تبدیل ماوراءالنهر به مرجع حنفیگری:
در یادداشت پیشین گفتیم که گسترش و تثبیت حنفیت در ماوراءالنهر کار سامانیان بود، اکنون در باره چگونگی تبدیلشدنِ ماوراءالنهر به مرجع حنفیگری صحبت میکنیم.
اگر تثبیت حنفیت ردر ماوراءالنهر را کار سامانیان بدانیم، تبدیل ماوراءالنهر به مرجع حنفیگری اما کار سلجوقیان است.
سلجوقیان، ترکانی از دودمان اغوز و حنفیمذهب بودند که در سدههای پنجم تا ششم هجری قمری، امپراتوری بزرگی برپا کرده و بر بخشهای پهناوری از جهان اسلام حکومت میکردند.
در باره سلجوقیان چیزی که مسلم است این است که اینها تعصب شدیدی به مذهب حنفی داشتند و در هر سرزمینی که گام میگذاشتند، دو کار را انجام میدادند: یکی از مذهب حنفی و مکتب کلامی ماتریدیه حمایت میکردند و دیگر اینکه از علمای حنفی ماوراءالنهری.
در باب تعصب مذهبی ترکان سلجوقی آوردهاند که این خانواده وقتی به قدرت رسیدند، در پی گسترش مذهب حنفی
به نقاط مرکزی ایران برآمدند. در ایران اکثر مردم شافعیمذهب و در کلام پیروی اشعری بودند. بنا براین، سلاطین سلجوقی وقتی به سرزمینهای مرکزی ایران تسلط یافتند، اقدامات بسیاری برای گسترش ماتریدیگری و سرکوب اشاعره و شافعیمذهبان انجام دادند. این اقدامات، شامل اعطای امتیازات دولتی به حنفیان، حمایت علنی از آنها و سرکوب شافعیان میشد.
از امتیازات شروع کنیم: طغرل بک، یکی از شاهان سلجوقی، وقتی به مناطق مرکزی ایران دست یافت، اکثریت قضات شهرها را از میان حنفیان تعیین کرد. او در نیشابور، ابوعلی صابونی، خطیب شافعیمذهب مسجد جامع شهر را عزل کرد و به جایش یک حنفی را گمارد. در شهر ری، مسجد جامع تازهای برای حنفیان بنا کرد و ابوالحسن اسماعیل بن سعید حنفی از خانواده صاعدی نیشابور را قاضیالقضات خود تعیین کرد. وقتی ابن ماکولا قاضیالقضات بغداد مرد، کندری وزیر طغرل، ابوعبدالله دامغانی حنفی را به حیث قاضیالقضات آنجا تعیین کرد.
در قسمت سرکوب اشاعره نیز آمده است که طغرل بک، دو سال پیش از ورودش به بغداد، فرمانی صادر کرده بود مبنی بر اینکه اشاعره از طریق منبرها باید لعن شود. ابوالقاسم قشیری که خود به جرم اشعریبودن آزار و اذیت و شکنجه شده بود، میگوید که طغرلبک معتقد بود که اشاعره بدتر و منحرفتر از معتزلهاند. در نامه قشیری آمده است که طغرل، اشعری را به اعتقاد داشتن به پنج اصل کفرآمیز متهم میکرد که یکی از آنها «تکفیر عامهی مردم» بود.
پس از وفات طغرل بک و به قدرت رسیدن آلپ ارسلان، اگرچه خواجه نظامالملک توسی وزیر مقتدر سلجوقیان که خود شافعیمذهب بود، توانست از ستم و تبعیض بر شافعیان بکاهد و از آنان حمایت کند، اما چنانکه مادلونگ میگوید موفق نشد تا تغییر دایمی در سیاست سلجوقیان وارد کند؛ زیرا:
« در زمان سلطان مسعود بن محمد اقدامات شدید تازهای بر ضد اشاعره صورت گرفت. وقتی سلطان مسعود
در سال ۵۳۷ /۳ -۱۱۴۲ وارد ری شد، دو شافعی بزرگ، ابوسعید (یا سعد؟) بن وزان، و ابوالفضایل بن مشاط
در حضور سلطان وادار شدند مدارکی را در رد برخی از عقاید اشعری خود و سب اشعری امضا کنند.»
سلطان مسعود اقدامات زیادی در سرکوب اشعریان انجام داد. او وقتی در سال ۵۳۸ به بغداد رفت، حسن بن ابیبکر نیشابوری را که یکی از علمای احناف بود با خود برد تا از فراز منبر مساجد آنجا اشعری را لعن کند. او همچنان به تحریک علی بن حسین غزنوی، عالم حنفی، ابوالفتوح اسفراینی، مبلغ اشعری را تبعید کرد.
مادلونگ همچنان در باره سایر اقدامات اشعریستیزانهی سلطان مسعود مینویسد:
«دوسال بعد اصول ضداشعری در حضور سلطان مسعود، محمدشاه و ملکشاه، فرزندان سلطان محمود،
در شهر همدان رسما تایید شد و به اطلاع عموم رسید. سلطان مسعود ابونصر هسنجانی حنفی را از همدان
به بغداد فرستاد تا این اصول را به اطلاع همگان برساند و رضایت علما را در تایید آن جلب کند. هسنجانی
از بغداد به اصفهان رفت و در آنجا اقداماتش به آشوبهایی منجر شد که آنها را با توسل به زور سرکوب
کردند.»
عبدالجلیل رازی نوشته است که در عصر سلطان مسعود اگر ترکی از یکی از شافعیان میپرسید که به چه مذهبی هستی، او آن قدر زهره نداشت که بگوید اشعریام و ناگزیر میشد که تقیه کند.
اما در باب حمایت ترکان سلجوقی از علمای ماوراءالنهر باید گفت که این خانواده، علمای حنفی شرقیالاصل خصوصاَ ماوراءالنهری را نسبت به علمای محلی ترجیح میدادند و اکثراَ آنها را به مناصبی میگماشتند که ارزش و اعتبار سیاسی و اجتماعی داشت.
به طور نمونه، طغرل بک در اصفهان علی بن عبیدالله خطیبی حنفی را که اهل نسف بود و در بخارا تحصیل کرده بود به عنوان قاضیالقضات خود منصوب کرد و او را به عنوان سفیر خود به بغداد فرستاد. پس از او، عبیدالله فرزند او قاضیالقضات و رییس شهر اصفهان شد. او در زمان حکومت سلطان محمد ملکشاه نقش سیاسی مهمی داشت تا اینکه در سال ۵۰۲/۱۱۰۸ بدست اسماعیلیها در مسجد همدان به قتل رسید.
صاعدیها، که اصلیت بخارایی داشتند، یکی دیگر از خاندانهای حنفی بودند، که در اصل با خانواده خطیبی نسبت داشتند. پس از خاندان خطیبی، خاندان ساعدی جانشین آنها شده و به مقام قاضیالقضات شهر اصفهان دست یافتند.
عمادالدین از ابونصر محمد بن عبدالملک بخاری حنفی به عنوان «فقیه و امام سلطان آلپ ارسلان» یاد میکند، فقیهی که سلطان در جنگ منزیکرت با او مشورت میکرد.
در زمان سلطان ملکشاه، ابوالمظفر مشطب بن محمد بن اسامه فرغانی (ف ۴۸۶/۱۰۹۳)، دیگر فقیه حنفی بود که شهرت یافت. او سپاه را همراهی میکرد و در همه جا با علمای معروف و قضات مناظره مینمود. جایگاه او تا سرحدی بود که وقتی ملکشاه وفات کرد، خلیفه مقتدی از او و امام غزالی خواست که راجع به سلطنت محمود، فرزند کوچک ملکشاه، فتوایی صادر کند.
مادلونگ در مقالهی «ترکها و اشاعه ماتریدیه» به صورت مفصل، تعداد زیادی از فقیهان حنفی شرقیالاصل خصوصا ماوراءالنهری را که در عصر سلجوقیان به شهرت رسیدند و از حمایت دستگاه سیاسی برخوردار بودند، نام میبرد و فهرست میکند.
حمایتهایی که سلجوقیان از علمای ماوراءالنهری کردند، به چند طریق باعث شد که ماوراءالنهر و بخارا به عنوان به مرجع حنفیگری در جهان اسلام مبدل گردد:
۱) گماشتن علمای حنفی ماوراءالنهری به مناصب مهم باعث ایجاد اعتبار و ارزش سیاسی و اجتماعی برای آنها شد؛
۲) گماشتن آنها به مناصب مهم و همچنان تعیین آنها به مقام استادی در بغداد و سایر نواحی امپراتوری سلجوقی، باعث گردید که تعداد بسیاری از علمای حنفی سمرقند و بخارا از شرق به سمت غرب جهان اسلام مهاجرت کنند و شاگردان بسیاری تربیه نمایند، که این امر نیز باعث تثبیت موقعیت و جایگاه علمای حنفی ماوراءالنهر گردید.
۳) این حمایتها باعث گردید که نام علمای حنفی ماوراءالنهری در تراجم احوال حنفیه بیشتر از علمای سایر نقاط جهان اسلام درج گردد. یک نگاه گذرا به فهرست بروکلمان در بارهی مولفانی که در قرنهای پنجم، ششم و هفتم هجری آثار ارزشمندی خلق کردند، نیز نشان میدهد که اکثر این مولفان علمای ماوراءالنهری اند.
حملۀ روسها و فروپاشی مرجعیت بخارا
حملۀ بلشویکها به بخارا نه تنها امارت معروف بخار را برای همیشه برانداخت، بلکه به مرجعیت دینی آن حوزه نیز نقطۀ پایان گذاشت.
هرچند بلشویکها هنگامی که تازه در ۱۹۱۷ در سنت پترزبورگ به قدرت رسیده بودند اعلام کرده بودند که به تمام ملیتها حق تعیین سرنوشت اعطا میکنند، اما سیاستهایی که در آسیای میانه رویدست گرفتند بهشدت سرکوبگرانه بود.
نخستین چیزی که بلشویکها در آسیای میانه سرکوب کردند، پدیدۀ دین و بهویژه اسلام بود. «مساجد تعطیل و به کارگاه تبدیل شدند؛ مراسم و مناسک عبادی مسلمانان قدغن شد؛ زنان از پوشیدن حجاب منع شدند و کودکان اجازۀ خواندن قرآن نیافتند». احمد رشید نویسندۀ معروف پاکستانی در پیوند با سیاستهای سرکوبگرانۀ بلشویکها در برابر اسلام، آماری جالبی ارائه میکند. او میگوید: «درحالیکه در سال ۱۹۱۷ بیست هزار باب مسجد در امپراتوری روسیه وجود داشت، در سال ۱۹۲۹ کمتر از چهارهزار باب فعال بودند. در ۱۹۳۵ فقط شصت باب مسجد در ازبکستان، چهار باب در ترکمنستان و بیست باب در قراقستان باقی مانده بودند» (رشید، ۱۳۸۷، ۵۶). این درحالی است که فعالیت مدارس دینی کلاً ممنوع شده بود و فقط دو مدرسه در تاشکند و بخارا وجود داشت که آموزههای اسلام و شوروی را یکجا تدریس میکرد.
با اینهمه، احمد رشید از پدیدهای به نام «اسلام زیرزمینی در شوروی» یاد میکند و میگوید در سال ۱۹۴۵، ششصد مسجد ثبتنامشده در ازبکستان و در سال ۱۹۶۰ تقریباَ ششهزار ملای غیررسمی در تاجکستان فعالیت داشتند و مردم درحالیکه در روزهای تعطیل کمونیستی وانمود میکردند گشتوگذار میروند ولی به زیارتها میرفتند. آنها زیارتگاه، مسجد و مدرسههایی ساخته بودند و مخفیانه آموزههای دینی را به همدیگر تدریس میکردند. بااینهمه، اشغال آسیای میانه توسط بلشویکها، هفتدهه روابط آن منطقه را با سایر کشورهای اسلامی قطع کرد. و چنین بود که مرجعیت دینی بخارا فروپاشید و به دیوبند انتقال پیدا کرد.