روز ۲۸ حوت مصادف با سالروز قتل فجیع فرخنده در قلب کابل است. فرخنده دختر جوان ۲۷ ساله بود که بعد از ظهر ۲۸ حوت ۱۳۹۳ خورشیدی در قلب پایتخت کشور بیرحمانه به قتل رسید.
آن روز نحس صدها تن مسلمان نماهای خشمگین به خاطر یک «اتهام ناحق» فرخنده را بیرحمانه زیر ضربات مشت و لگد و سنگ و چوب به قتل رساندند و سپس روی جسد او نفت ریختند و در بستر دریای کابل به آتش کشیدند.
دهمین سالروز قتل فجیع فرخنده ملکزاده، فرصتی است برای بازنگری در یکی از تاریکترین وقایع تاریخ معاصر افغانستان. این حادثه نه تنها نمادی از خشونتهای بیرحمانه علیه زنان است، بلکه نشاندهنده عمق جهل و تعصب در جامعهای است که سالها درگیر جنگ و ناآرامی بوده است. قتل فرخنده در ۲۸ حوت ۱۳۹۳ در قلب کابل، پایتخت افغانستان، به دست جمعیتی خشمگین که او را به اتهام واهی آتش زدن قرآن محکوم کرده بودند، بازتابی از بحرانهای عمیق فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در این کشور است.
افغانستان بهدلیل موقعیت جغرافیایی و تاریخی خود، همواره شاهد درگیریهای داخلی و خارجی بوده است. جنگهای داخلی، حضور نیروهای خارجی و سلطه گروههای افراطی مانند طالبان، جامعه افغانستان را به سمت ناامنی و بیثباتی سوق داده است. در چنین شرایطی، جهل و بیسوادی به عنوان یکی از عوامل اصلی تداوم خشونت و نابرابری در این کشور عمل کرده است. قتل فرخنده ملکزاده در چنین بستری رخ داد؛ جامعهای که در آن خشونت علیه زنان بهراحتی توجیه میشود و عدالت قربانی تعصب و خرافات میگردد.
اما چرا این قتل و تراژیدی دردناک در قلب پایتخت و زیر پرچم و نام یک حکومت به اصطلاح دمکراتیک اتفاق افتاد؟
قتل فرخنده ملکزاده، تراژیدی دردناک در قلب کابل، پرسشهای عمیقی درباره وضعیت جامعه افغانستان و حکومت آن برمیانگیزد. این حادثه تحت تأثیر عوامل متعددی از جمله جهل و بیسوادی گسترده، تعصب مذهبی و افراطگرایی، و ضعف نهادهای قانونی رخ داد. فقدان آموزش و شایعات بیاساس، همراه با تفسیرهای افراطی از دین، زمینه را برای خشونت جمعی فراهم کرد. در عین حال، ناتوانی حکومت در حفظ امنیت و اجرای عدالت، این جنایت را به نمادی از بحرانهای عمیقتر تبدیل کرد.
در کلیت امر قتل فرخنده ملکزاده را میتوان در چند عامل کلیدی بررسی کرد:
اول: جهل و بیسوادی افراد جامعه: بخش بزرگی از جامعه افغانستان از آموزش محروم است. این محرومیت باعث شده است که بسیاری از افراد تحت تأثیر شایعات و اتهامات واهی قرار گیرند. در مورد فرخنده، اتهام آتش زدن قرآن بدون هیچ مدرکی پذیرفته شد و منجر به خشونت جمعی شد. اگر جامعه باسواد به معنی واقعی آن باشد، قطعا ما کمتر شاهد بروز این اتفاقات خواهیم بود.
دوم: تعصب مذهبی و افراطگرایی: قتل فرخنده و هزاران فرخنده گمنام دیگر نشان داد که تفسیرهای نادرست و افراطی از دین اسلام توسط گروههایی مانند طالبان، باعث شده است که خشونت علیه زنان به نام دین توجیه شود. این تعصب نه تنها در قتل فرخنده، بلکه در بسیاری از موارد دیگر نیز مشاهده شده است. فاجعه کشتن فرخنده یک نمونه کوچک از رویکرد تعصب مذهبی است که به جامعه پمپاژ می شود. مخصوصا حالا که با سلطه طالبان دیگر فرصت مطلوب برای این امر مهیا است.
سوم: ضعف حکومت و نهادهای قانونی: متاسفانه فرخنده جلو چشمان نیروهای امنیتی وقت به قتل رسید. در زمان وقوع این حادثه، حکومت برآمده از تقلب اشرف غنی نتوانست بهطور مؤثر از حقوق شهروندان دفاع کند. ضعف نهادهای قضایی و امنیتی باعث شد که اولا این فجایع دردناک اتفاق بیفتد و ثانیا چنین جنایاتی بدون مجازات در خور باقی بماند. در کل حکومت به وظیفه اش در برابر حفاظت از فرخنده عمل نکرد.
با این وجود، در حالیکه قتل فرخنده ملکزاده تأثیرات عمیقی بر جامعه افغانستان داشت اما تاثیر مقطعی و زودگذر بود. زیرا چنانچه در موارد بالا ذکر شد، مشکلات اساسی جامعه جهل و بی سوادی و تعصب بی رویه دینی و مذهبی است.
هرچند که این حادثه (قتل فرخنده) توجه جهانی را به وضعیت زنان در افغانستان جلب کرد و باعث شد که فعالان حقوق زنان در داخل و خارج از کشور صدای خود را بلندتر کنند. همچنین به تقویت جنبشهای مدنی منجر شده و این تراژیدی به نوعی باعث شد که بسیاری از مردم افغانستان بهویژه جوانان، به مبارزه برای عدالت و برابری جنسیتی تشویق شوند. اما با سلطه طالبان بر کشور و موضع گیری ضد زنان این گروه و اتفاقاتی که افتاد و در حال اجرا است، قتل فرخنده از یک نماد و روزی که می توانست به روز مهم در احقاق حقوق زنان و زدودن جهل از جامعه تبدیل شود، به فراموشی سپرده شد.
با این وجود، برخی چه که اکثریت معتقدند که قتل فرخنده نشاندهنده بحران عمیق فرهنگی و اجتماعی در افغانستان است. این دیدگاه تأکید میکند که تا زمانی که جهل و تعصب در جامعه وجود دارد، خشونت و نابرابری ادامه خواهد یافت. از سوی دیگر، برخی بر این باورند که این حادثه فارغ از سلطه امروز گروه طالبان بر کشور، باید به عنوان یک نقطه عطف در مبارزه برای حقوق زنان و عدالت اجتماعی در نظر گرفته شود.
اولریش بک، جامعهشناس مطرح آلمانی، در چند جا نظرات او را خواندم، در نظریهی مشهور خود به مفهوم “جامعه ریسک” اشاره میکند. او کتابی هم دارد به نام “جامعه خطر در مدرینته جدید” وی معتقد است که در جوامع مدرن، عدم قطعیت و خطرات ناشی از تصمیمات نادرست و ناآگاهی افزایش یافته است. چیزی که در مورد افغانستان صدق می کند و چنانچه جهل و بیسوادی باعث شده است که جامعه در معرض ریسکهای بزرگی مانند خشونت و ناامنی قرار گیرد.
به هر حال با گذشت ۱۰ سال از قتل فرخنده، به جای رفتن به سوی جامعه باز و عدالت محور، امروز کشور زیر سلطه طالبان قرار دارد. سلطه طالبان در افغانستان را میتوان بهعنوان نمادی از جهل مرکب در نظر گرفت. طالبان در سه سال سلطه شان با استفاده از تفسیرهای افراطی از دین اسلام، نه تنها خشونت را توجیه میکنند، بلکه جامعه را به سمت بیسوادی و ناآگاهی سوق داده و زمینه فجایع قتل های ماننده سلاخی فرخنده را بیشتر مساعد کرده است. این گروه با محدود کردن دسترسی به آموزش، بهویژه برای زنان، باعث تداوم جهل و تعصب در جامعه میشوند. سلطه طالبان نه تنها مانع پیشرفت اجتماعی و اقتصادی افغانستان شده است، بلکه به تشدید بحرانهای انسانی و حقوق بشری در این کشور دامن زده است.
نکته آخر اینکه قتل فرخنده ملکزاده در قلب کابل، نه تنها یک تراژدی دردناک بلکه نمادی از بحرانهای عمیق در جامعه افغانستان بود/ است. این حادثه نشان داد که جهل، تعصب و ضعف نهادهای قانونی چگونه میتوانند به خشونت و بیعدالتی دامن بزند و منتهی شود.