در این روزها رسانههای وابسته به طالبان و حامیان طالبان پیهم تصاویری از بازسازی تونل سالنگ را به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای حکومت این گروه منتشر میکنند.
پروژه «بازسازی تونل سالنگ» یکی از پروژههایی است که در دوره جمهوریت سروی شد و بودجهای برای آن تخصیص یافت.
طالبان کار این پروژه را با همان بودجه دوره جمهوریت آغاز کردند و گفته میشود بخشهایی از آن در حال تکمیلشدن است.
رسانههای طالبان و حامیان آنها، که هیچ فرصتی را برای تبلیغ دستاوردهای این گروه از دست نمیدهند، تصاویر بازسازی تونل سالنگ را به رخ مردم میکُشند تا بگویند که این حکومت بسیار خدوم و صادق و دلسوز به مردم است.
اما آنچه را اینها فراموش میکنند این است که برای مردم بیشتر از تونل سالنگ، شرافت و کرامت انسانی شان در اولویت قرار دارد و اینها از طالبان و حامیان آنها میپرسند که «باریک راه آزادی» را چرا مسدود کردهاید؟ این راه چه زمانی باز خواهد شد؟
تا پیش از تسلط مجدد طالبان در افغانستان اگر چه یک نظام فاسد روی کار بود، اما مردم آزادیهای سیاسی خود را داشتند، حقوق شهروندی شان به رسمیت شناخته شده بود و زنان و دختران مکتب میرفتند و کار میکردند. اما وقتی طالبان آمدند چنان محدودیتهای خطرناکی بر زندگی شهروندان وضع کردند که مردم در زیر چتر حاکمیت این گروه تبدیل به جنازههای متحرک شدهاند؛ موجوداتی که نه حقی دارند و نه حقوقی و نه فاعلیت و تاثیرگذاریای.
میگویند شهر اسنکدریه، پیش از آنکه مسیحیت تبدیل به آیین رسمی امپراتوری روم شود، شهر تکثرگرا بود و در آن یهودیان، مسیحیان و پاگان در کنارهم زندگی مسالمت آمیز داشتند.
وقتی بنیادگرایی مسیحی در این شهر رشد کرد و سایر فِرق مورد آزار و اذیت مذهبی قرار گرفتند، شاعری به نام پالاس حال خراب خود و شهرش را چنین توصیف کرد:
آیا این حقیقت ندارد که ما مرده ایم و تنها
در ظاهر زندگی می کنیم،
و ما یونانیان، افتاده در دامان بلا،
زندگی را به رویایی مانند می کنیم، چون زنده مانده ایم، حال آنکه
شیوه زندگی مان مرده است و برباد رفته است؟
وضعیت مردم افغانستان در زیر چتر حاکمیت طالبانی نیز همین گونه است. مردم احساس میکنند که مردهاند و شیوه زندگی شان بر باد رفته است.
اگر بخواهیم احساس زندگی را به مردم دوباره برگردانیم، فقط یک راه دارد: بازسازی «باریک راه آزادی». فقط با به رسمیتشناختن آزادیهای سیاسی و مدنی و حقوق شهروندی مردم افغانستان میتوان آنها را راضی ساخت. آنها طعم آزادی را چشیدهاند. کسی که طعم آزادی را چشیده باشد، آن را با هیچ دیگری عوض نمیکند.
برای آزادگان هیچ چیزی شیرینتر از آزادی نیست. خوب است در اینجا به عنوان حسن ختام حرف سفرای یونان به نماینده خشایار شاه را یادآوری کنم.
خشایار شاه وقتی تصمیم می گیرد به اسپارت حمله کند، مردم آن جا دو نماینده می فرستند تا با او گفتگو کنند.
نمایندگان اسپارت پیش از آنکه به محضر خشایار شاه برسند، به کاخ یک پارسی رسیدند که نماینده شاه در کرانه آسیایی دریای مدیترانه بود. او ایشان را آبرومندانه می پذیرد و به گرمی استقبال می کند و در ضمن پیشنهاد می نماید که بهتر است با شاه در تسخیر اسپارت همکاری کنند. پارسی ادامه می دهد که در بدل این همکاری شان، شاه حاضر است شما را به حیث حاکم سرزمین های تان بگمارد.
آن دو اسپارتی که از روحیه آزاده منشی برخوردار و طعم آزادی را چشیده بودند، در پاسخ پارسی گفتند: در این باب تو نمی توانی پندمان دهی زیرا آنچه را به ما نوید میدهی آزموده ای، ولی بهرهای از آنچه ما داریم نبرده ای. تو شاید لطف شاه را به چشم خود دیده باشی و لی از آزادی، از طعمی که دارد، و اینکه چه اندازه گوارا است چیزی نمی دانی. اما اگر طعم آزادی را چشیده بودی خودت بی درنگ به ما پند میدادی که از آن نه تنها با نیزه و سپر بل با چنگ و دندان هم پاسداری کنیم.»