در روزهایی که منطقه به سوی بحرانی تازه در حرکت است، سخن از ضرورت قرارداد اجتماعی نو در افغانستان به میان می آید. مثلا غفور لیوال، سفیر پیشین افغانستان در تهران، بحث ضرورت «روایت ملی تازه و قرارداد اجتماعی نو» را به مطرح کرده است. او هشدار داده است که افغانستان بدون بازتعریف رابطهی ملت و دولت، از پیامدهای بحرانهای منطقهای در امان نخواهد ماند. این هشدار، بهحق، ما را وادار میکند بار دیگر از خود بپرسیم: چرا افغانستان هنوز نتوانسته است یک روایت مشترک و مشروعیت پایدار سیاسی بسازد؟ چرا هنوز در عصر دولت های مدرن این کشور از منظر ساختار سیاسی به قرون وسطی برگشته است؟ چرا هنوز مردم این کشور ملت نشده اند و مسایلی چون مشارکت سیاسی، توزیع متوازن قدرت، اراده ی عمومی و نقش زنان در ساختارهای سیاسی، نظامی و اجتماعی لاینحل باقی مانده است؟
در این یادداشت به این موضوع پرداخته می شود.
بحران در بنیادها؛ فقدان قرارداد اجتماعی
افغانستان از آغاز شکلگیری دولت مدرن تاکنون، بیشتر شاهد دولتهایی بوده که بر پایهی توافق محدود سیاسی یا حمایت خارجی بنا شدهاند، نه بر اساس اجماع ملی. در نتیجه، هر نظام سیاسی در نهایت در برابر بحران مشروعیت و بیاعتمادی فرو ریخته است.
مشکل اصلی در اینجاست که جامعهی افغانستان هنوز بر سر یک تعریف مشترک از «ملت» و «قدرت مشروع» به توافق نرسیده است. تا زمانی که این توافق بهدست نیاید، هیچ ساختار سیاسیای نمیتواند پایدار بماند. این همان چیزی است که در فلسفهی سیاسی از آن با عنوان «قرارداد اجتماعی» یاد میشود؛ قراردادی که مبنای اعتماد متقابل میان دولت و ملت است.
توماس هابز در لویاتان مینویسد: «در وضع طبیعی، انسان دشمن انسان است؛ و تنها با سپردن بخشی از آزادی خویش به قدرتی مشترک، میتوان از جنگ همه علیه همه رهایی یافت.» او دولت را ضرورتی برای بقا میدانست.
جان لاک در دو رساله درباره حکومت این نظریه را گسترش داد و گفت مردم دولت را برای حفظ آزادی و حقوق طبیعی خود به وجود میآورند؛ نه از ترس، بلکه از خرد. بنابراین، اگر دولت از مسیر عدالت و آزادی منحرف شود، مردم حق دارند آن را تغییر دهند.
در نهایت، ژان ژاک روسو در قرارداد اجتماعی گفت: «انسان آزاد زاده شده، اما همه جا در زنجیر است.» از دید او، دولت زمانی مشروع است که بر پایهی «ارادهی عمومی» شکل گیرد؛ یعنی ارادهای که فراتر از منافع قومی، زبانی و مذهبی است و هدفش خیر مشترک است.
این نگاه روسو، امروز برای افغانستان معنایی حیاتی دارد. کشوری که در آن سیاست اغلب بر پایهی منافع گروهی و قومی تعریف میشود، بیش از هر زمان به بازسازی «ارادهی عمومی» نیاز دارد.
روایت ملی نو؛ سنگبنای آینده
قرارداد اجتماعی نو برای افغانستان، بدون روایت ملی تازه ممکن نیست. این روایت باید بتواند هویتهای گوناگون قومی و فرهنگی را در یک چارچوب مشترک جمع کند و تصویری واحد از ملت افغانستان بسازد؛ ملتی که بر عدالت، مشارکت و برابری استوار است.
روایتی که بر حذف و انحصار تکیه کند، دیر یا زود فرو میپاشد؛ اما روایتی که بر گفتوگو، پذیرش تنوع و ارادهی مشترک بنا شود، میتواند اساس صلح و ثبات پایدار گردد.
افغانستان در طول تاریخ بارها به میدان رقابت قدرتهای بزرگ بدل شده است، زیرا در درون خود انسجام و اجماع نداشته است. اگر این کشور بخواهد از «بازی بزرگ جهانی» جان سالم بدر برد، باید نخست بازی درونی بیاعتمادی و تفرقه را پایان دهد.
سخن پایانی
نجات افغانستان نه در مداخلهی خارجی است و نه در قدرت نظامی، بلکه در بازسازی اعتماد میان مردم و دولت، و شکلگیری قرارداد اجتماعی تازهای است که همهی افغانستانیها خود را در آن ببینند. همانگونه که روسو هشدار داده بود: «هیچ ملت آزاد نمیماند، مگر آنکه خود، آزادی خویش را پاس دارد.»
امروز بیش از هر زمان دیگر، افغانستان نیاز دارد از دل بحرانهای پیدرپی، روایتی تازه از خود بسازد؛ روایتی که در آن، مفهوم «ملت» از مرز قوم و مذهب فراتر رود و «ارادهی عمومی» جایگزین ارادهی قدرت شود. تنها در آن صورت است که میتوان به آیندهای باثبات و انسانی امید بست.