در جامعه ما، روشنفکران بهجای آنکه در خدمت آگاهی عامه، عدالت، آزادی و نقد قدرت نامشروع سلطه باشند، اغلب به ابزاری برای توجیه تعصبات قومی و مذهبی تبدیل شدهاند و گذشتههای خونین جنگ خانمانسوز را ـ که اساساً وجهه سیاسی و قدرتطلبی افراد خاص بود، نه قوم، نژاد و مذهب ـ به تمام قوم و مذهب آن گره میزنند.
در این سالها، شوربختانه ما شاهد رشد افرادی تحصیلکرده و روشنفکرانی هستیم که از هگل، مارکس، ماکیاولی، فوکو، نیچه، یا از حافظ، فردوسی، سعدی و مولانا نقل میآورند، اما زبانشان چنان بوی نفرت، تعصب و نفاق میدهد که بوی تعفنش فضا را آلوده کرده است. بهجای اینکه دست در دست یکدیگر بگذارند و برای نجات افغانستان از سلطه قدرت موجود کار کنند، به فکر قوم و نژاد خاص خوداند.
ابتذال متوهمانهی روشنفکری روشنفکران ما، فقط لفاظیهای تهوعآور و حالبدکن آنها نیست؛ بلکه اشاره به حالتی دارد که فرد با ادعای دانایی و علمیت، عقلانیت و تحلیل، عملاً در خدمت بدترین و تاریکترین شکل تفرقهافکنی، تعصب و قومپرستی قرار گرفته است. تعصبی که حتی از رفتار و اعمال افراد بیسواد و عوام جامعه هم بسیار خطرناکتر و نگرانکنندهتر است؛ چون اینان برخلاف ادعاهایشان، پشت نقاب منطق و فلسفهای به ظاهر خوب و عدالتطلب اما باطناً نفاقافکن و متعصب پنهان شدهاند.
روشنفکران ما برخلاف تمام جریانات و ادعاهایشان، تعصب، نژادپرستی و مذهبگرایی را با فلسفه و منطق و دانش رنگ زدهاند و از آن برای توجیه افکار و نظرات خودخواهانهی خویش استفاده میکنند. هزاره و تاجیک که امروزه باید با یکدیگر و اقوام دیگر همدست و همپیمان شوند، تمام گفتمانشان را این روشنفکران ربودهاند و تمام هموغمشان شده نقد بزرگان، رهبران، اندیشمندان و شاعران یکدیگر. کاری اینان بهجایی رسیده است که تمامی ارزشهای تاریخی و تمدنی و فرهنگی این دو قوم بزرگ را با معیارهای قومی، نژادی و دینی-مذهبی تفسیر میکنند. تحلیلهایی میکنند که به ظاهر حقوقی و سیاسی است، اما پشت پردهی مسئله نشان میدهد که پر از نفرت، تعصب، توهین، طعنه و تمسخر به قوم دیگر است.
ژستهای روشنفکری این آدمها طوری است که پشت آن، روایتی یکجانبه و قومپرستانه از تاریخ و حوادث تاریخی نهفته است، نه وحدتگرایی و عدالتطلبی. اینان عدالت را برای مصادره و تسلط بر دیگری میخواهند و مبارزات عدالتخواهانه را به نفع یک نژاد خاص و آنهم مذهب خاص آن قوم میخواهند. از سوی دیگر، شرایط و وضعیت کنونی جامعه که مردم از آن رنج میبرند را ناچیز شمرده و چندان برای برونرفت از این وضعیت، برنامهی جدی ندارند.
با این حال، رفتهرفته این وضعیت نشان داده که بعضی دوستان، با وجود اینکه ادعا دارند همیشه مورد ظلم قرار گرفتهاند، خود عملاً نژادپرستانه و متعصبانه، توهین و تهمت میزنند بر چهرههای شخصیتهای بزرگ قوم دیگر. بناً، چنین استدلالاتی نهتنها فاقد هرگونه پشتوانهی تاریخی، علمی و منطقی است، بلکه اهانتی بزرگ و نابخشودنی به دو قوم تاجیک و هزاره محسوب میشود.
بنابراین، در یکیدو ماه اخیر، پرده از چهرهی واقعی روشنفکران و کسانی که خود را اهل فکر میخوانند، برداشته شده است. مدعیان روشنفکری در استفراغی متوهمانهی خود، عامل وضعیت فعلی، عقبماندگی، جنگ و تمام نابسامانیهای سیاسی گذشته را جدال برخی از بزرگان تاجیک و هزاره خواندهاند، گویی تمام مشکلات و فراز و نشیبهای سیاسی و حکمرانی از بین این دو قوم نشأت گرفته است.
این همان چیزیست که میتوان آن را «استفراغ روشنفکری» نامید؛ یعنی درست زمانیکه مغز، بهجای اندیشه و تفکر، نفرت و تعصب بالا میآورد. روشنفکر کسی نیست که فقط زیاد کتاب و مقاله خوانده، بلکه کسیست که ضرورت زمانهی خود را درک کرده و خود را در برابر قدرت نامشروع موجود بر جامعه، مسئول میداند ـ نه تنها نسبت به قوم و مذهب خود!
از اینروست که در افغانستان نه گفتمانسازی ملی واحدی را شاهدیم و نه تلاشی برای آن؛ بلکه برخی ناروشنفکران و روشنفکرزدگان (با احترام به دوستان اهل فکر) در مسیری معکوس، به تخریب بنیادهای هویتی، فرهنگی، تاریخی و تمدنی ما روی آوردهاند. اینان میپندارند که با اتکا بر گفتمانهای قومی و مذهبی میتوانند فرم و پلانی جدید در مسیر توسعهی افغانستان تعریف کنند؛ در حالیکه رویکرد آنها نه رشد فکری و سطح بالای علمیت، بلکه تحقیر این دو قوم بزرگ را به دنبال دارد.
از اینرو، تصمیمات این گروهها به نحوی در قدم اول ضربه به هویت قومی دو قوم تاجیک و هزاره و در قدم دوم ضربه به هویت ملی افغانستان و هر افغانستانی وارد میکند. افراد فرصتطلب و کوتاهاندیش از فرصت به نفع خود استفاده کرده و ذهن افکار مردم را به سمت و سوی دیگر و مسائلی که اصلاً در شرایط کنونی در اولویت نیست و هیچ ضرورتی ندارد که فعلاً مطرح شود، معطوف کرده و جلب نمودهاند.
روشنفکران و تحصیلکردههایی که باید در خدمت مردم و ملت خود باشند، امروزه در خدمت قوم، نژاد، قبیله، رنگ و پوست، دین و مذهب خود درآمدهاند. جریانهای روشنفکری و روشنفکران در جوامع دیگر با درک ضرورت تساهل و مدارا، توانستهاند مایهی نجات کشور و مردمشان واقع شوند؛ اما این جریان در افغانستان هیچ درکی از تساهل و مدارا ندارد. هر روز در شیپور این تفرقه میدمد و شعار “هل من مبارز؟” میطلبند!
هزارهها و تاجیکها بیش از آنکه با هم در جنگ باشند و افتراق داشته باشند، نقاط قوت و اشتراکاتی دارند که این بیماری روشنفکری را از بین میبرد و مایهی سرافرازی و قدرتمندی این دو قوم در طول تاریخ بوده است. درگیریهای دههی ۱۹۹۰ که بین احزاب وجود داشت، بیشتر انگیزهی سیاسی و قدرتطلبی داشت، نه قومی و مذهبی. من نمیدانم چرا بعضی از دوستان تفسیرهای خودرأی میکنند از این واقعه. در طول تاریخ، هیچ جنگی بزرگ و تمامعیار و یا طولانیمدتی بین تاجیکها و هزارهها رخ نداده؛ تا بوده، این دو قوم به واسطهی یگانگی تاریخی، تمدنی و فرهنگی، تکیهگاهی هم بودهاند.
جای تعجب این است که این افراد، اکثریت مشکلات و اتفاقات را به این دو قوم نسبت میدهند، اما هرگز به سیاستهای استبدادی، استعماری، دیکتاتوری، تروریستی و موانعی که دیگران سر راه ما ایجاد کردهاند، اشارهای نمیکنند! چرا به نقش دیکتاتور، استعمار و سلطهی تروریست نمیپردازند؟ آیا اکنون نباید برای برونرفت از وضعیت فعلی راه چاره اندیشید و به تحلیل وضعیت کنونی جامعه پرداخت؟ آیا وضعیت علمی و دانشگاهی، وضعیت زنان و دختران، وضعیت اقتصاد و بیکاری مطلق، فقر شدید و دهها مسئلهی دیگر که بهشدت از این دور باطل و گرداب روشنفکری نفاقآمیز، قومگرا و مذهبگرا مهمتر و اولویتدارتر است، راه چاره نمیطلبد؟
در نتیجه، واقعیت آن است که مانع اصلی وحدت، یکپارچگی و توسعه، نه بیسوادی و نه دخالت کشورهای دیگر، بلکه وارفتگی و گرداب روشنفکران یا همان توهمات روشنفکران ما هستند که بر
اساس فهم و درکشان، مسائل روز و واقعیتهای روز را وارونه جلوه داده و توجیه میکنند تا اهداف مورد نظر خود را دنبال کنند.
به وضوح روشن است که هدف این دسته از افراد، نه انسجام و وحدت، نه عدالت و برادری، نه همدلی و همفکری و نه توسعه و پیشرفت افغانستان است؛ بلکه بیشتر، مطرح شدن و دیده شدن خود و قوم خودشان است. لذا تا زمانیکه این نوع نگاه بر فضای جامعهی روشنفکران و آکادمیک، و خصوصاً بین نسل جوان و تحصیلکردههای ما غالب باشد، نهتنها مردم ما از وضعیت اسفبار و نگرانکنندهی کنونی نجات خواهند یافت، و نه افغانستان در مسیر توسعه و پیشرفت قرار خواهد گرفت، بلکه روزبهروز از وحدت و همدلی و یکپارچگی دور خواهیم شد و از توسعهیافتگی و پیشرفت افغانستان عاجز خواهیم ماند.
در یککلام به روشنفکران قوم هزاره:
نه تمام بزرگان و نویسندگان، اندیشمندان، سیاسیون، شاعران، رهبران تاجیک ظالماند و نه هر هزارهای، اهل سنت یا شیعهای مظلوم! اینگونه مظلومنمایی، توهین و تهمت زدن بر برخی چهرهها نه تنها نشاندهندهی علمیت شما نیست، بلکه وارفتگی و چهرهی واقعیتان را نشان میدهد!
با این رویهای که این گروه پیش میرود، اگر فردا دلیل روی کار آمدن امارتیها و عقبماندگی افغانستان را نژاد بتهای بامیان و تغییر نام چند منطقه و قریه به نام دیگر عنوان کردند، هیچ تعجب نکنید!