به دنبال نشر ویدیوی مولوی عبدالشکور از کندز در شبکههای اجتماعی، بسیاریها با شگفتی اظهار کردند که در میانِ علمای افغانستان نیز چهرهای حضور داشته که دغدغههای هویتی و برابریطلبی دارد!
تصورِ عامه بر این است که برای ملاها کمتر دغدغههای هویتی مطرح است و آنها هرگونه پرداختن به موضوعات قومی و زبانی را تعصب میدانند.
آنچه باعث خلق این تصور شده است، موضعگیریهای علمای درباری در افغانستان است. علمای درباری در افغانستان همیشه جانبِ حکومتها را گرفته و برای خشنودی حاکمان علیه مبارزان برابریخواهی فتوای جنگ و سرکوب صادر کردهاند.
اما این تصور اشتباه است. آنهایی که با تاریخ علمای بلخ، سمرقند و بخارا آشنا هستند میدانند که یکی از کارنامههای پُرافتخار آنان در قرون نخست اسلام، پاسداری از هویت فارسیزبانان و همچنان مبارزه برای برابری میان عرب و عجم بوده است.
بیایید نگاهی بیندازیم به پیشینهی مبارزات برابریخواهانه در میان علمای این مناطق.
یکی از مسایلی که با پیوستن انبوه مردم در خراسان و ماوراءالنهر به اسلام مطرح شد، تعریف دایرۀ عضویت در اسلام بود. همانگونه که کتابهای تاریخ میگویند حکام اموی نه اشتیاقی برای پیوستن مردم به اسلام داشتند و نه نومسلمانان را از نگاه حقوق و تکالیف با تازیان برابر میدانستند. هدف، ستاندن جزیه و گرفتن مالیات کمرشکن از نومسلمانان بود؛ زیرا اقتصاد دولت اموی بر چنین درآمدهایی استوار بود، اما برای برخورد تبعیضآمیزشان بهانه میآوردند که نومسلمانان غیرتازی برای گریز از جزیه اسلام را پذیرفتهاند نه از صدق دل و عمق قلب.
تعدادی از مسلمانان محافظهکار نیز از این پیوستنهای گروهی به اسلام هراسناک بودند و احساس میکردند که این نومسلمانان با واردکردن عناصری از فرهنگهای پیشین خود صفا و پاکی اسلام را آلوده خواهند کرد.
در واکنش به این ستمگریها و برتریجوییهای امویان، شورشهای درازدامنی در خراسان و ماوراءالنهر اتفاق افتاد که معروفترین آنها شورش حارث بن سریج بود. شورش حارث را در تاریخ شورشهای گروههای مرجئه، طولانیترین آنها میخوانند که از سال ۱۱۶ ق|۷۳۴م تا کشتهشدن وی در سال ۱۲۸ق|۷۴۶م میلادی ادامه یافت. این شورش را همچنین نهضتی از متفکران و علمای دینی با رسالهنویسی و راهاندازی مناظرهها و جدلهای سیاسی، همیاری میکردند. یکی از بزرگترین خدمات علمای بلخ در این مبارزات برابریخواهانه تعریف مجدد آنها از ایمان بود.
علمای بلخ با تعریف ایمان به اعتراف و تصدیق قلبی، دایرۀ عضویت در امت را فراخ ترسیم کرد و با غیرقابل زیادت و نقصان خواندن ایمان، اسلامیت همه را -اعم از عرب و عجم- برابر خواندند.
این تعریف اگرچه موجب شد بلخ مرجئهآباد نام بگیرد، اما درعینحال اسباب رهایی خراسانیان و دیگر نومسلمانان را از زیر ستم اعراب فراهم ساخت و برای آنها شأن و کرامت برابر با تازیان ایجاد کرد.
دومین کارنامهی پرافتخار علمای بلخ و بخارا، اعتباربخشی به زبان فارسی و احیای هویت ایرانی است.
در بحث پاسداری از زبان پارسی، نظریهای که خیلی شایع است این است که فردوسی باعث زندهنگهداری و احیای این زبان شد. در اینکه فردوسی با آفرینش شهنامه، خدمت بزرگ و بینظیری به زبان فارسی کرد، تردیدی نیست، اما چیزی را که نباید فراموش کرد این است که حنفیان عدلگرای بلخ و مضافاتش نیز در پاسداری از زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در برابر تعصب اموی نقش سترگی داشتهاند. همه چیز از آن فتوای معروف امام ابوحنیفه (رح) آغاز شد که گفته بود گزاردن نماز به فارسی روا است. این فتوا را نه تنها مردم بخارا جدی گرفتند و نماز به فارسی گزاردند، بلکه پس از آن علمای احناف خراسان و ماوراءالنهر در هر زمینهای به طرفداری از زبان فارسی در برابر جنبش تعریب به پا برخاستند.
– در بلخ، حدیث منسوب به پیامبر در میان مردم دست بدست میشد که بر بنیاد آن گفته میشد که زبان فارسی دری، زبان اهل بهشت است.
– در بخارا، ضمن آنکه مردم نماز به فارسی گزاردند، علمای آن دیار نیز در پاسخ پرسش یکی از امرای سامانی که مبنی بر اینکه آیا ترجمه قرآن به فارسی روا است یا خیر، به طرفداری از این زبان چند دلیل آوردند که در یکی از آن دلایل به صراحت، زبان فارسی زبان انبیا و پیامبران پیش از اسلام خوانده شده و مقدس انگاشته شده است. شما متن آن استفتا و جواب علمای ماوراءالنهر را در مقدمه ترجمه فارسی تفسیر طبری میتوانید بیابید.
– در سمرقند، نخستین اعتقادنامه اهل سنت و جماعت به فارسی نگاشته شد. آن اعتقادنامه، همان کتاب «السواد الاعظم» است که به درخواست امیر نوح سامانی، توسط حکیم سمرقندی نگاشته شده است. این کتاب همانزمان با دومتن عربی و فارسی منتشر گردیده و در اختیار خوانندگان قرار گرفته است.
البته علمای آن دوره، تنها از زبان فارسی حمایت نکردند، بلکه حتا کوشیدند با استفاده از روایاتی از قبل موجود، برای سرزمینهای شان نیز نوع تقدس بتراشند. مثلا مقاتل بن حیان، نخستین مفسر قرآن در بلخ، در تفسیر ۱۸ سورهی مومنون، گهن/جیحون، رود خانه بلخ، یکی از پنج دریایی میداند که از بهشت به سمت زمین جاری شده و در آخرالزمان دوباره به آسمان برخواهد گشت. مقاتل بن حیان نه تنها برای رودخانه بلخ جنبه قدسی و آسمانی تراشیده است، بلکه به قول فان اس “پژوهشگر غربی” برای نخستینبار نام ایرانی او را جایگزین نام یونانیاش که اکسوس بود، نیز کرده است. احادیث بسیار زیادی همچنان در قداست بلخ، بخارا، مرو و هرات و نیشاپور در میان مردمان این استانها نقل میشده است که اکثرا اسناد ضعیف دارند و در زمرهی مجعولات شمرده میشوند. مثلا ابوعصمه نوح بن ابیمریم که قاضی مرو و از شاگردان امام ابوحنیفه بود، روایات بسیاری در ستایش شهرهای خراسان، از جمله مرو، دارد که اسنادش را از طریق حضرت علی کرمالله وجهه به پیامبر میرساند.
آنچه از این موارد میتوان دریافت این است که پاسداری از هویت ملی در برابر تعصب عربی امویان یکی از دغدغههای علمای ما در گذشته بوده است. آنها نه تنها در مسایل سیاسی برابریخواه بودند، بلکه دغدغه پاسداری هویت فرهنگی و جغرافیایی خود را نیز داشتند و خالی از عرق ملی نبودند.