در روزهای اخیر که تنشهای مرزی میان طالبان و دولت پاکستان بار دیگر بالا گرفته و مسئله حمایت طالبان از تحریک طالبان پاکستان (TTP) در محور این تنش مطرح شده، همین طور مسئله خط دیورند و پشتونوالی نیز ذیل این مسئله دوباره به صدر مباحث سیاسی بازگشته است. البته جنگ امروز پاکستان و طالبان در حالی اتفاق افتاده که پاکستان خود در دهه ۹۰ طالبان را ایجاد و دو دور به قدرت رساند، اما امروز از همان گروهها آسیب میبیند.
با این حال ریشه این بحرانها به خط دیورند بازمیگردد؛ خطی که در سال ۱۸۹۳ توسط امیر عبدالرحمن خان، پادشاه پشتونتبار افغانستان، و سر هنری دیورند، نماینده انگلیس(بریتانیا) امضا شد. تناقض آشکار اینجاست که امضاکننده پشتون بود، تأییدکنندگان بعدی نیز شاهان پشتون بودند، اما در ۵۰ سال گذشته و تاکنون بازهم طیف سیاسی پشتون از چپ تا راست، از داوود تا کرزی و غنی و نیمه روشنفکران امروز شان که شاهان قبلی پشتون و امضا کنندگان و تایید کنندگان دیورند را قهرمان می دانند مدعی دیورندخواهیاند. در حالیکه اقوام دیگر افغانستان، از تاجیک و ازبک گرفته تا هزاره، نیم قرن است که قربانی این ادعاها و تنشها شدهاند؛ باید گفت که اگر پشتونها با خط دیورند تقسیم شدهاند، تاجیکها نیز در شمال با مرزهای تاجیکستان و ازبکها با ازبکستان تقسیم شدهاند. آیا منطقی است که فقط یک قوم باید ادعای مرزی داشته باشد و دیگران تاوان آن را بدهند؟
۱. امضای پشتون، قهرمانسازی پشتون
خط دیورند در سال ۱۸۹۳ توسط امیر عبدالرحمن خان، پادشاه پشتون افغانستان، امضا شد؛ کسی که بسیاری از پشتونها او را معمار افغانستان نوین میدانند. این تناقض آشکار است: از یکسو امضای معاهدهای که به گفته مورخین چون میر غلام محمد غبار توسط عبدالرحمن امضا شد؛ از سوی یک دیگر قهرمانسازی از امیر عبدالرحمن می شود. البته مورخین بعدی نیز از جمله مرحوم غلام محمد محمدی تاکید کردند که سند دیورند موجود است. البته حتی اگر نسخهای از آن در دست نباشد، اصل موضوع مرزی و مطرح ساختن آن با گذشت ۱۰۰ سال اصلا قابل نیست و کما این که پشتون های آن سوی مرز اکثرا وفادار حکومت خود هستند.
۲. تأیید خط دیورند از سوی شاهان پشتون
پس از عبدالرحمن، پسرش حبیبالله خان در سال ۱۹۰۴ معاهده را تأیید کرد. شاه امانالله خان نیز در سال ۱۹۲۱ برای کسب شناسایی استقلال افغانستان، خط دیورند را ضمنی پذیرفت. جالب اینجاست که مدعیان دیورندخواهی، از چپ تا راست، از داوود تا کرزی و غنی، همگی امانالله را قهرمان ملی میدانند، در حالیکه همین فرد دیورند را پذیرفته است. این تناقض نشان میدهد که دیورندخواهی بیشتر یک ادعای قومی پشتونوالی است تا یک دغدغه ملی عمومی.
۳. داوود خان و آغاز بحران ۵۰ ساله
سردار محمد داوود خان با تأکید بر پشتونوالی و ادعای دیورندخواهی که هیچ ربطی به اقوام دیگر نداشت و ندارد، کشور را وارد بحرانی کرد که هنوز ادامه دارد. در ادامه پاکستان با حمایت اسلامگرایان و چپها، بهطور غیرمستقیم در حذف داوود نقش داشت. این روند در حکومتهای خلق و پرچم نیز ادامه یافت، جایی که دشمنی با پاکستان و تأکید بر پشتونوالی، مداخله مستقیم پاکستان را به همراه داشت. حمایت پاکستان از مجاهدین نیز در همین راستا قابل تحلیل است. البته با روی کار آمدن مجاهدین به نظر دو طرف در زمینه تعامل اشتباه کردند.
۴. مجاهدین و فرصت از دسترفته
در دوره حکومت اسلامی به رهبری استاد ربانی، فرصت مناسبی برای عادیسازی روابط با پاکستان وجود داشت. اما عدم موضعگیری روشن در مورد خط دیورند و رویکرد انفعالی، باعث شد که حکومت مجاهدین قربانی سیاست پشتونوالی شود. پاکستان نیز با اشتباه راهبردی، بهجای تعامل با حکومت اسلامی، از حکمتیار حمایت کرد؛ با این تصور که او اسلامگرایی را نمایندگی میکند. نتیجه این اشتباه، ادامه بحران و جنگ داخلی بود. البته وقتی تلاش حکمتیار برای سرنگونی حکومت استاد ربانی که پاکستان با اشتباه از آن هراس داشت، سراغ ایجاد گروه اسلام گرای پشتون رفت تا داعیه قومی (پشتونوالی) را در افغانستان از بین ببرد اما نتیجه دوباره همان نقطه سرخط (دیورند خواهی و پشتونوالی) است که می بینیم.
۵. طالبان؛ ابزار پاکستان، آتشی برای افغانستان
در دهه ۹۰، پاکستان طالبانان از بین پشتونها ایجاد کرد تا گروهی اسلامگرا اما غیرملیگرا و نشنلیست را به زعم خود روی کار بیاورد. این سیاست باعث شد که از یک طرف افغانستان وارد چرخهای از جنگ و بیثباتی شود که هنوز ادامه دارد. اما در سوی دیگر خود پاکستان نیز به شدت متضرر شد. امروز، جنگی که TTP با حمایت طالبان افغانستان به راه انداخته، پاکستان در آتش میسوزد.
این نشان میدهد که سیاستهای حمایتی پاکستان از پشتون ها با رویکرد دینی برای سرکوب نگرش قومی و مرزی نهتنها برای افغانستان بلکه برای پاکستان نیز پرهزینه بوده است.
۶. دیورندخواهی؛ ادعایی قومی، نه ملی
با این حال ادعای دیورندخواهی در دهه های گذشته و البته از بدو آغاز هیچگاه ملی نبوده است. اگر پشتونها با خط دیورند تقسیم شدهاند، تاجیکها نیز در شمال با مرزهای تاجیکستان و ازبکها با ازبکستان تقسیم شدهاند. آیا باید ادعای «تاجیکستان بزرگ» یا «ازبکستان واحد» را مطرح کرد؟ این منطق نهتنها غیرواقعی بلکه خطرناک است. اقوام دیگر افغانستان، از تاجیک و هزاره گرفته تا ازبک، نیم قرن است که چوب دیورندخواهی و پشتونوالی را میخورند، بدون آنکه نقشی در امضای معاهده یا تأیید آن داشته و نفعی در آن داشته باشند.
خلاصه مطلب این که خط دیورند را پشتونها امضا کردند، تأیید کردند و حالا مدعیاند. اما تناقضات تاریخی و سیاسی نشان میدهد که این ادعا نهتنها ملی نیست بلکه موجب بیثباتی و جنگی شده که اقوام دیگر افغانستان قربانی اصلی آن هستند.