به تازگی ویدیویی از صحبتهای یک مولوی به نام “یحیی عنابی” در فضای مجازی دست به دست میشود که در آن میگوید آدم کشتن صفت یک مسلمان است و کسی که آدم کشته نمی تواند، از آن کاری ساخته نیست. وی هرچند منظورخود از آدم کشتن را کشتن غیر مسلمانان میخواند، که این نظر نیز قابل رد است، ولی صراحتی که در گفتار وی برای کشتن آدمها مشهود است، این نکته را برای طرف القا میکند که اسلام یعنی دین قتل و کشتار است و مسلمان کسی است که خوب آدم بکشد!
حالا پرسش این است که به راستی صفت یک مسلمان آدم کشتن است؟ پیامبر در مواجهه با مخالفان و کفار چه رویکردی را در پیش گرفته بود و دیدگاه قرآن و تفسیر و تاویل فقها از جهاد و برخورد با غیرمسلمانان چیست؟ برای تبیین این مسئله به چند نکته اشاره میشود:
اول: کسی که سیره و روش پیامبر اسلام را در زمینههای مختلف دنبال کرده باشد – از جنله جنگ هایی را که وی در زمان حیاتش انجام داد، پی می برد به این که پیامبر هیچ گاه میل و رغبتی به جنگ و خونریزی نداشته است، بلکه این دشمنان بودند که جنگ را بر او تحمیل می کردند، و لذا هرگز پیامبر جنگی را شروع نمی کرد مگر بعد از آن که یک سلسله ترورها و کارهای ایذایی از طرف دشمنان انجام می گرفت و یا این که آن ها شروع به جنگ می کردند. حتی بعد از قتل و ترورها و تهاجمهایی هم که علیه مسلمانان صورت میگرفت، تمام تلاش پیامبر در قدم نخست این بود که با گفتگو و بدون ریختن خون انسانی، مشکل حل شود. طبق این اصل میتوان ادعا کرد که تمام جنگهای پیامبر جنبه تدافعی داشته و هرگز جنگ تهاجمی برای کشتن افراد نداشته است و امثال مولوی عنابی بر خلاف سیره و سنت پیامبر تبلیغ می کنند.
دوم: تفاوت زیادی بین افکار خشونتبار این گونه افراد و آیات قرآنی که مفسران متقدم و متاخر تفسیر کرده اند وجود دارد. قرآن به عنوان کتاب مقدس مسلمانان، وقتی صفات بندگان خداوند را بیان میکند، به قول مفسرین، هفتمین ویژگى بندگان ممتاز را چنین بیان مىکند: (و لا یقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق)؛ آنان انسانى را که خداوند ریختن خونش را حرام شمرده ـ جز به حق ـ نمى کشند. اینجا از دید مفسرین، البته ملاک حق آن نیست که به غیر مسلمانان در هر جایی که خواسته باشید، حمله کنید و بکشید، آن گونه که مولویهای امثال عنابی میگویند!
اين آیات در واقع دعوت به پيكار با كسانى مى كند كه بر مسلمانان تاخته بودند، و آنها را از خانه خود بيرون كرده و از هيچ جناياتى در حقشان ابا نداشتند، مسلمانان را براى تغيير دينشان پيوسته در فشار گذاشته و شكنجه مى دادند. قرآن پيكار با اين گونه افراد را واجب مى داند، نه به خاطر اینکه کافر یا مشرک بودند بلکه به خاطر اینکه با اسلام در ستیز بودند و مسلمانان را می کشتند.
بنابراین، بر اساس رای مفسرین که در چند جای مختلف آن را جستجو کردم و خواندم، آنچه از این آیات بر می آید این است که «دستور به پیکار با مشرکین» بعد از «ظلم های گوناگون مشرکین و اخراج مسلمانان» از دیار خود صورت گرفته و یک دستور «واکنشی و دفاعی» است.
خداوند در ضمن دستور به جهاد، از تجاوزگری نهی و تداوم جنگ را نیز منوط به وجود توطئه و فشارهای مشرکین علیه دینداری مسلمانان دانسته و جنگ را آنجا که قتال و فتنهای از طرف مقابل وجود ندارد، ممنوع کرده است.
سوم: اخیرا مقالهی تحت عنوان «جنگ و صلح از دیدگاه قرآن» نوشته کاظم قاضی زاده که در آن تمامی آیات قرآنکریم راجع به جنگ و صلح بررسی شده، خواندم. به صورت کلی دو دیدگاه راجع به اصل جنگ و جهاد مسلمانان با “کفار ارائه شده است:
نظریه اول: اصل رابطه بر جنگ است
بر اساس این مقاله، غالب فقهاى متقدم بر این عقیده بودهاند و با استفاده از آیات قرآنى زمینه صلح بین دولت اسلامى و کفار را برنمىتافتند. ابن تیمیه چنین دیدگاهی داشته و آن را ترویج کرده است. گفته شده که ابن تیمیه هم با اینکه جنگ با غیرمسلمانان که مسلمانان را در مضیقه قرار داده مشروع میدانست و حتی حملات تهاجمی را روا، به فرض خاصى هم اشاره مىکند و آن این که افرادى که نه اهل جنگ هستند و نه اهل مخالفت، حکم قتال و جزیه و… نیز ندارد. البته دیدگاه جنگ با کفار در میان فقهای متقدم شیعه هم طرفدارانی داشته است. ولی فعلا چنین دیدگاهی چندان مطرح نیست.
نظریه دوم: اصل رابطه بر تسالم و صلح است
این نظریه در میان متأخران از اهل سنت طرفداران زیادى دارد، البته در میان شیعیان نیز دیدگاههاى موافقى وجود دارد. از کسانى که این دیدگاه را پذیرفتهاند، شیخ محمد عبده و شیخ محمود شلتوت هستند. شلتوت مىنویسد: هدایت اسلامى ما را به سوى صلح و دوستى فرا مىخواند تا جایى که مخالفت نسبت به دین حق را از اسباب دشمنى و تجاوز نمىداند.
دکتر وهبه زحیلى نیز همین نظریه را تقویت مىکند:
اصل در روابط دولت اسلامى با دیگر دولتها بر مسالمت است تا جایى که بر شهرها یا بر مبلغان دینى و نوامیس اسلام و مسلمین دشمنى صورت گیرد، در اینجا جنگ ضرورتى براى دفاع از جان، مال و عقیده است.
رشید رضا نیز در یکى از آثار خود به این نظریه اعتقاد دارد:
صلح و دوستى بین المللى اصلى است که باید مردم به آن پاىبند باشند و به همین جهت خداوند به ما فرمان داده است که آن را بر جنگ برگزینیم.
دلیل این دیدگاه نیز تمسک به آیات و روایاتى است؛ از جمله:
«وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»
و اگر به صلح گراییدند، تو [نیز] بدان گراى و بر خدا توکل نما که او شنواى داناست.
نظریه تسامح و تساهل با غیر مسلمانان در میان فقهای شیعه نیز مطرح است.
چهارم: طبق آنچه قبلا هم گفته شد و از قرآن استنباط مى شود، تمام جنگهاى اسلامى جنبه «دفاعى» داشته است و اسلام هرگز با جنگ و کشتار موافق نبوده و نیست. از نظر اسلام «مشروعيّت جنگ و کشتار» جايى است كه دشمن توطئهاى چيده يا آماده حمله باشد، در این صورت است که جواز حمله وجود دارد آن هم با شرط و شرایطی که بسیار سختگیرانه است. این گونه حملات و دفاع در تمامی مکاتب و اندیشه ها از شرق تا غرب عالم و از توحیدی تا الحادی وجود دارد. یعنی هیچ مکتب و اندیشهای نیست که شما را وقتی در معرض حمله و توطئهی جنگ و نابودی قرار دارید، دعوت به تسلیم و سکوت کند و اسلام نیز این صفت را دارد. البته نه آن گونه که مولویهای امثال عنابی به راحتی کشتن انسان را صفت یک مسلمان میدانند.
نکته پایانی اینکه اگر چهره اسلام یک چهره توسّل به خشونت و زور بود، در قرآن برای اثبات حقایق اینهمه استدلال نمی شد، و در موضوع خداشناسی و معاد (دو اصل اساسی اسلام)، تکیه روی دلائل گوناگون نمی شد، به قول معروف اینهمه متفکّران و صاحبان عقل و اندیشه را به داوری نمی طلبید، اینهمه سخن از علم و دانش نمی گفت. خلاصه اش اینکه یک رژیم و فرد خشن دور از انسانیت و اسلامیت استدلال نمی فهمد و اولین صفت از دید آنان کشتن است، و الا کشتن و قتل عام نه صفت مسلمان بلکه مذمومترین عمل است.