کتابسوزی
در جوامع گروهگرا مردم تنها با فلاسفه و حقیقت عینی سر ستیز ندارند، بل به کتاب نیز به چشم دشمن مینگرند؛ دشمنی که ایمان مردم را سست و شک و شبهه ایجاد میکند. تاریخ جوامع گروهگرا، تاریخ کتابسوزی نیز است. یکی از این کتابسوزیها، در آلمان هیتلری اتفاق افتاده است. نازیها به رهبری هیتلر، هنگامی که به قدرت رسیدند، دست به کتابسوزی زدند. برخی از این کتابها آثار مولفان یهودی، از جمله آلبرت انشتین و زیگموند فروید، بود، اما اکثر آنها نوشتههای دانشمندان غیریهودی، به خصوص نویسندگان معروف امریکایی مثل ارنست همینگوی، جک لندن و سینکر لوییس بودند. یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات آلمان نازی، که مسوولیت برگزاری مراسم کتابسوزی را نیز به عهده داشت، در یکی از سخنرانیهای خود “کتابهای فاسد” را بدتر از “غذاهای فاسد” دانسته گفت که این آثار ذهن بچههای آلمانی را خراب میکند. آلفرد بوملر، یکی از فیلسوفان نازی، در یکی از سخنرانیهای خود که قرار بود پس از آن مراسم سوزاندن کتابهای هاینه، فروید، مارکس و سایر نویسندگان لیبرال و مارکسیست برگزار شود، چنین گفت: «اکنون همراه با یکدیگر برای سوزاندن کتابهایی میرویم که در آنها روح بیگانه با واژگان آلمانی به جنگ ما آمده است».
جمعگرایی اسلامی
امام محمد غزالی را اکثر پژوهشگران تاریخ تمدن اسلامی به عنوان کسی میشناسند که با نوشتن کتاب “تهافتالفلاسفه” تیشه بر ریشه درخت تنومند فلسفه در جهان اسلام زده و پرونده اندیشهورزی را در میان مسلمانان بست. یکی از پرسشهای مهمی که در میان اندیشمندان و پژوهشگران از دیرگاهی تا هنوز مطرح است، علت مخالفت وی با فلسفه میباشد. برای بررسی علت مخالفت غزالی با فلسفه نیاز است که از کلیگویی و خیالبافی احتراز کرده به سراغ آثارش برویم. آنچه که آدمی از لابلای آثار او مییابد این است که او به عنوان یک عارف و فقیه بزرگ جهان اسلام، دغدغه “تدین جمع” و جماعتی به نام “مسلمانان” را داشت و احساس میکرد که اندیشهورزی و فلسفیدن، راه را برای ورود “فردیت”، “تجدیدنظرطلبی”، “بدعتگزاری” و “کژآیینی” در میان امت مسلمه باز کرده و دژ تسخیرناپذیر گروه را تخریب، بنای وحدت و همبستگی جماعت را ویران و تخم تفرقه و چندپارگی را بذر میکند. او دغدغههای جمعگرایانه داشت و مصالح جماعت و گروه را مقدم بر هر چیزی میدانست.
غزالی در کتاب مهم تهافتالفلاسفه در شرح حال برخی مسلمانان آن روزگار مینویسد: “گروهی را که به برتری خویش بر همسالان و همتایان خود به افزونی زیرکی و هوشمندی باور دارند دیدم که وظیفههای اسلام چون عبادتها را پس پشت افکنده و رمزها و نشانههای دینی را یعنی پایبندی به نمازها و پرهیزگاری از ناشایستها را کوچک میشمرند و در سرسپردگیهای شرع و مرزهای آن سستی روا میدارند و از توقفگاههای آن میگذرند بلکه به گونههایی یکباره کمند دین را به دور افکنده، پیروی از دستهای میکنند که راه خدا را میبندند و آن را کژ میخواهند و اینان به روز بازپسین کافر اند. و پشتوانه کفر شان چیزی جز گردننهادن به شنیدههایی که بدان دلبستگی پیدا کردهاند نیست همانند جهودان و ترسایان که به عادت، پایبند دینی جز اسلام اند؛ دینی که بر آن زاده و در آن بر آمدهاند و پدرانشان نیز بر آن بودهاند. و نیز تکیهگاه شان جز دیدگاهی نیست که در اثر فروافتادن در دامن شبهههای بازدارنده از راه درست و فریفتگی از پندارهای فریبنده چون سراب درخشنده، حاصل شده است. همانگونه که گروهی از بدعتگزاران هوسران که به بحث در باورها و اندیشه میپرداخته بدان گرفتار آمدند”.
غزالی اما علت این همه سستایمانی و کژآیینی را اندیشه فلسفی میداند. او میگوید: “سرچشمه کفر آنان چیزی نیست جز:
۱ – شنیدن نامها و عنوانهای بزرگ (دهان پرکن) چون سقراط و بقراط و افلاطون و ارسطاطالیس و همانند آنان؛
۲ – زیادهگویی دستههایی از پیروان و گمراهشدگان آنان در وصف خرد این نامداران و نیکویی بنیادهای فکری و درستی و دقت دانشهای آنان در هندسه و منطق و ریاضیات و طبیعیات و الهیات؛
۳ – خودرایی و یکدندگی در استخراج و استنباط این امور پنهانی (در علوم مختلف) با هوشمندی و زیرکی فراوان؛
۴ – حکایت این ویژگی که آنان با همه استواری خرد و فراوانی فضل، منکر شریعتها و آیینها بودهاند و دینها و ملتها را یکسره رد میکردهاند و بر این باور بودهاند که نوامیس شریعت قانونهایی است به همبافته و نیرنگهای زیوریافته.
پس چون این (نامها و آوازهها) گوششان را نواخت، از آثار آنان (فیلسوفان) هر چه با طبعشان موافق افتاد (آن را برگرفتند و خود را ) با باور کفر آراستند تا گرانسر از همراهی و همگامی با تودههای مردم عادی، به گمان خود در جمع انبوه فاضلان درآیند و پای در راه آنان نهند و از بسندگی به آیین پدران سر برتابند. و پنداشتند که زیرکینمودن در دلکندن از پیروی حق و گامنهادن در دام باطل، کاری نیکو است، غافل از آنکه انتقال از گونهای تقلید به گونهای دیگر، عین کوتهفکری و بیخردی است.”
غزالی در پیوند به فلسفه و دانشهای بشری میگفت: «اگر چیزی سودی تنها و زیانهای بسیار دارد جایز نیست برای این یک منفعت خود را به زیانهای بسیار دچار کرد. چنانکه شراب لاشک در تعدیل مزاج و تقویت طبع و دماغ و قمار در تشحیذ خاطر موثر است و با این حال هر دو حرام اند و حتا مداومت در بازی شطرنج با آنکه ذهن را نیرومند میسازد ممنوع و محظور است و همچنین است نظر در علم اقلیدس و المجسطی و دقایق حساب و هندسه و ریاضت در آنها که خاطر را تشحیذ و نفس را نیرومند میکند و با این حال ما آن را به سبب یک آفتی که در پی دارد منع میکنیم زیرا از مقدمات علم اوایل (علوم طبیعی) است که مذاهب فاسدی در پی دارد و اگرچه در خود علم هندسه و حساب مذهب فاسدی که متعلق به دین باشد وجود ندارد لیکن میترسم که بدان منتهی گردد». مخالفت با فلسفه با انگیزههای جمعگرایانه تنها ویژهای امام محمد غزالی نبود، بل یک امر همگانی بود. ابن خلدون، محقق پرآوازه جهان اسلام، حتا خواهان تحریم فلسفه و نجوم در اجتماع شده میگفت: «از این علوم (فلسفی و عقلی) و دانندگان آن تباهی خرد به ملت اسلام روی آورده است و بسیاری از مردم به سبب شیفتگی به آنها و تقلید از عقاید ایشان عقل خویش را از دست داده اند و گناه آن بر عهده کسانی است که مرتکب این گونه امور میشوند … سزا است که از اندیشیدن و توجه در آنها اعراض کنیم، چه اعراض از نگریستن در علوم طبیعی از قبیل این است که فرد مسلمان اموری را که برای او سودمند نیست فروگذارد زیرا مسایل طبیعیات نه در دین و نه در معاش به کار مان آید و از این رو لازم است آنها را فروگذاریم.»
شافعی (رح) میگفت اگر به بندهای به همه منهیات خداوند غیر از شرک دچار شود بهتر از آن است که در علم کلام نظر کند و اگر شنیدی کسی از اهل کلام است، شهادت ده که وی دینی ندارد و حکم من در باب علمای کلام آن است که آنان را به تازیانه بزنند و در میان عشایر و قبایل بگردانند و بگویند که این سوال کسی است که کتاب و سنت را رها کرد و به کلام روی آورد. احمد ابن حنبل میگفت که اهل کلام هیچ گاه روی رستگاری را نخواهند دید».