در ایام شهادت امام اعظم امام ابوحنیفه (رح) قرار داریم. بر بنیاد برخی روایات، در ۲۴ ماه جوزا بود که امام ابوحنیفه (رح) در اثر مسمومشدن توسط عباسیان، جان به جان آفرین سپرد و شهید شد.
بازخوانی رویداد شهادت امام ابوحنیفه (رح) برای ما به دلیل آن مهم است که امروزه در افغانستان یک حکومت ستمگری حاکم است که بنا بر گزارش شورای امنیت سازمان ملل، مانند دور اول حاکمیت شان در دهه ۹۰ تعصبات قومی و قبیلهای دامن میزنند و به سیاستهای پشتونمحور بازگشتهاند. ما باید رویداد شهادت امام ابوحنیفه را بازخوانی کنیم تا ببینیم آیا علمای که امروزه در افغانستان با این حکومت ستمگر همکاری دارند مسیر درستی را انتخاب کردهاند یا از راه امام اعظم عدول نمودهاند.
در باره شهادت امام ابوحنیفه (رح) باید گفت که او شهید مقاومت و ایستادهگی در برابر حکومت ستمگر است. یکی از آموزههای امام اعظم (رح)، مقاومت و ایستادگی در برابر حکام ستمگر بود. او وقتی از امر بالمعروف صحبت میکرد، منظورش آزار و اذیتِ مردم در خیابانها نبود، بلکه او امر بالمعروف را آموزهی برای «نه» گفتن به استبداد، نافرمانی از حکام ستمگر و ایستادگی در برابر جور و ستم میدانست. امام ابوحنیفه (رح) فقیهی بود مبارز و مخالف با فساد دستگاه سیاسی هم در عصر امویان و هم در عصر عباسیان. در باره امام (رح) گفتهاند که او در جریان قیام زید بن علی (۱۲۱ – ۱۲۲ ق.) از زید طرفداری کرد و همچنان پیشنهاد هبیره، فرمانروای عراق، را که از او خواسته بود منصب نظارت بر بیتالمال را بپذیرد، رد کرده و ناچار شد کوفه را ترک گفته و به مکه برود.
در عصر عباسیان نیز امام (رح) با سفاح و منصور سر سازگاری نشان نداد و در سال ۱۴۵ از جنبش ابراهیم بن عبدالله حمایت کرد. همین مخالفتهای او با دستگاه عباسی بود که بالآخره از سوی منصور در عراق زندانی شد و پس از اندکی، در سال ۱۵۰ ق. درگذشت. البته مورخان در بارهی حمایتهای امام ابوحنیفه (رح) از شورشهای ضد اموی در خراسان و ماوراءالنهر نیز سخن گفتهاند که یک نمونهاش وساطت او برای گرفتن اماننامه برای حارث بن سریج خیلی معروف است.
پس از امام ابوحنیفه (رح) نیز این راه او توسط علمای خراسان و ماوراءالنهر ادامه یافت.
به طور نمونه؛ حنفیانِ عدلگرای بلخ به همان اندازهای که در برابر عوام با سعهی صدر و از سر تحمل و مدارا برخورد میکردند، در برابر حکام سختگیر بودند و در برابرِ حکام جور و ستم میایستادند و با دستگاه سیاسی مماشات نمیکردند. من در اینجا چند نمونهای از ایستادگی حنفیان عدلگرا را ذکر میکنم:
۱- در بارهی قاضی ابومطیع بلخی آوردهاند که او در عین حالی که قاضی بلخ بود، به نوشتهای از خلیفه که در آن به شیوهی بیسابقه به قرآن استشهاد شده بود، در ملا عام و از فراز منبر اعتراض کرد. او همچنان کتابی از ابویوسف را که قاضیالقضات بغداد بود، به نقد کشید.
۲- ابومحمد سلم بن سالم بلخی، یکی دیگری از شاگردان امام ابوحنیفه، کسی بود که حتا نگاه کردن به افراد حکومتی را درست نمیدانست و شهادت کارمندان دولت و امضای اسناد دولتی را به رسمیت نمیشناخت. او در سفری که به بغداد داشته است، در پایتخت خلافت، به صراحت از خلیفه انتقاد میکند و حتا وی را مستحق مجازات میخواند. این امر باعث میشود که خلیفه دستور بازداشت او را صادر کرده و به مدت سه سال زندانی کند. گفته میشود. گفته میشود که او در حوالی سال ۱۹۰ هجری قمری زندانی شده باشد.
۳ – ابوعثمان شداد بن حکیم، یکی از قاضیان بلخ است که پس از ابومطیع این منصب را به عهده گرفت. او از شاگردان زفر بود. شداد فقط شش ماه به حیث قاضی بلخ ایفای وظیفه کرد و بعد از شهر گریخت. دلیل گریزش را از شهر نیز مخالفتش با والی شهر خواندهاند. گفته میشود او باری در برابر والی سنگر گرفته و به نفع یک فرد عادی و فرودست حکم کرده بود. میگویند او منصب قضا را در پی تهدید پذیرفته بود و در طول شش ماه، هیچ حکمی صادر نکرد. از او به عنوان یک عالم به شدت باوجدان یاد میکنند. میگویند در طول دورهای که او قاضی شهر بود، همیشه احساس عذاب وجدان میکرد و شبها نمیتوانست درست بخوابد. همهی این روایات چیزی را که ثابت میکند رابطه گسسته و ناسازگاری او با دستگاه حاکمیت است .
۴ – یکی دیگری از حنفیانِ عدلگرا، ابراهیم بن میمون صائغ مروزی بود. او از جمله شاگردان امام ابوحنیفه بود و توسط ابومسلم خراسانی اعدام شد. دلیل اعدام او نیز اعتقادش به امر بالمعروف در برابر حکام خوانده شده است. میگویند وقتی ابومسلم به مرو رسید، ابراهیم صائغ با او به درشتی سخن گفت. ابومسلم زندانیاش کرد، اما به وساطت شماری از علما و پارسایان رها شد. پس از رهایی نیز به انتقادات خود از ابومسلم ادامه داد تا اینکه توسط او کشته شد. مادلونگ مینویسد:
محدث نامور خراسان، عبدالله بن مبارک، نقل کرده است که وقتی خبر کشتن ابراهیم صائغ رسید، او نزد ابوحنیفه بود؛
ابوحنیفه سخت گریست و گفت بیم آن دارد که کارش تمام باشد. سپس گفت که او و ابراهیم مروزی پس از مباحثهای به توافق رسیده بودند که امر بالمعروف و نهی از منکر فریضهای است از جانب خداوند (فریضه من الله). سپس ابراهیم ناگهان تصمیم گرفت که با ابوحنیفه بیعت کند؛ ابوحنیفه هراسان شد و گفت این وظیفهای است که اگر کسی بدان مبادرت ورزد، جانش را به خطر خواهد انداخت؛ این کار نیاز به یاران صادق و رهبری قابل اعتماد دارد که آنان را رهبری کند.
۵ – یا شخصیت دیگری از مرو، به نام ابوبکر ابراهیم بن رستم فقیه، که شاگرد حسن شیبانی و از حنفیان عدلگرا بود. در بارهی او آوردهاند که وقتی مامون برایش پیشنهاد کرد که سمت قضای مرو را به عهده بگیرد، طفره رفت و به عنوان غرامت فسخ قرارداد، مبلغ ۱۰۰۰۰ درهم به فقرا صدقه داد.
این حکایت چیزی را که نشان میدهد اعتقاد او به مبارزه و امر بالمعروف و ناسازگاریاش با دستگاه حکومت است.
القصه اینکه اگر امروزه کارنامه احناف اصیل را با علمای دیوبندی که امروزه در افغانستان حاکمیت طالبان را توجیه کرده و از ستمگری قومی و مذهبی آنان حمایت میکنند، مقایسه کنیم، درمییابیم که اینها از راه امام ابوحنیفه عدول کرده و به علمای درباری مبدل شدهاند. امیدوارم این آموزه امام ابوحنیفه در میان مردم دوباره جان بگیرد و علمای ما علیه سیاستهای ظالمانه طالبان بایستند و در برابر آنان امر به معروف کنند.