چند روز پیش یکی از همکاران ما مصاحبه شهید احمدشاه مسعود با ترکیالدخیل، سفیر کنونی عربستان سعودی در امارات، را ترجمه کرد که در پایگاه خبری – تحلیلی روایت منتشر کردیم.
در این مصاحبه، شهید احمدشاه مسعود، قهرمان ملی کشور، ضمن آنکه آمادگی خود را برای مصالحه با طالبان نشان میدهد، تاکید میکند که: «هرگز به زور تسلیم نخواهم شد نه امروز، نه فردا و نه تا ابد.»
وقتی احمدشاه مسعود میگوید که «به زور تسلیم نمیشود» و سر خم نمیکند، یعنی چه؟ او از کدام «زور» صحبت میکند؟
یکی از تیوریهایی که تا پیش از جنگ جهانی دوم در غرب پُرطرفدار بود، داروینیسم اجتماعی بود. داروینیسم اجتماعی تیوری است که میگوید زندگی صحنه نبرد میان اقویا با ضعفاء است، و در این نبرد هر کسی قوی و شایسته باشد باقی میماند و کسی که ضعیف باشد محو و نابود میشود.
داروینیسم اجتماعی ریشه در آرای هربرت اسپنسر دارد. هربرت اسپنسر نظریه خود را ملهم از «نظریه تکامل» داروین در زیستشناسی و نتیجه منطقی آن میدانست.
در بارهی داروینیسم اجتماعی باید گفت که بسیاریها این نظریه را یکی از علل و عوامل دوجنگ جهانی نیز میدانند.
اگرچه تیوری داروینیسم اجتماعی در جهان اعتبار خود را از دست داده و به یک تیوری منسوخشده مبدل گردیده است، اما در افغانستان هنوز هواداران فراوان خود را دارد؛ تا آنجا که میتوان گفت که نفوذ این تیوری در میان نخبگان یکی از علل آغاز جنگهای داخلی پس از پیروزی جهاد علیه اتحاد جماهیر شوروی بود.
تا پیش از پیروزی جهاد علیه اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان یک نظم سلسلهمراتبی حاکم بود. در این نظم سلسلهمراتبی، یک قوم نقش «حکومتکننده» را داشت و سایر اقوام نقش «حکومتشونده» را.
با پیروزی جهاد افغانستان این نظم سلسلهمراتبی فروپاشید و اقوام محکوم و ستمدیده نیز دعوای زعامت کردند و حق مشارکت سیاسی را مطالبه نمودند.
بنابراین آنهایی که در نظم کهنه و قدیم ذینفع بودند، فروپاشی آن را مساوی به فساد، ناهمآهنگی و بیعدالتی خوانده و برای احیا و اعاده نظم پیشین وارد جنگ شدند؛ جنگی که تا هنوز هم ادامه دارد و پایان نیافته است.
علت اینکه این جنگ هیچ گاهی به مصالحه و سازش منتهی نشد، این است که آغازگران آن معتقد به نوع داروینیسم اجتماعی هستند.
آغازگران این جنگ مردم افغانستان را به دو دسته قوی و ضعیف/ اقلیت و اکثریت تقسیم میکنند.
آنها معتقدند که پشتونها در افغانستان هم اکثریتاند و هم جنگجو و زورآور. بقیه اقوام یا باید به این واقعیت تن داده و رابطه ارباب -رعیتی/خدایگان -بندگی را بپذیرند یا با زور نظامی کاملا حذف و طرد خواهند شد.
روستار ترهکی از تیوریسینهای شئونیسم پشتونی، چند سال قبل در مصاحبهی خود با بی بی سی فارسی به صراحت جنگ افغانستان را «جنگ داروینی» خوانده و گفت که پروسه ملتسازی در افغانستان هنگامی نتیجه میدهد که قوم اکثریت به پیروزی قاطع دست یابد و ضعفا را شکست بدهد.
وقتی انوارالحق احدی در مقالهی «زوال پشتونها» تاکید میکند که راه ثبات افغانستان این است که هویت پشتونی این کشور بهرسمیت شناخته شود، یا وقتی اشرف غنی خطاب به احمد ولی مسعود میگوید که شما را یا به زور قوم خود یا به زور خارجی از کشور اخراج خواهم کرد، یا هم وقتی طالبان شعار میدادند که تاجیک به تاجیکستان و ازبک به ازبکستان و هزاره به گورستان برود… همه اینها تعابیر دیگری از آن چیزی است که روستار ترهکی گفته است.
وقتی گروهی به چنین نظریهای معتقد باشند، مصالحه را به عنوان راه حل نمیپذیرند. در مصالحه اصل بر این است که دو طرف موجودیت سیاسی همدیگر را به رسمیت شناخته و تن به یک بازی برد-برد بدهند.
اما در داروینیسم اجتماعی، پیروزی فقط با شکست نظامی دشمن به دست میآید و هر گونه توافق و سازش باخت تلقی میگردد. داروینیسم اجتماعی میگوید که صلح یعنی اینکه قوی باید پیروز شود و ضعیف نابود گردد.
بنابراین، وقتی احمدشاه مسعود میگوید «من هرگز به زور تن نمیدهم، نه امروز نه فردا و نه تا ابد»… در واقع میخواهد بگوید من چنین مناسبات ارباب – رعیتی میان اقوام و نگاه داروینیستی به مساله افغانستان را قبول ندارم. از این بُعد که بنگریم، مقاومت او در برابر طالب، در واقع مقاومت علیه چنین نگاه داروینیستی است.
او در حالی که برای تحکیم صلح به دیدار رهبران طالبان در چهارآسیاب میرود و آنجا آمادگی خود را برای صلح عادلانه اعلام میکند و تمام شروط طالبان را میپذیرد و میان شان توافقاتی نیز صورت میگیرد، اما طالبان به آن توافقات پُشت پا زده و کوشش میکنند از راه نظامی کابل را فتح کنند. مسعود آماده صلح است، اما در برابر زورگویی طالبان میایستد. زیرا میداند که تسلیمشدنش به زورگویی طالبان به معنای پذیرش مناسبات ارباب -رعیتی و اعاده نظم سلسلهمراتبی ناعادلانهی کهن است.
چند روز پیش در جایی در بارهی دلایل «عدم تشکیل حکومت فراگیر از سوی طالبان» صحبت میکردم. آنجا گفتم طالبان با این تلقی که از مساله افغانستان دارند هرگز تن به تشکیل حکومت فراگیر نمیدهند. آنها خود را برنده جنگ داروینی در افغانستان میدانند و عملا میگویند که مبنای مشروعیت حکومت ما تغلب است. تغلب، یعنی پیروزی نظامی و نوک شمشیر.
وقتی گروهی خود را پیروز نظامی بدانند و هیچ حریفی در افغانستان برای خود نبینند، نیازی به تشکیل حکومت فراگیر و تحمل دیگران هم احساس نمیکنند.
یاد مان باشد که اصل مدارا با تنوع در اروپا نیز وقتی پذیرفته شد که جنگهای سی ساله اتفاق افتاد و بنبست نظامی ایجاد شد.
وقتی بنبستی وجود نداشته باشد، چه نیازی به تحمل دیگران و قایلشدن حق به آنان است؟!