در سیاست افغانستان، ترس، احساسات و خاطرات تلخ گذشته بارها عقلانیت سیاسی را از میدان بیرون راندهاند. تصمیمگیریهای احساسی، قهرهای تاریخی و هراس از برچسبخوردن، جای تدبیر و مصلحت را گرفته است. نمونهٔ روشن آن رفتار رهبران مخالفان طالبان است؛ کسانی که هنوز از گفتوگو با پاکستان میترسند، در حالی که طالبان بیرحمانه و عملگرا، حتی با دشمنان دیروز خود مانند هند، روسیه، تاجیکستان و آمریکا وارد تعامل شدهاند.
این ترس و بیاعتمادی ریشههای عمیقی دارد. سیاستورزان و مخالفان طالبان در هراس دائمی از بدفهمی، برچسب و سوءتفاهم بهسر میبرند. آنان از تماس و گفتوگو با هر نیروی منطقهای، بهویژه پاکستان، کشوری که سالها پشتوانهٔ مالی و نظامی طالبان بوده است، پرهیز میکنند؛ گویی هر نوع ارتباط با اسلامآباد نوعی خیانت به خون قربانیان گذشته است. اما سیاست، نه میدان انتقامگیری است و نه عرصهٔ سوگواری؛ بلکه میدان محاسبه، نفوذ و تأمین منافع است.
ترس مخالفان طالبان ریشه در فقدان اعتمادبهنفس سیاسی دارد. آنان از دشمن دیروز خود چنان میگریزند که گویی در هر تماس دیپلماتیک، هویت و حیثیت ملیشان فرو میریزد. این ترس بیش از آنکه از دشمن ناشی شود، از ناتوانی در تعریف جایگاه و اهداف خود برمیخیزد. رهبرانذمخالفان طالبان نمیدانند در کجای صحنه ایستادهاند و چه میخواهند؛ نمیدانند گفتوگو ابزار نفوذ است یا نشانهٔ تسلیمی ، حتی قاعدهٔ سادهٔ تاریخیِ “دشمنِ دشمن، دوست ماست” را نیز بهدرستی درک نکردهاند. در جهانی که دوستی و دشمنی بر پایهٔ توازن منافع ساخته میشود، بسیاری از آنان هنوز با معیارهای احساسی و گذشتهمحور مرز سیاست را میسنجند.
در مقابل، طالبان بدون احساس گناه یا شرم، با کشورهایی تعامل میکنند که زمانی دشمنان قسمخوردهشان بودند. ایران، روسیه، تاجیکستان و حتی هند، بیآنکه دغدغهٔ گذشته داشته باشند، از فرصت امروز برای تأمین منافع خود بهره میگیرند. برای طالبان، دشمن دیروز اگر بتواند مسیر مشروعیت و بقای قدرت را هموار کند، بیتردید به شریک مصلحتی بدل میشود. این واقعگرایی سرد و عملگرا، آنان را در میدان سیاست از مخالفان چند گام جلوتر نگه داشته است.
دشمنان دیروز؛ دوستان امروز
نقش ایران، روسیه، هند و تاجیکستان در دههٔ نود
در دور نخست حاکمیت طالبان (دههٔ ۱۹۹۰)، ایران، روسیه، هند و تاجیکستان نقش برجستهای در محور مقاومت علیه طالبان داشتند. ایران پس از کشتار دیپلماتهایش در مزارشریف و فشار بر جوامع شیعه، با “جبههٔ متحد ملی برای نجات افغانستان” همکاری استخباراتی و لوژستیکی میکرد. روسیه نگران گسترش افراطگرایی به آسیای مرکزی بود و از نیروهای ضدطالبان پشتیبانی میکرد. تاجیکستان و هند نیز برای متوازنسازی نفوذ پاکستان، حمایت سیاسی و تسلیحاتی ارائه میدادند.
آن کشورها در آن دوره دشمنان استراتژیک طالبان بودند، اما امروز همان طالبان با آنان وارد گفتوگو شدهاند. حضور هیئتهای طالبان در مسکو، تهران، تاشکند و دهلی، نمونههایی از تبدیل دشمنیهای گذشته به مناسبات مصلحتی است. طالبان آموختهاند که در سیاست هیچ دشمن ابدی وجود ندارد، اما منافع ابدی هست. در حالی که بسیاری از مخالفان آنان هنوز در حصار دشمنیهای دو دههٔ پیش زندگی میکنند.
شکاف اسلامآباد و طالبان؛ فرصتی که نباید بسوزد
پاکستان امروز در برخی عرصهها با طالبان درگیر است. درگیریهای خونین در وزیرستان، حملات تحریک طالبان پاکستان (TTP) و اختلافات استخباراتی، بمباردمان های کابل قندهار پکتیکا رابطهٔ گذشته را به رابطهای پرتنش و پیچیده بدل کرده است. ارتش پاکستان که زمانی طالبان را ابزار سیاست منطقهای خود میدانست، اکنون آنان را تهدیدی علیه ثبات داخلی میبیند و در برخی محافل، چراغهای سبز محتاطانه به مخالفان طالبان نشان داده است.
این وضعیت، شکافی کمسابقه میان اسلامآباد و طالبان ایجاد کرده است؛ شکافی که میتواند به بزرگترین اهرم فشار علیه طالبان تبدیل شود، اگر مخالفان افغانستان با درک درست از شرایط منطقه، آن را به فرصت بدل کنند. چنین شرایطی بهندرت در سیاست منطقهای رخ میدهد؛ لحظهای که تضاد منافع میان حامی دیروز طالبان و حاکمان امروز کابل، میتواند فضای تازهای برای بازتعریف موازنه و احیای جایگاه نیروهای ملی فراهم آورد.
اما بهرهگیری از این فرصت نیازمند جسارت، عقلانیت و انسجام است چیزهایی که متأسفانه هنوز در میان مخالفان طالبان نایاب است. ترس از برچسب “سازش” واهمه از قضاوتهای داخلی و اسارت در گذشته، آنان را از هر نوع ابتکار عمل بازمیدارد. اگر این ذهنیت تغییر نکند، همین فرصت استثنایی نیز چون گذشته خواهد سوخت و میدان بار دیگر در اختیار دیگران قرار خواهد گرفت.
در جهانی که سیاست بر مدار منافع میچرخد، هر شکاف منطقهای میتواند بستر نفوذ و قدرتآفرینی باشد. اما تنها کسانی میتوانند از این شکاف بهره ببرند که ترس را کنار گذاشته و منافع ملی را بر احساسات تاریخی ترجیح دهند. شکاف اسلامآباد و طالبان، هنوز میتواند فرصتی برای تغییرباشد، اگر مخالفان طالبان یاد بگیرند سیاست میدان قهر نیست، میدان تدبیر است.
چرا مخالفان فرصتها را از دست میدهند؟
یکی از علل اصلی ناکامی مخالفان در استفاده از فرصتها، نبود رهبری منسجم و اعتماد متقابل است. نیروهایی که در ظاهر دشمن مشترک دارند، در عمل گرفتار رقابتهای شخصی و بیاعتمادی متقابلاند. در چنین فضایی، حتی شکافهای بزرگ منطقهای نیز به اهرم فشار بدل نمیشود، زیرا هر گروه بیش از آنکه به تغییر توازن قدرت بیندیشد، نگران از دست دادن سهم خود در آیندهای نامعلوم است.
جمعبندی
طالبان میدانند چه میخواهند و برای آن متحدند؛ مخالفان نمیدانند چه میخواهند و از چه میترسند. آنان هنوز نیاموختهاند که سیاست، میدان شناخت فرصتها و مدیریت منافع است، نه نمایش وفاداری ابدی به دشمنیهای گذشته. اصرار بر دشمنی مطلق، در جهانی که معیار تصمیمها منافع است، نوعی خودویرانگری سیاسی است.
زمان آن رسیده است که مخالفان طالبان از پیلهٔ ترس و تقدسهای بیمورد بیرون آیند و سیاست را با واقعگرایی و هدفگذاری درست بیامیزند. تعامل با پاکستان یا هر کشور دیگری به معنای تسلیم نیست؛ بلکه استفادهٔ هوشمندانه از شکافها برای تغییر موازنه و کسب منافع است. در سیاست، دشمنی ابدی وجود ندارد؛ فقط منافع ابدی است. ملتی که این قاعده را نفهمد، همیشه بازیچهٔ دیگران میماند.