پس از کنفرانس بُن رویداد سرنوشتسازی دیگر در افغانستان، برگزاری لویه جرگه/مجلس بزرگ قانون اساسی است. این جرگه در سال ۱۳۸۲ در کابل برگزار شد. نمایندگان منتخب مردم افغانستان در این جرگه گردهم آمدند تا بر بنیاد توافقنامهی بن، قانون اساسی کشور را تصویب کنند.
یکی از نویسندگان در بارهی افغانستان تعبیر جالبی به کار میبرد: کشور چندها.
ما در افغانستان، چند قوم، چند مذهب، چند فرهنگ، چند زبان و حتا چند تاریخ داریم. به تعبیری دیگر افغانستان یک جامعه چندپاره است. نظام سیاسی که میتواند پاسخگو برای چنین جوامع باشد، نظامهای غیرمتمرکز است. نظامهای متمرکز در چنین جوامع باعث بروز نارضایتی در میان اقوام اقلیتها گردیده و به تعصبات قومی و زبانی دامن میزند و از این طریق باعث تضعیف دولت میگردد.
در لویه جرگه قانون اساسی یکی از بحثهای جدی، موضوع نوعیت نظام بود که آیا برای افغانستان یک نظام متمرکز در نظر گرفت یا غیرمتمرکز.
در حالی که اکثریت نمایندگان طرفدار نظام غیرمتمرکز بودند، اما زلمی خلیلزاد و کرزی با توسل به تهدید و اعمال فشار، نظام متمرکز ریاستی را بر مردم تحمیل کردند.
این عمدهترین اشتباه دیگری بود که پس از کنفرانس بُن اتفاق افتاد و باعث تزلزل نظام جمهوری گردید.
این را به دلیل آن بزرگترین اشتباه میدانم که افغانستان یکی از مرکزگریزترین کشورها و در این سرزمین، نظام مرکزی نمیتواند پاسخگو باشد.
من چندی پیش کتابی را میخواندم از گریک ویتلاک که توسطِ حمید هاشمی کهندانی زیر عنوانِ «اسناد افغانستان: تاریخ سری جنگ» به فارسی برگردانده شده است. این کتاب در بارهی جنگ آمریکا در افغانستان نوشته شده و یکی از فصولِ آن به بحث «ملتسازی» اختصاص یافته است.
آقای گریگ ویتلاک در این فصل بر بنیاد مصاحبههای مقامات آمریکایی در افغانستان یکی از عوامل اصلی ناکامی پروسه ملتسازی در افغانستان را تاکید روی تشکیل حکومت مرکزی قوی و نظام متمرکز میخواند.
جالب این است که بسیاریها تصور میکنند این نمایندگانِ پشتونتبار بودند که در لویه جرگه قانون اساسی نظامِ ریاستی را بالای مردم تحمیل کردند، اما ویتلاک فاش میکند که «دولت بوش افغانها را وادار کرد تمامِ قدرت سیاسی را در اختیار رییس جمهور بگذارند و کسی بر کار او نظارت نکند.» دولت بوش تصور میکرد که با ایجاد یک نظام متمرکز قوی از یکسو از تاثیرگذاری جنگسالارانِ محلی بر تصمیمهای سیاسی جلوگیری میشود و از سوی دیگر خیال میکرد که برای فرمانروایی افغانستان یک گزینهی بیبدیلی به نام حامد کرزی پیدا کردهاند که به شدت گوش به فرمان کاخ سفید است و به همین دلیل باید حمایت شود.
او در ادامه مینویسد که اما مقامات آمریکایی به زودی دریافتند که افغانستان یک جامعهی مرکزگریز است و فقط یک نظام غیرمتمرکز میتواند در آن ثبات بیاورد. از قول یکی از مقامات رسمی اتحادیه اروپا نقل میکند که: «امروز که به گذشته نگاه میکنیم، میبینیم بدترین تصمیمی که گرفتیم، متمرکزکردن تمامِ قدرت سیاسی در دستان شخص رییس جمهور بود.» از قول یکی از مقامات آلمان مینویسد: «پس از سقوط طالبان، ما تصور میکردیم افغانستان باید قبل از هرچیز رییس جمهور داشته باشد، اما این فکر اشتباه بود.» یا از زبان یکی از مقامات وزارت خارجه آمریکا نقل میکند که: «چرا باید در کشوری که هیچ گاهی نظام متمرکز نداشته است، سعی کنیم چنین نهادی را تاسیس کنیم».
آنچه باعث شده بود تا مقامات غربی در مصاحبه با سیگار چنین اظهار نظر کنند، تجربه و شناخت نزدیک آنها در طی دو دهه از افغانستان بود. غربیها در طی دو دهه حضور در افغانستان چیزی را که دریافتند این بود که مردم افغانستان به شدت مرکزگریز هستند. این مرکزگریزی به یک قوم و دوقوم نه، بلکه در میان همهی اقوام وجود دارد. مثلا بسیاریها شاید تصور کنند که عمومِ پشتونها از یک نظام مرکزی قوی در افغانستان حمایت میکنند. آنچه که موجب گردیده است تا چنین انتباه نادرستی بگیریم، تاکید شماری از نخبگان کابلنشین بر نظام متمرکز است. اما واقعیتهای عینی جامعهی پشتونی چیزی دیگری را نشان میدهد و آن اینکه بسیاری از مردمان روستایی جنوب هیچ تصوری از حکومت مرکزی ندارند. کریک ویتلاک از زبان سرهنگ تری سلرز، فرمانده یکی از گُردانهایی که در استان ارزگان خدمت میکرد، در باره مرکزگریزی پشتونها و عدم آشنایی شان با نظام مرکزی مینویسد: «اول باید به مردم میفهماندیم که دولت مرکزی چیست و به چه دردِ شان میخورد. بسیاری از مردم این کشور در مناطق صعبالعبورِ دور از پایتخت زندگی میکردند و توضیح این مسایل به آنها دشوار بود. در اکثر ولایاتِ افغانستان، دولتِ مرکزی هیچ وقت کاری برای مردم نکرده و چیزی برای شان تامین نکرده بود. به همین دلیل نمیفهمیدند دولت مرکزی اصلا چه نفعی دارد. میگفتند ما صدها سال است گوسفندان و بزهای مان را در همین زمین چراندهایم و سبزیجات مان را در همین زمین کاشتهایم. هیچ وقت هم نه دولت مرکزی داشتیم نه به آن نیاز داشتیم. امروز چه احتیاجی به دولت داریم؟»
دیوید پاسکال، یکی از افسران نیروی زمینی که در غزنی فعالیت داشته گفته است در غزنی به روستاییان عکس کرزی را نشان داده میپرسیدیم که کیست، اما آنها نمیدانستند.
واقعیت جامعهی افغانستان همین است که اکثریت مردم آن هیچ تصوری از یک نظام مرکزی قوی ندارند. یکی از دلایل اینکه همیشه نظامهای مرکزی با شورشهای روستایی در افغانستان مواجه میگردد، نیز همین مرکزگریزی مردم است. این مرکزگریزی در میان پشتونها اتفاقا قویتر از دیگر اقوام است. ناسازگاری دولت مرکزی قوی با واقعیتهای عینی باعث گردیده است که ما همیشه در افغانستان فروپاشی نظام را تجربه کنیم. فروپاشی نظامها نشان میدهد که تشکیل یک حکومت متمرکز قوی نه تنها مطلوب نیست، بلکه ممکن نیز نمیباشد.