، سلام و پیام آن را به خورشید برساند و این همان راندن به سوی روشنی سرخ سرنوشت است. روشنی سرخ سرنوشت، دو مفهوم را در ذهن ما بیدار میکند. یکی این که شاعر به آن جزیره نشین میگوید که اگر در راه رسیدن به خورشید، خونت هم که ریخته شود، بهتر از آن است که درآن جزیرة دور و تاریک بمانی. دو دیگر اینکه بیا و پیام شکوه سبزگیاهان فردا را؛که میتواند نماد یک آرمان اجتماعی باشد، به خورشید برسان که رسالت تو همیناست، نه نشستن در جزیره انزوا. از «گزافهگوی ترین روز» سخن میگوید: روزی که جزیرهنشین آن را نگین افسر زرین روزگاران میپنداشت؛ اما شاعر ان روز را وابسته به لالة تاریکی میداند.
«گزافهگوی ترین روز» نماد و نشانة پیچیدهییاست. شاید اشاره به رویدادهای تندروانة گروههای سیاسی آن روزگار دارد. اگر به گونة مشخص بخواهیم چیزی بگویم، شاید اشاره به آن روزی دارد،که شماری از دانش جویان با شعار تسخیر ارگ شاهی رو به سوی ارگ روان بودند،که سخت در همکوبیده شدند. شاید خیانتی در کار بود. هر حرکت سیاسی- اجتماعی ناسنجیده و متکی بر احساسات خود حرکتی است برخاسته از تاریکی، حرکتی است در تاریکی.
به جزیرهنشین هشدار میدهد، که تو غرور سرکش موجی و این غرور در دنیای تنگ آبگینه نمیگنجد. پس آبگینه را بشکن و بیرون برآیی. هشدار میدهد،که چنین مپندار که آن جا درآن جزیره یهودای کنار سفرت تو نیست. این جا واصف باختری به روایت اسطورهیی عیسای پیامبرو یهودا که یکی از حواریون او بود اشاره دارد. تنها به روایت اشاره میکند توضیحی نمیدهد. روایت درشعرگسترش نمی یابد. چنین است کسانی که با اشارههای که واصف باختری به روایت ها و شخصیتهای اسطورهی دارد، آشنای نداشته باشند، فهم شعر برای شان دشوار میشود.
یهودا به عیسی خیانت کرد. به روایتی خود را در برابر چند سکه فروخت. جایی را که قرار بود، عیسی شامگاهان آن جا بیاید به بزرگان یهود نشان داد. شام که عیسی به آنجا آمد تا با حواریون خود شام بخورد، ناگهان بزرگان و کاهنان یهود همراه با یهودا سر رسیدند، یهودا با قرار که با آنان داشت، به عیسی نزدیک شد و گفت: استادم! و بعد شانة او را بوسید. بدین گونه اوعیسی را به کاهنان شناساند.آن شام را به نام « شام باز پسین» یاد میکنند.
کاهنان عیسی را بردند و بعد بر صلیب کردند. به روایت انجیل سه روز بعد زنده شد و به آسمانها رفت؛ اما در قرآن آمده است،که آنان عیسی را نکشتند ونه هم بر صلیب کردند؛ بلکه خداوند او را بر آسمان برد و یهودیان کسی دیگری را به اشتباه بر صلیب کردند و کشتند. خیانت با بوسه زدن بر دست یا شانهی پیامبر و پیشوای خود و تسلیم دادن او به دشمن زشت ترین و تلخترین خیانت درتاریخ است. چنین است، که یهودا چه در روایتهای مذهبی و چه در ادبیات جهان، نماد خیانت است، نماد دورویی و نماد خود فروشی است.
واصف باختری شاید دراین شعر مخاطب مشخصی داشته باشد. شخصیتی که به او خیانت شده و او دلزده از این خیانت راه جزیرة دور انزوا را پیش گرفته است. واصف هنوز به معنویت او باور دارد. حیفش میآید که چنین معنویتی در یک انزوا تلخ خود خواسته بپوسد. آن هم در روزگاری که همه سبزههای باغ، چشم انتظار قطرة باران اند. شاید هم آن جزیرهنشین با چنین انزوای، خواسته است تا خودش را تنبیه کند، که چرا قریب یهودایی را خورده است. چون در انزوا و خلوتنشینی است،که انسانها بیشتر و بیشتر در سرزمین های نا شناختة ذهن و روان خود به سیر و سفر می پردازند. تواناییهای معنوی خود را بهتر می شناسند و به شناخت تازة از خود میرسند.
شاید این جزیرهنشین خود، واصف باختری باشد. آن واصف باختری درونی و شاعر که با واصف باختری بیرونی گفتگو میکندکناره کردن واصف از سیاست علمی و سازمانی و دور شدن از هیاهوی سیاسی آن روزگار، میتواند به مفهوم خلوت گزینی در آن جزیرة انزوا باشد. او هرچند دیگر هیچگاهی از آن جزیره به سوی سیاست باز نگشت و درکنار هیچ سازمان سیاسی راه نزد؛ اما با بینش و دانایی روشن فکرانه، با کوله بار مسؤولیتها به سوی شعر برگشت تا به تعبیری خودش پیام شکوه سبز باغ شعر امروز و فردای ما را به خورشید برساند، تا روشنی سرخ سرنوشت را در شعرهای خود پیدا کند.
منابع:
خراسانی، شجاعالدین، ۱۴۰۰؛انتشارات: امیری. چاپ چهارم: بهار سال ۱۴۰۰ خورشیدی
نادری، پرتو، ۱۴۰۰؛ انتشارات: شاهمامه.
نادری، پرتو، ۱۴۰۱؛ انتشارات: واژه.