دیروز طالبان، ژولیا پارسی، رهبر «جنبش خودجوش زنان معترض افغانستان»، را همراه با فرزندش در کابل بازداشت کرده و به مکان نامعلومی انتقال دادند.
این جنبش، یکی از چند جنبش مقاومت مدنی است که از سوی زنان در واکنش به «سیاستهای مبتنی بر آپارتاید جنسیتی» طالبان، از سوی زنان اعلام موجودیت کرده اند.
طالبان پس از تصرف مجدد کشور در اگوست سال ۲۰۲۱، بیش از ۵۰ فرمان محدودکننده علیهزنان صادر کردند که بر اساس آنها بانوان از ابتداییترین حقوق خود، از جمله حق آموزش و کار، محروم شدند.
در واکنش به این فرمانها، جنبشهای مقاومت مدنیِ از سوی زنان راهاندازی شدند که هر از گاهی با برگزاری همایشها و راهپیماییهای اعتراضی علیه آپارتاید جنسیتی در افغانستان مبارزه میکنند.
جنبشهای مقاومت مدنی زنان در شرایطی در افغانستان برای احقاق حقوق خود مبارزه میکنند که طالبان هر نوع حرکت اعتراضی را با شدیدترین وجه ممکن سرکوب میکنند.
طالبان در دو سال گذشته، زنان بسیاری را به جرم شرکت در جنبشهای مقاومت مدنی بازداشت کرده و در زندانهای مخوف خود به صورتِ وحشیانه شکنجه جسمی و روحی کردند. گزارشهایی که از زندانهای طالبان منتشر میشود، نشان میدهد که چنان وحشت و بربریت بیسابقه در آنها جریان دارد که مردم نزدیک است خاطرات شکنجههای خاد را فراموش کنند.
محاسبهی طالبان این است که با سرکوب میتوانند مقاومت مدنی زنان افغانستان را درهم شکسته و صدای شان را خفه کنند، اما این را نمیدانند که سرکوب یک شمشیر دوسره است. این شمشیر اگر از یکسو جنبش مقاومت مدنی زنان را با مشکلات و چالشها فراهم میکند، از سوی دیگر پروسه سرنگونی و فروپاشی رژیم طالبانی را نیز تسریع میبخشد.
شاید بپرسید که چگونه؟
من میگویم: از طریق «واپسزنی».
واپسزنی، یعنی اینکه سرکوب نتیجهی معکوس بدهد و اثر یک عمل ناعادلانه (سرکوب) به عاملان و بانیانش برگردد.
مطالعات تاریخی که روی جنبشهای مقاومت صورت گرفته نشان میدهد که احتمال واپسزنی در سرکوب جنبشهای مقاومت مدنی بیشتر از احتمال آن در سرکوب جنبشهای مسلحانه و خشونتآمیز است. رژیمها میتوانند سرکوب جنبشهای خشونتآمیز را با دلایل مرتبط با امنیت ملی توجیه کنند، اما توجیه سرکوب جنبشهای مقاومت مدنی دشوار است و اکثرا نتیجه معکوس میدهد.
«نتیجه معکوس» سرکوب جنبشهای مقاومت مدنی عبارتند از تشدید خشم بینالمللی بر رژیم، احتمال تغییر وفاداری و ایجاد دودستگی در میان نخبگان سیاسی و نظامی رژیم، کاهش حمایتهای خارجی از رژیم و همچنان تقویت همبستگی جنبشهای مقاومت.
وقتی رژیمی یک جنبش خشونتپرهیز را سرکوب کند، احتمال اینکه مورد خشم و اعمال تحریمهای بیشتر از سوی جامعه جهانی قرار بگیرد افزایش مییابد.
سرکوب جنبشهای خشونتپرهیز همچنان میتواند به «تغییر وفاداری» و ایجاد دودستگی در میان نخبگان نظامی و سیاسی یک رژیم منجر شود. تغییر وفاداری، یعنی اینکه نظامیان دیگر تمایلی به همکاری با رژیم نداشته باشند. آنچه در «تغییر وفاداری» نقش اساسی را ایفا میکند، پیوندهای خویشاوندی و قومی است. سرکوبشدگان هم قوم و خویشاوند دارند. آنها نمیتوانند تا پایان نظارهگر سرکوب اقوام و بستگان خود باشند. پیوندهای قومی به خصوص در افغانستان که دچار شکافهای قومی است، خیلی تاثیرگذار است.
افزون بر این، سرکوب جنبشهای خشونتپرهیز میتواند حامیان خارجی رژیم را دچار اختلاف و تزلزل کند و باعث کاهش حمایتهای خارجی از رژیم هدف شود. آخر، حمایت از رژیم سرکوبگر دشوار است و هیچ کشوری نمیخواهد با تداوم پیشتبانی از آن رژیم، در افکار عامه شهروندان خود و در سطح بینالمللی شریک جرم و جنایت آن قلمداد.
این البته در باره سرکوب عموم جنبشهای خشونتپرهیز و مدنی است. اما جنبشهای اعتراضی زنان افغانستان امتیازات دیگری نیز دارند، و آن ویژگی زنانهبودنش است.
محدودیتهایی را که طالبان بر زنان وضع کردهاند، در حال حاضر برای هیچ کشوری در دنیا (شاید به استثنای چین و پاکستان) پذیرفتنی نیست. این محدودیتها یکی از عوامل اصلی عدم شناسایی رسمی رژیم طالبان است. فشارهای فوقالعادهای از سوی سازمانهای بینالمللی وجود دارد که تبعیض علیه زنان در افغانستان به عنوان «آپارتاید جنسیتی» شناخته شود و جنایت علیه بشریت قلمداد گردد.
بنابراین، سرکوب جنبشهای اعتراضی زنان افغانستان بیشتر از سرکوب هر جنبش مقاومت مدنی دیگر میتواند نتایج معکوسی را که برشمردیم در پی داشته باشد.