افغانستان امروز وارد مرحلهای شده که میتوان آن را «عصر ابتذال» نامید—دورهای که در آن اخلاق و ارزشهای انسانی به حاشیه رانده شدهاند. این پدیده، بهویژه در میان جوانان، هر روز گستردهتر میشود و اگر با قاطعیت و آگاهی با آن مقابله نشود، جامعه را بهسوی تباهی عمیقتری خواهد برد.
این دوره، در واقع نوعی وارونگی فرهنگیست که بیش از هر چیز، بنیانهای اخلاقی را هدف قرار داده است. فرسایش تدریجی ارزشهای اجتماعی و اخلاقی در میان نسل جوان، نهتنها بازتاب این بحران است، بلکه خود عامل تداوم آن نیز بهشمار میرود. وقتی اخلاق تضعیف شود، اعتبار اجتماعی و همبستگی ملی نیز رو به زوال میرود.
در این شرایط، سه ارزش بنیادی میتوانند راهگشا باشند:
سختکوشی: جوانان باید برای ساختن آیندهای بهتر تلاش کنند و با مسئولیتپذیری، نقشی فعال در آبادانی کشور ایفا نمایند.
قانونمداری: احترام به قوانین، بنیان نظم اجتماعی است. بیتوجهی به قانون، بهویژه در میان مردان، یکی از عوامل اصلی بینظمی در کشور است.
مسئولیتپذیری: پذیرفتن مسئولیت رفتارها و تصمیمات، یکی از نیازهای حیاتی جامعه مدرن است که متأسفانه مورد غفلت قرار گرفته است.
بخش اول: ابتذالات درونی
یکی از چهرههای نگرانکننده ابتذال، در درون کشور نمود پیدا کرده است. در این بخش، به عواملی پرداخته میشود که امید را از نسل جوان گرفته و آنان را به سمت مهاجرت سوق داده است:
۱. بیکاری
بیکاری نهتنها ریشه بسیاری از بحرانهای اجتماعیست، بلکه بزرگترین مانع در مسیر پیشرفت جوانان محسوب میشود. ناتوانی دولت در ایجاد فرصتهای شغلی، ناامیدی و بیانگیزگی را گسترش داده است. اگر این وضعیت ادامه یابد، مسیر مهاجرت، اعتیاد و افسردگی بیشازپیش هموار خواهد شد.
۲. اعتیاد
دسترسی آسان به مواد مخدر و نبود نظارت مؤثر، اعتیاد را به بحرانی فراگیر تبدیل کرده است. بسیاری از جوانان در نبود امید و فرصتهای مناسب، به دام این بلای خانمانسوز گرفتار میشوند که نهتنها خود، بلکه خانواده و جامعه را هم به ورطه نابودی میکشاند.
۳. ناامیدی
در نبود چشماندازی روشن و حداقلیترین امکانات زندگی، ناامیدی بهسرعت جای تلاش و انگیزه را میگیرد. این ناامیدی نهفقط موجب افسردگی، بلکه در برخی موارد به خودکشی نیز منجر شده است.
۴. ضعف نظام آموزشی
نظام آموزشی افغانستان با کمبود منابع، معلمان غیرمتخصص، و ضعف زیرساختها مواجه است. این ناکارآمدی باعث شده که نسل جوان به آموزش با کیفیت دسترسی نداشته باشند و توان رقابت در بازار کار را از دست بدهند. جامعهای که آموزش آن ضعیف باشد، در مسیر سقوط گام برمیدارد.
۵. رسانههای بیکیفیت
رسانهها که باید آگاهیبخش جامعه باشند، اغلب به ابزار نشر شایعات و اطلاعات نادرست بدل شدهاند. نبود منابع مستقل، فشارهای سیاسی و فقر کیفی باعث شده رسانههای افغانستان نتوانند نقش واقعی خود را ایفا کنند. جوانانی که از سوی رسانهها آگاه نشوند، در تاریکی باقی خواهند ماند.
بخش دوم: ابتذالات بیرونی
حتی در بیرون از مرزهای کشور نیز، ابتذال جوانان افغان را رها نکرده است. دو پدیده نگرانکننده در میان مهاجران جوان دیده میشود:
۱. تعارض فرهنگی و سطحینگری
افغانستان از فرهنگ و تمدنی غنی برخوردار است، اما جوانانی که در کشورهای دیگر زندگی میکنند، گاه از روی نادانی یا تأثیر تبلیغات مخرب، به تمسخر فرهنگ خود میپردازند. این رفتار، نشانهای از گسست فرهنگی و ابتذال فکریست.
۲. تعصبات قومی و زبانی
در مهاجرت، برخی جوانان بهجای همبستگی، به دامن تعصبات قومی و زبانی پناه میبرند. این تعصبات که گاه به توهین و نفرتپراکنی میانجامد، باعث تفرقه بیشتر میان افغانها شده و روح وحدت ملی را خدشهدار میکند.
بخش سوم: پیامدها
پیامد های این عصر قرار ذیل اند.
۱. نابودی سرمایه انسانی
زمانی که دانش، تجربه و مهارتهای انسانی از بین بروند، پیشرفت پایدار غیرممکن میشود. مهاجرت و اعتیاد، مهمترین عوامل نابودی سرمایه انسانیاند.
۲. فروپاشی همبستگی ملی
همبستگی ملی، ستون فقرات یک کشور است. با از بین رفتن اعتماد اجتماعی و افزایش تفرقه، افغانستان بهسوی آشوب پیش خواهد رفت.
۳. مسخ شدن مفهوم پیشرفت
پیشرفت حقیقی، تنها در فناوری یا رشد اقتصادی خلاصه نمیشود. اگر معنای پیشرفت به ظاهر مدرن محدود شود و درون انسان خالی از معنا، آرامش و آگاهی بماند، جامعه در مسیر انحطاط خواهد بود.
اگر مایل باشید، میتوانم این متن را به یک مقاله رسمی، سخنرانی یا مطلب تحلیلی قابل چاپ نیز تبدیل کنم. دوست دارید در چه قالبی نهاییاش کنم؟
نتیجهگیری
در نهایت، میتوان گفت جامعه افغانستان در آستانه فروپاشی اخلاقی و فرهنگی قرار دارد، جایی که نسل جوان بهجای امید، در ابتذال، بیهویتی، و سرگردانی غرق شده است.
تداوم این وضعیت، نهتنها آینده این سرزمین را تهدید میکند، بلکه ریشههای معنوی، فرهنگی و تاریخی آن را نیز میخشکاند. بنابراین، نیاز فوری به یک بیداری جمعی، بازنگری در ارزشها، و تلاش برای بازسازی فرهنگی و فکری احساس میشود. راه نجات، نه در مهاجرت و گریز، بلکه در اصلاح درون، خودباوری، آگاهی و ساختن جامعهای است که بر پایه خرد، مسئولیتپذیری و همبستگی استوار باشد؛ جامعهای که در آن جوانان، بهجای قربانی شدن، به نیروی پیشبرنده تغییر تبدیل شوند.