اوصاف وجدانهای بیدار و دردمند همین است هرجا که آتشی افروزد و انسانی در هر گوشهی این گیتی پهناور خاری به پایش بُخلد، رنج میبرد و ناراضی میشود، دردش را حِس میکند. و هرکه رنج بُرد، رنج میبَرد، و هرکه درد دید، درد میکشد؛ بدون مرزها و باورها… و «با هر دلی که شاد شود، شاد میشود و آباد هرکه گشت، آباد میشود». اما آنسو، جمعی هرچه دیدند، حِس نمیکنند و دردی نمیبینند؛ گویا آبی از آبی تکان نخورده است. و با دیدگانی که اشک میریزد و شکمهای گرسنگانی میخندد (!) غذا و آب را بر ملتی میبندند؛ و