چند سال پیش، در اوج دوره دشوار حملات انتحاری و انفجاری طالبان در شهرها، مطلبی در باره حنفیت نوشته بودم و از آن به عنوان مکتب تسامح و تساهل و خردگرایی یاد کرده بودم.
وقتی این مطلب منتشر شد، یکی از نویسندگان افغانستان که واقعا آدم پُرمطالعهای است، پرسید مگر طالبان حنفیمذهب نیستند که این همه در شهرها به انتحار و انفجار متوسل میشوند و در شاهراهها دیگراندیشان و کارمندان دولتی را میکُشند و گردن میزنند؟
پرسش جالبی بود و نمیشد از کنارش بیتفاوت گذشت. این پرسش مرا واداشت دگردیسی فرهنگی-کلامی را که در یک سدهی اخیر در میان احنافِ افغانستان اتفاق افتاده است، بررسی کنم.
یکی از مهمترین این دگردیسیها، انتقال مرجعیتِ مذهبی احناف افغانستان از بخارا به دیوبند است. در گذشته مرجعیت دینی مردم ما در بخارا بود.
بخارا، شهر فارسیزبانی است واقع در جغرافیای ازبکستان امروزی. یکی از مراکز اصلی فرهنگ و تمدن فارسی.
کسی که با تاریخ آسیای میانه و ایرانزمین آشنایی داشته باشد، میداند که نام این شهر با سه چیز گره خورده است: سامانیان، احیای زبانِ پارسی و مرکز حنفیگری.
سامانیان یکی از نخستین خانوادههای ایرانیتبار/تاجیکتبار بود که از سال ۸۱۹ میلادی تا سال ۹۹۹ میلادی در ایران و آسیای میانه حکمرانی کردند. پایتخت امارت سامانیان شهر بخارا بود. نام این خانواده در تاریخ با علمدوستی و فرهنگپروری گره خورده است. در باره علمدوستی این خانواده آوردهاند که دربار آنها مرکز تجمع علماء، دانشمندان، شاعران و ادیبان بود و با حمایتی که این سلسله از آنها انجام میدادند، بخارا به همایشگاه اصحاب علم و ادب مبدل شده بود.
ثعالبی در باره شکوه فرهنگی شهر بخارا در عصر سامانیان مینویسد:
«بخارا در دولت آل سامان، مثابۀ مجد و کعبۀ ملک و مجمع افراد زمان و مطلع نجوم ادباء ارض و موسم فضلای دهر بود. و روایت کرد مرا ابوجعفر محمدبنموسیالموسوی و گفت: پدرم ابوالحسن در ایام امیر سعید [نصر] دعوتی به بخارا دریافت کرد، و آنجا افاضل غرباء ادب … جمع آمده بودند … پس پدرم مرا گفت، «ای پسر! این روز روز مشهود مشهوری است، آن را تاریخی برای اجتماع اعلام فضل و افراد وقت قرار ده و بعد از من در زمرۀ اعیاد دهر و اعیان عمر یاد کن. و گمان نکنم با انقضای ایام اجتماعی متشکل از افرادی نظیر آنان توانی دید» و چنین نیز شد؛ زیرا پس از آن چشم من هرگز به جمال چنان جمعی روشن نگردید (فرای، ۱۳۸۴ صفحۀ ۹۱).
سامانیان در این شهر و در مرکز امارت خود کتابخانههای بزرگ تاسیس کرده بودند که در عصر خود بینظیر بود. ابوعلی سینا که چندی در دربار سامانیان میزیسته است، در توصیف کتابخانهای که در دربار آنها وجود داشته میگوید:
سلطان بخارا در آن زمان نوحبنمنصور سامانی بود. وی بیمار شده بود و مرا نیز خواستند تا با جمعی از طبیبان به مداوای وی بپردازیم. من به خدمتش مشرف شدم و روزی از وی اجازه خواستم تا به کتابخانهاش وارد شوم و در آنجا به مطالعه و خواندن کتابهای طب بپردازم. برایم اجازه داد. من به خانهای وارد شدم که دارای اتاقهای زیادی بود. در هر اتاق، صندوقهای کتابها منظم چیده شده بود؛ در اتاقی کتابهای شعر و ادبیات عربی و در دیگری کتابهای فقه. همچنان در هر اتاقی کتابهای علم معین چیده شده بود. من فهرست کتابها را مطالعه کردم و هرآنچه را نیاز داشتم خواستم و در این کتابخانه کتابهایی دیدم که هیچکس نام آنها را نشنیده بود و خودم نیز، پیشازاین، آنها را ندیده بودم و بعدها هم آنها را ندیدم. آن کتابها را خواندم و به فواید زیادی دست یافتم و مرتبۀ هر عالمی را شناختم» (همان: ۵۷).
یاقوت حموی نیز از کتابخانهای در شهر مرو یاد میکند که سامانیان تأسیس کرده بودند و شامل کتابهایی به زبانهای مختلف بوده است:
«در آن زمان این کتابخانه دارای دوازده خزانه بوده که فقط در یکی از این خزانهها بهتعداد دوازدههزار جلد کتاب وجود داشته است، و این خزانهها قابل دسترسی بوده که دوصد جلدی از این کتابها همیشه در منزل او (یاقوت حموی) وجود میداشت که اکثر آنها بدون گرو گرفته میشد» (همان: ۵۹).
یاقوت حموی چشمدید خود از این کتابخانه را چنین بیان میکند:
در این کتابخانه میگشتم و از فواید آن اقتباس میکردم، و بیشتر موضوعاتی را که در این کتاب [معجمالبلدان] جمعآوری کردهام از همین کتابخانه بوده است… از عشق زیاد به این کتابخانه تمام شهرها را فراموش کردم و از زن و فرزند نیز غافل شدم (همان: ۵۹).
جیهمی، وزیر سامانیان، به دانشمندان و شاعران حقوق میپرداخت و از آنها حمایت مالی میکرد.
عصر سامانیان را عصر رنسانس فرهنگی ایران نیز مینامند. زیرا با حمایتهایی که این سلسله از شاعران و ادیبان انجام داد، فرهنگ ایرانی و زبان فارسی دوباره احیاء شد.
در دربار اینها بود که رودکی اشعار فارسی خود را سرود و همچنان شهنامه منصوری تدوین گردید؛ همان شهنامهای که بعدها بر اساس آن شهنامه فردوسی آفریده شد.
البته رنسانس فرهنگی آسیای میانه ممکن نبود اتفاق بیفتد، اگر علمای حنفی در بخارا اسلام را با فرهنگ فارسی آشتی نمیدادند.
در بخارا بود که برای نخستین بار مردم بر بنیاد فتوای امام ابوحنیفه نماز را به فاسی خواندند. نرشخی در کتاب «تاریخ بخارا» شرح این واقعه را مفصل ذکر کرده است.
همچنان در آن شهر بود که برای نخستینبار تفسیر قرآن به فارسی ترجمه شد: تفسیر طبری.
وقتی امیر سامانی از علمای حنفیمذهبِ بخارا در باره جواز تفسیر قرآن به زبان فارسی استفتاء کرد، آنها نه تنها این امر را جایز اعلام کردند، بلکه حتا زبان فارسی را نیز زبان مقدس و انبیای پیش از اسلام خواندند. شرح این استفتا و فتوای علمای بخارا در مقدمه ترجمه فارسی تفسیر طبری به صورت مفصل آمده است.
سمرقند و بخارا را پس از بلخ میتوان دومین مرکز حنفیگری در منطقه دانست.
دو چهرهی بنیانگذار و طراز اول حنفیت در سمرقند و بخارا عبارتند از: ابوحفص کبیر و ابومنصور ماتریدی.
کسی که سنگ تهداب فقاهت حنفی در بخارا را گذاشت، ابوحفص احمد بن حفص بخاری معروف به «امام ابوحفص کبیر» (متوفی در حدود ۲۶۲ق) از شاگردان محمد حسن شیبانی بود.
ابوحفص کبیر یکی از امامان بزرگ مذهب حنفی است که از او به عنوان «فقیه مشرق» و «شیخ ماوراءالنهر» یاد شده است.
سرخسی میگوید که در حیات او باری ابوعبدالله بخاری صاحب «صحیحالبخاری» به بخارا سفر کرد و مدتی در آنجا اقامت گزیده و مشغول فتوادادن شد، اما ابوحفص کبیر او را شایسته فتوادادن ندانسته و از بخارا اخراج کرد.
ابوحفص کبیر در بخارا شاگردان بسیاری تربیت کرد و به جایگاه بلندی در میان بخاراییها دست یافت. آوردهاند که مردم بخارا تا سرحد یک قدیس به او احترام داشتند. از اصحاب مکتب او در بخارا یکی هم محمد بن احمد بن حفص بخاری است. او را بخاراییها بسیار احترام میکردند و ابوحفص صغیر میخواندند.
ابومنصور ماتریدی اما بنیانگذار کلام ماتریدیه است.
ماترید دهکدهای است در سمرقند. از این دهکده در برخی منابع، به نام ماتریت نیز یاد شده است. سمعانی، یاقوت حموی، ابناثیر و جزری درباره گذشتۀ این دهکده میگویند: «گروهی از علما از اینجا فارغالتحصیل شدهاند» (الغالی، ۱۳۹۷: ۶۴).
چندسال قبل، وقتی به سمرقند رفته بودم، از مرقد ابومنصور ماتریدی در این دهکده نیز دیدن کردم.
درباره نسبش میگویند که وی محمد فرزند محمود است. مرتضی زبیدی بهنقل از برخی منابع، وی را محمد فرزند محمود فرزند محمد خوانده است. بیاضی نسبش را به صحابۀ جلیلالقدر پیامبر اسلام (ص) ابوایوب انصاری میرساند (همان: ۶۴).
در سال تولدش اختلاف است، اما سال وفاتش را اکثر کتابهای طبقات احناف، ۳۳۳ ق\ ۹۴۴ م میدانند (همان: ۶۶).
بلقاسم الغالی، منابع دانش ماتریدی را قرآن و حدیث، کتابهای ابوحنیفه، فلسفۀ یونانی، افکار مکاتب کلامی اسلامی و آشناییاش با ادیان دیگری موجود در آسیای میانه میخواند. کتابهایی را که او از ابوحنیفه روایت کرده و بر بنیاد آنها تهداب مکتب کلامی ماتریدی را گذاشته است، عبارتند از الفقهالاکبر و الفقهالابسط، العالم و المتعلم ورساله الی ابی مسلم البتی امام اهل البصره و الوصیه (الغالی،۱۳۹۷: ۷۸).
کتابهایی که خودش در زمینۀ علم کلام نوشته، عبارتند از التوحید، شرح فقه اکبر، المقالات، الدر فی اصولالدین، العقیدهالماتریدیه، بیان وهمالمعتزله، رد تهذیبالجدل، رد وعیدالفساق، رد اوایلالادله، رد اصولالخمسه از ابومحمد باهلی، ردالامامه لبعضالروافض، پندنامهها و وصیتنامهها و مناجات و فواید و رساله فیما لایجوزالوقوف علیه فیالقرآن (همان: ۸۳ - ۹۲).