انتقال مرجعیت به دیوبند:
دیوبند نام یک منطقۀ مسکونی است که در ایالت اوتار پرادش قرار دارد. نام این منطقه وقتی شهرت جهانی یافت که در سال ۱۸۶۶م دارالعلوم دیوبند در آنجا تأسیس شد. این مدرسه توسط مولانا محمدقاسم النانوتوی، رشیداحمد گنگویی، ذوالفقار علی دیوبندی و بر بنیاد افکار شاه ولیالله دهلوی و پسرانش تأسیس شد و دیری نپایید که به یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین مراکز آموزش دینی در منطقه تبدیل شد.
دیوبندیها خود را حنفیمذهب میگویند و نفوذ زیادی در پاکستان و افغانستان دارند. الگوی دیوبند چند تفاوتی با الگوی بلخ و بخارا دارد. میتوان گفت در هنگامی قد علم کرد که از یکسو زمان تعطیلی تفکر بود و از سوی دیگر، از وضعیت سیاسی و اجتماعی هند تحت سلطۀ بریتانیا متأثر بود.
۱-۳- تعطیلی تفکر:
نخستین اشکال این بود که آموزشهای دینی هنگامی بهصورت سازمانیافته در هند آغاز شد که مراحل اولیه و شکلگیری علوم مختلف در جهان اسلام دیگر اساساً به سر رسیده و به نوعی ایستایی و تصلب انجامیده بود و دورۀ جزمگرایی، قطعیت، تحشیهنویسی و شرحنویسی بود. در این دوره، علمای مسلمان، به جای اینکه نظریهپردازی و نوآوری کنند و آثار بکر و تازه بیافرینند، حاشیهنویسی و شرحنویسی میکردند. یکی از شواهد این امر، شرحهایی است که بر کتاب عقاید النسفیه نجمالدین ابوحفص عمر بنمحمد نسفی سمرقندی، معروف به «مفتیالثقلین» نوشته شده است. «بروکلمان حدود ۱۲ شرح، ۳۰ حاشیه (بر شرح تفتازانی) و بیست حاشیه بر یکی از حواشی مذکور برشمرده است» (وات، ۱۳۸۹: ۱۶۴). البته این شروح و حواشی بیشتر به زبان عربیاند. اینکه به فارسی و اردو و ترکی چقدر حواشی و شروح بر این متن نگارش یافته، کسی آن را برنشمرده است.
در این میان، برخی بهخاطر فضلفروشی و اظهار دانایی، چنان حواشی و شرحهایی مینوشتند که به معما میماند و خود نیاز به چندین شرح و حواشی دیگر داشت: مثل حاشیۀ شمسالدین احمد خیالی بر شرح سعدالدین تفتازانی بر عقاید نجمالدین نسفی. فضلالرحمان، متفکر پرآوازه پاکستانی، دربارۀ حاشیه خیالی میگوید: «اثر خیالی آنقدر مشکل بود که پس از چندین شرح ناموفق بر آن، شرح محقق هندی سدۀ دهم|یازدهم، عبدالحکیم را (که بعدها نویسندگان عرب او را لاهوری نامیدند) تفسیر موفقی میدانند» (فضلالرحمان، ۱۳۹۷: ۵۱). فرایند حاشیهخوانی چنان بیداد میکرد که بهقول صدرالدین عینی، یک محصل در مدت بیستسال فقط خطبهها و بحث حمد کتابها را میخواند(عینی، ۱۳۸۱: ۳۲).
یکی دیگری از شواهد تصلب و تعطیلی تفکر در این دوره، شیوع فرهنگ “مانفیستنویسی” و تألیف کتابهای فشردهای بود که دانشجویان باید آنها را حفظ میکردند: مثل کتاب التجرید خواجه نصیرالدین طوسی در علم کلام، یا الفیه بنمالک بهنظم در علم نحو که در قالب هزار بیت نگارش یافته بود. این کتابها به جای اینکه به شکلگیری خرد انتقادی در میان دانشجویان اهتمام ورزد، بهتعبیر فضل رحمان «عادت نامبارک یادگیری طوطیوار مطالب بدون درک عمیق» را ترویج میکرد. (فضلالرحمان، ۱۳۹۷: ۵۰). مو بر بدن آدمی سیخ میشود وقتی میشنود که جای تفکر را در آن زمان ابتکارها و خلاقیتهای بیهوده ای گرفته است که جز اتلاف وقت و انرژی فکری ارمغان دیگری نداشته است: مثلا تفسیر قرآن فیضی. این تفسیر توسط ادیب سدۀ دهم و از درباریان اکبرشاه، سلطان مغول، نوشته شده است. کل هنر این تفسیر در آن است که نویسنده در نگارش آن از کاربرد حروف نقطهدار الفبای عربی صرفنظر کرده و بنابراین، تعدادی حروفی را که میتوانسته استفاده کند، از بیستوهشت به سیزدهحرف تقلیل داده است. فضلالرحمان دربارۀ انواع فعالیتهای سرگرمکنندۀ دیگر در این عصر که نشاندهندۀ پایان عصر نظریهپردازی است میگوید: «برخی عالمان ترک نیز آثاری نوشتهاند که با خواندن کلمات هرصفحه بهصورت افقی یا عمودی یا گاه مورب، در هرمورد بهصورت متوالی یا متناوب (یا با خواندن متناوب خطوط و نه کلمات)، فرد میتوانست متنی را همزمان در پنج رشته (مثلاً نحو، کلام، فقه، منطق و فلسفه) به سه زبان عربی، ترکی (عثمانی) و فارسی مطالعه کند!» (همان، ۵۱).
معنای دیگر این اتفاقات آن بود که علمای ما به جای شرکت فعال در پیگیری و جستجوی خلاق ذهن در ناشناختهها دچار این ذهنیت شدند که همۀ آنچه باید دربارۀ واقعیت دانسته شود، از پیش دانستهشده و اکنون وظیفۀ ما شرح آن معلومات است. با این کار، درواقع، فکرکردن تعطیل اعلام شد و حفظکردن مسئولیت.
شبهقارۀ هند در چنین دورانی، سنگ تهداب مراکز آموزشهای دینی را گذاشت. پیامد این وضعیت آن بود که نظام تحصیلی هند نسبت به سایر حوزهها، از جمله بلخ و بخارا که در عصر نظریهپردازی و بنیادگذاری مکاتب کلامی و فقهی بالیده بود، در سطح پایینتری قرار گرفت. آموزشهای اسلامی در هند در عصری بهصورت سازمانیافته آغاز شد که عصر تحشیهنویسی بود و بنابراین، این حاشیهها، شرح شرحها و متون متاخر بودند که محتوای آموزشی شبهقاره را تشکیل میدادند، نه آثار بکر و تازۀ متفکران اولیه. هند درواقع بهنحوی در حاشیۀ تحولات اسلامی قرار داشت و بهتبع آن تفکر دینی شبه قارۀ هند نیز نسبت به سایر حوزهها کمعمق، خشک و متصلب و تهی از نظریهپردازی شده بود، برخلاف بلخ و بخارا که پشت سر خود میراث غنی از تفکر و اندیشهورزی داشتند.
سالها قبل در میان مردم ما اصطلاحی وجود داشت به نام «ملای ماشینی». آنها اغلب کسانی را “ملای ماشینی” میگفتند که در مدارس پاکستان تحصیل کرده بودند و “مولوی” برمیگشتند. باور مردم ما بر این بود که ملاشدن یک پروسۀ زمانگیر و دشوار است، اما مدارس پاکستان بسیار بهسهولت و در ظرف زمانی چندسال مولوی فارغ میکنند.
آنچه را که مردم ما بدان باور داشتند، فضلالرحمان متفکر پاکستانی نیز بدان تصریح میکند. جان حرف فضلالرحمان این است که اندکی پس از آنکه نظامالدین لکهنوی(متوفی ۱۱۶۱م)، «درس نظامی» را در مدرسۀ فرنگی محل برقرار کرد و آن مشتمل بر نه تا دهسال تحصیل و متشکل از شانزده عنوان و هشتادوسه واحد بود، روند سادهسازی و حذف چندین واحد و حتا کل حوزههای علوم و فلسفه از نصاب تعلیمی آموزشهای دینی آغاز شد. او در این زمینه از شاه ولیالله دهلوی نام میبرد که یک برنامۀ درسی بسیار ساده نوشته بود که «گرچه در آن برخی از علوم مادی حفظ شده بود، اما از اهمیت آنها کاسته شده بود» (همان، ۵۴).
او در تفاوت نظام درسی نظامی با دهلوی میگوید که برنامۀ درسی نظامالدین به علوم عقلی گرایش داشت،و از دهلوی به علوم سنتی مثل فقه و کلام و حدیث.
یکی از بزرگان حوزۀ دیوبند در میزگردی در دارالعلوم اهل سنت زاهدان با افتخار میگوید که در نصاب درسی نظامالدین که در فرنگی محل تدریس میشد ۱۵ کتاب علوم عقلی تدریس میشد، اما دیویند از مجموع کتابهای منطق و فلسفه، تنها میبدی را تدریس میکند.
فضلالرحمان از میان این دو نظام، نصاب دهلوی را روند اصلی در شبهقاره هند میخواند و میگوید انتشار گستردۀ آموزههای اهل حدیث در شبهقاره مرهون نفوذ شدید شاهولیالله و پسران و شاگردان اوست.
۲-۳- افکار شاه ولیالله دیوبندی:
مدرسۀ دیوبند بر بنیاد افکار شاه ولیالله دهلوی بنیادگذاری شده است. شاه ولیالله دهلوی از چهرههای علمی است که متأثر از متفکر حنبلی ابن تیمیه است. او درحالیکه خود را معتقد به مکتب فقهی امام ابوحنیفه و کلامی ماتریدیه میداند، نوآوریهای نیز در زمینه کلام داشته است که از آنجمله میتوان به نظریات شاه ولیالله در بارۀ اقسام شرک اشاره کرد. درحالیکه گوهر مکتب کلامی امام ابوحنیفه، ارجا و پرهیز از تکفیر است، شاه ولیالله دهلوی اما مبنای تشریع را گمان میخواند و میگوید هرآنچه در مظان شرک قرار داشته باشد باید شرک خوانده شود: «مبنای تشریع، قایمگردانیدن گمان به جای اصل است؛ از آنجا که مبنای تشریع این است که گمان به جای اصل قرار داده شود، بعضی از اشیای محسوس که مظان شرک در آنها وجود داشت، کفر قرار داده شدند، مانند سجده برای بتها و ذبح به نام آنها و قسمخوردن به نام آنها و امثال آنها» (دهلوی، ۱۳۹۴، ۱۸۹).
او بر بنیاد همین اصل، موارد زیر را شرک میداند و مسلمانان را از آن نهی میکند:
- سجده برای غیر الله؛
- کمکخواستن از غیر الله در احتیاجات؛
- اسمگذاشتن بعضی از شرکایشان به بناتالله و ابناءالله؛
- علاوه بر خدا، پرستیدن علما؛
- نزدیکیجستن به بتها و ستارهها بهوسیلۀ ذبح؛
- قسمخوردن به نامهای مبارک و بزرگ؛
- حج برای غیرخدا؛
- نامگذاری به نامهای غیراسلامی، مانند عبدالعزی و عبدالشمس (دهلوی، ۱۳۹۴، ۱۹۰ - ۱۹۳).
شما وقتی این فهرست شاه ولیالله دهلوی را میبینید، اصول دهگانه محمدبنعبدالوهاب، بنیانگذار ایدیولوژی وهابیت، یادتان میآید که آنها را نقضکنندگان اسلام یا اصول تکفیر میخواند و عبارتند از:
- شریک قایلشدن در پرستش خداوند و از آن جمله است: دعا بردن نزد مردگان، درخواست کمک از آنان و انجام قربانی برایشان.
- هرکه میان خود و خداوند واسطه قرار دهد و او را فرابخواند و از او درخواست شفاعت و به وی توکل کند، به اجماع علما کافر است.
- هرکه مشرکان را کافر نداند یا در کفر آنان تردید کند یا مذهب آنان را درست شمارد کافر است.
- هرکه باور دارد هدایت فردی غیر از پیامبر (ص) کاملتر از هدایت اوست یا حکم غیر او بهتر از حکم پیامبر است، کفر ورزیده است.
- هرکه از آنچه پیامبر آورده است بیزار باشد کافر است.
- هرکه دین پیامبر را به سخره بگیرد کافر است.
- هرکه به جادو بپردازد، آن را بپذیرد یا به آن تن دهد کافر است. طلسم جدایی و طلسم محبت نیز در زمرۀ سحر و جادو هستند.
- هرکه به مشرکان علیه مسلمانان یاری رساند، از آنان حمایت و با آنان همکاری کند کافر است.
- هرکه باور دارد برخی اجازه دارند خارج از چارچوب شریعت محمد (ص) عمل کنند کافر است.
- هرکه از رهگذر نیاموختن دین خداوند و عمل نکردن به آن از این دین روگرداند کافر است (شهرور، ۱۳۹۹، ۸۲ - ۸۳).
التزام به آرای کلامی شاه ولیالله دهلوی، دیوبند را آهسته آهسته از تفکر اعتدالی ماتریدی دور و به اهل حدیث نزدیکتر ساخته است.
چهرههایی که نام بردیم، همه از بنیانگذاران این گفتماناند و هرکدام، بهنحوی در تکامل آن نقش بازی کردهاند.