هر پدیده اجتماعی-تاریخی می تواند ریشه های تاریخی دور و نزدیکی داشته باشد، اما مبحث قومیت در افغانستان در کنار اینکه پیشینه تاریخی درازی دارد، در اواخر حکومت دکتور نجیب الله به شکل امروزی اش چوکات بندی شد و از آنجا روند تکاملی اش را پینمود.
از دید این قلم از آن جاییکه ما در عصر حاضر در پارادایم یا دوران دولت-ملت ها قرار داریم، هر یکی از این ملت ها نیاز به یک روایت ملی دارد که از آن به نام ناسیونالیسم یاد می شود. در واقع این ناسیونالیسم یا همان روایت مشترک ملی است که از توده های پراکنده مردم، اقوام و طوایف مختلف یک ملت واحد را می سازد. بنا دولت-ملت ها مستلزم یک ناسیونالیسم یا یک روایت ملی برای تعریف دولت و مختصات آن است تا دولت-ملت ها را از دولت-ملت های همجوار شان تفکیک کند و برای انسجام و تطبیق پروژه های ملی اقشار مختلف جامعه را در راستای اهداف ملی مشخصی همنوا و بسیج ساخته و برنامه های کلان ملی را به اجرا گذارد و در برابر تحدیدات بیرونی، صف واحدی را شکل بدهد.
از طرفی در هر محدوده ی جغرافیایی، اقوام و هویت های گوناگونی زندگی می کنند که در بسیاری موارد می توانند روایت های تباری-فرهنگی خودشان را داشته باشند ولی در بسا از موارد، دستگاه حاکم بر روایتی سرمایه گذاری کرده و آنرا پر و بال میدهد که منافع گروه یا تبار حاکمه را تضمین کند. در این کش و قوس، هویت های دیگر از این روند متاثر می شوند و نوعی ستم را در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی احساس می کنند. بخشی از مردم در این روایت ناسیونالیستی تازه، تبدیل به خودی ها و از امتیازات فراونی برخوردار می شوند ولی بخش دیگر مردم، غیر خودی و در مواردی تبدیل به دشمنانی می شوند که بقا و تداوم روایت حاکم و استیت را تحدید کرده و باید در کنار حذف فرهنگی-تاریخی، حذف فیزیکی نیز صورت گیرد. این مورد اخیر را در نسل کشی های مختلف در دنیا که در همین راستا صورت گرفته است شاهد هستیم از جمله کشتار ارامنه پس از تشیکل دولت-ملت مدرن در ترکیه.
تفکر انتی-تزی ناسیونالیسم در کشور های کثیرالقومی از همینجا آغاز می شود و بصورت طبیعی منتج به تفکری می شود که باید برای دفاع از خود در برابر روایت حاکم به ایستد و روایت ایجاد کند و از خودش دفاع کند. در کانتکس افغانستان جریانی که زود تر از دیگر جریان ها متوجه این تناقض روایتی شد و در این راستا فعالیت را آغاز کرد و طرح مبحث نمود، جریان سازا (سازمان زحمت کشان افغانستان) به رهبری طاهر بدخشی بود که با تمایلات چپی (درون وطنی، نه جهان وطنی) از ستم و رفع ستم حرف زد و در مورد ستم نوشت و این جریان در افغانستان بعد تر از روی اغراض سیاسی به ستم ملی مشهور شد.
تا اینجا ما با دو تفکر سیاسی که در سپهر سیاست در افغانستان مطرح شده است آشنا شدیم. در کنار این دو تفکر، دو تفکر دیگر سیاسی؛ چپ مارکسیسم-لینینیسم و جریان راست اسلام سیاسی به این غافله پیوستند. این دو جریان اخیر بر خلاف دو جریان اول که دعوی شان در محدوده ی افغانستان خلاصه می شد، جریان های انترناسیونال بودند.
دو جریان اخیر در پنج دهه اخیر با حمایت خارجی بلوک شرق و غرب، سکان دار قدرت و سیاست در افغانستان بودند. (البته تفکر لیبرال-دموکراسی نیز در دو دهه اخیر در مسند قدرت نشست ولی از آنجاییکه این تفکر تبدیل به یک جریان مستقل نشد که دارایی یک داعیه ی روشن باشد و همچنان عناصر تشکیل دهنده آن بقایایی چپ و راست بودند، از این جهت اینجا از آن به عنوان یک جریان و تفکر سیاسی مستقل دیگر یاد نشده است).
با روی کار آمدن گرباچوف در روسیه و شکست جریان و تفکر چپ در سپهر جهانی، در افغانستان داکتر نجیب الله روی کار آمد. داکتر نجیب پس از شکست تفکر چپ و کمپ مارکسیسم-لیلینیسم برای بقا حاکمیت خود و تداوم روایت پشتونی در افغانستان، با تفکر چپ انترناسیونال خدا حافظی کرد و سراغ ناسیونالیسم افغانی را گرفت. این زمانیست که اقوام غیر افغان در جریان چهارده سال جهاد در برابر شوروی ها تا به دندان مسلح شده اند و قدرت فراوانی را کسب کرده اند در کنار اینها نیروی های ملیشه ی که توسط شوروی ها از اقوام غیر افغان ساخته شده بود نیز قدرتمند حضور داشتند. نا گفته نباید گذاشت دلیل ستایش و تمجید تعدادی از اتنونشنلیست های افغان/پشتون از داکتر نجیب الله، بخاطر همین گردش صد و هشاد درجه ی اش از انترناسیونالیسم به ناسیونالیسم است. آنها از داکتر نجیب الله را در کنار امان الله خان و داود خان به عنوان یکی از فیگور های ملی گرا یاد می کنند.
با ضعف تفکر و جریان چپ، دستگاه حاکم به ملی گرایی افغانی رجوع کرد و لباس ملی را به تن نمود ولی محور این گفتمان از آغاز، قومی (پشتونی) بود و این سبب مشکلاتی شد که در نتیجه آن حکومت داکتر نجیب الله بعدا سقوط کرد.
ناسیونالیسم افغانی که استوار بر روایت تاریخی-فرهنگی پشتون ها بود و در دوران حاکمیت چپی ها بنا بر اغراض شوروی ها که می خواستند به آب های گرم برسند و پشتونستان را آزاد بسازند، ماهیت افغانی اش که در آن رگه های از روایت تاریخی-تمدنی تاجیکان را نیز دربر می گرفت؛ تبدیل به پشتونیسم شد. روایت پشتون های ناسیونالیست آن طرف مرز بر روایت افغانی نیز تاثر گذاشت. روایت افغانی با وجود دال قومی اش، بر بستر جغرافیایی-تمدنی خراسان قدیم بنا شده بود و بصورت طبیعی جنبه های از عناصر خراسانی از جمله همین مبحث تاریخ و تمدن پنج هزار ساله ی دو سوی آمو (تمدن باکتریا-مارجییانا) را احتوا می کرد در حالیکه ناسیونالیسم پشتونی آن طرف خط بنابر فاصله مکانی از شهر های کلیدی خراسان، بیشتر رنگ قومی داشت. در کنار آن حضور داکتر نجیب الله با الگو های ذهنی چون عبدالرحمن خان و نادر خان در راس قدرت، سبب شد تا در جناح حاکم درز تباری ایجاد شود و همه ی چپی ها و انترناسیونالیست های دیروز به سوی تفکر قومی بلغزند.
در طرف مقابل یعنی مجاهیدین نیز چنین شد. با خروج ارتش سرخ، دیگر تفکر جهادیسم تضعیف شده بود و این خلا به سرعت توسط انتی تز روایت حاکم پر شد. در این طرف نیز بحث حق حکمیت اقوام تحت ستم مطرح شد و از ستم های که بر مردمان غیر افغان در جریان دو سده اخیر روا داشته شده بود پرده برداشته شد. در این زمان دیگر جناح حاکم بر ایدیولوژی چپ تاکید نمی کرد بلکه ملی گرا شده بود و بقا دولت با همان روایت افغانی و از حق حاکمیت افغان ها (پشتون ها) دفاع می کرد و در عین حال گروه های غیر افغان مجاهد از حق زعامت یک غیر افغان در مسند حکومت دفاع می کردند و مشروعیت مبارزه شان را در کنار بحث تداوم مبارزه مذهبی تا برچیدن بقایایی چپی از دولت، از مبحث ستم ملی-قومی نیز اخذ می کردند.
جریان های چپ سابق بر حسب تعلقات تباری-زبانی شان، به گروه های مجاهدین پیوستند و سپهر سیاسی افغانستان به مسیری رفت که از ایدیولوژی های چپ و راست دیگر خبری نبود ( البته در میان نخبگان اقوام و توده ی مردم نیز می توان میزانی از خودآگاهی قومی را بر شمرد).
با از میان رفتن تقابل ایدیولوژی های چپ و راست، تقابل آن دو تفکر دیگر یعنی ناسیونالیسم افغانی و ستم ملی روی صحنه آمدند. عناصر فعال سیاسی پشتون در پس این تفکر ملی گرایی افغانی سنگر گرفتند و اقوام غیر افغان/پشتون بر مبنا تفکر ستم ملی و حق زعامت غیر افغانها، در طرف مقابل این صف کشی ایستاد شدند.
این نبرد تنگا تنگ ادامه داشت تا اینکه عناصر چپی تاجیک در درون حاکمیت جمع گروه های دیگر غیر افغان مثل ازبیک ها و هزاره ها به نوعی همسویی با حزب جمعیت و شاخه نظامی آن یعنی شورای نظار نشان دادند و در نتیجه دسته ی که حق زعامت اقوام غیر پشتون/افغان را دنبال می کردند به حاکمیت رسیدند.
دهه نود میلادی ما شاهد مانور های قدرتمند نظامی-سیاسی اقوام غیر افغان تا سرحد برخورد های نظامی بین خود شان هستیم.
با سر رسیدن طالبان و تضعیف گروه های غیر افغان/پشتون در نتیجه جنگ های میان خودی، یک بار دیگر مرزبندی نبرد و مبارزه میان شمالی ها و جنوبی ها (اتنونشنالیست های مذهبی و ستمی های عدالت طلب) آغاز شد. چهره های شاخص ناسیونالیست پشتون حمایت شان را از طالب ها اعلام کردند و در پی لابی گری برای گروه طالبان بر آمدند.
با حادثه یازدهم سپتمبر و حضور ناتو در افغانستان و سقوط حکومت طالبان، جریان مقاومت یا اتحاد شمال که عمدتن از اقوام غیر افغان تشکیل شده بود و تکنوکرات های که از غرب آورده شده بودند و دعوای حاکمیت از دست رفته پشتون ها را داشتند سکان دار/دکان دار سپهر سیاسی دو دهه اخیر کشور شدند.
دو دال مرکزی محوریت تاجیک و پشتون با دال های شناور رهبران سیاسی ازبیک و هزاره تبار در صف بندی های انتخاباتی دو دهه ی اخیر مانور می دادند و سیاست ورزی داشتند. اگر چه هیچ یک از اتخابات های انجام شده در بیست سال گذشته بنا بر تقلبات گسترده و سازمان یافته و دخالت خارجی ها، برنده ی نداشت ولی قدرت میان جهادی های غیر افغان و تکنوکرات های غربی تقسیم می شد. این بن بست کماکان ادامه داشت تا اینکه امریکا تصمیم گرفت از افغانستان خارج شود و حکومت را به طالبان تندرو پشتون تبار بسپرد.
در تسلیم دهی مملکت به طالبان عامل خارجی (امریکا) و عوامل اتنونشنلیست پشتون (زعمای) جمهوریت سهیم بودند و طالبان یک بار دیگر روی صحنه ی سیاسی حاکمیت آورده شدند.
ذف چهره های تاثیرگذار غیر افغان از حاکمیت و حضور یک دست طالبان پشتون تبار با عصبیت قومی و مذهبی، جدال قومیت و هویت های قومی را داغ تر کرد و عملن تقابل تفکر ناسیونالیستی افغان/پشتون و ستمی عدالت طلب را فربه تر ساخت.
از حوادث و اتفاقات سیاسی پنج دهه اخیر در افغانستان، درسی مهمی که می توان آموخت این است که افغانستان با تجربه و پشت سر گذاشتن تفکرات مختلف سیاسی از چپ و راست شروع تا لیبرال دموکراسی، هیچ یک از این گفتمان ها نتوانست بن بست تقابل ناسیونالیسم افغانی یا همان پشتونیسم و ستم ملی یا گفتمان عدالت طلب را حل کند و بین این دو گفتمان اصلی آشتی و همدیگر پذیری ایجاد نماید. بنظر می رسد تا زمانیکه نخبگان فکری و سیاسی افغانستان بصورت جدی و دوام دار این معضل را پی گیری نکنند و در پی حل اش نباشند و طرفین درگیر به یک راه حل برد-برد نرسند، در بعد داخلی این کلاف سر درگم همچنان سردرگم باقی خواهد ماند.
نویسنده: آریا باختری