در آستانهی دوسالهگی حاکمیت طالبان قرار داریم. اگر بخواهیم حکومت طالبان را به صورت مختصر و در چند جمله تعریف کنیم، خواهیم گفت که حکومتی است تکقومی، تکمذهبی، تک جنسیتی، ملاسالاری و ارتجاعی.
تک قومیتی است، زیرا اکثریت مطلق اعضای کابینهی این گروه را افراد متعلق به یک قوم تشکیل میدهد.
تکمذهبی است، زیرا در این حکومت فقط فقه حنفی رسمیت دارد، نه سایر مذاهب اسلامی.
تکجنسیتی است، چون با صدور بیشتر از ۵۰ فرمان تحدیدکننده، زنان را از سیاست و حوزه عمومی حذف کرده است.
ملاسالار است، چون جز فارغان مدرسه دینی حقانیه پشاور به کسی دیگری فرصت مشارکت در این حکومت داده نمیشود.
ارتجاعی است، زیرا با دموکراسی، انتخابات، حقوق زن و حقوق بشر مخالف است.
چنین رژیمی اگر در هر گوشهی دیگر دنیا میبود با اعتراضات و نافرمانیهای گستردهی مردمی مواجه میشد، اما در افغانستان به جز چند مورد اعتراضات زنان و مخالفت مسلحانه جبهه مقاومت، هنوز از سوی مردم یک حرکت جدی علیه طالبان دیده نشده است.
شاید ناظران بیرونی، این انفعال و سکوت را به حساب رضایتِ مردم از این حکومت بگذارند. اما آنهایی که افغانستان را میشناسند، قطعا که چنین نیست.
انفعالی را که شما امروزه در افغانستان میبینید، عوامل فرهنگی و سیاسی بسیاری دارد که از جمله میتوان به ترس و تقدیرگرایی اشاره کرد؛ اما یکی از بدترین عوامل، رواج فرهنگ انتظار در میان مردم است. یعنی که سیاستمداران و مردم افغانستان منتظراند که باری دیگر جامعه جهانی از سیاستهای ظالمانهی طالبان به تنگ آمده و حکومت این گروه را سرنگون کنند.
چنین انتظاری از جامعه جهانی ریشه در دو امر دارد. اول اینکه ما یک جامعه بستهی قبیلهای هستیم. ماریانا گروندونا؛ فیلسوف و پژوهشگر معروف غربی، حرف جالبی در مقایسه یک جامعه قبیلهای با جامعه توسعهیافته دارد. او میگوید: «در فرهنگهای مترقی، زندگی همان چیزی است که ما باعث رخ دادن آن میشویم یعنی ما قهرمان داستان هستیم. در فرهنگهای مخالف توسعه، زندگی چیزی است که برای ما رخ میدهد یعنی ما در برابر آن تسلیم هستیم.»
در افغانستان نیز مردم زندگی را چیزی میدانند که برای شان اتفاق میافتد. آنها عاملیتی برای خود قایل نیستند و انتظار میکشند که یک منجی موهوم بیاید و آنها را نجات دهد. این منجی موهوم، نزد اکثر مردم امروزه همان جامعه جهانی است که انتظار مداخله مجددش را دارند.
دوم اینکه لشکرکشی بیست سال قبلِ آمریکا در افغانستان، این بدآموزی را در میان مردم ترویج کرد که جامعه جهانی نمیتواند نسبت به سرنوشت کشور ما بیتفاوت باشد و حتما مداخله خواهند کرد.
این نگرش در دورهی جمهوریت تقویت نیز شد. زیرا هر اتفاقی که میافتاد و هر نزاعی که رخ میداد، آمریکاییها مداخله میکردند.
نمونهاش، دخالت آمریکا در اعلام نتایج انتخابات ۲۰۱۴. وقتی انتخابات ۲۰۱۴ به بن بست خورد، جان کری، وزیر خارجه وقت ایالات متحدهی آمریکا، آمد میان دو نامزد میانجیگری کرد.
این بدآموزی که در بیست سال گذشته به وجود آمده، باعث گردیده است که مردم هنوز چشم به راه دخالت دیگران باشند. این بدآموزی از افغانستان یک جامعه درمانده ساخته است. جامعهای که بدبختیها را میبیند و نظاره میکند، اما منفعل باقی مانده و نافرمانی نمیکند.
این بدآموزی، عامل عمدهی عدم توسل مردم به نافرمانی در برابر سیاستهای ظالمانهی طالبان است. این در حالی است که تجربه جوامع بشری نشان میدهد که یک ملت وقتی به عدالت اجتماعی دست مییابد که دست به نافرمانی بزند.
ریچارد رورتی، فیلسوف پست مدرن و نو پراگماتیست امریکایی، در جایی مینویسد که :« عدالت اجتماعی در امریکا، بسی بیش از برگههای رای، مرهون نافرمانی مدنی و مبارزههای خیابانی میباشد.»؛ اما من میخواهم بگویم که نه تنها در امریکا بلکه در سراسر جهان- از اروپای شرقی و غربی گرفته تا به افریقا و هندوستان-، این نافرمانیهای مدنی و مبارزات خیابانی بوده اند که خوبیها و بهروزیهای عالم را رقم زده و آرمان«آزادی، برابری و برادری» را قریب الوقوع ساخته اند.