ابوالفضل بیهقی در تاریخ مشهورش حکایتی از یعقوب لیث را چنین بازگو میکند: 《در اخبار یعقوب لیث چنان خواندم که وی قصد نیشابور کرد تا محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر امیر خراسان را فرو گیرد؛ و اعیان روزگار دولت وی به یعقوب تقرّب کردند و قاصدان مسرع فرستادند با نامهها که: زودتر بباید شتافت که ازین خداوند [پادشاه] ما هیچ کار مینیاید جز لهو، تا ثغر خراسان که بزرگثغری است بباد نشود. سهتن از پیران کهنترِ داتاتر سوی یعقوب ننگریستند و بدو هیچ تقرّب نکردند و بر درّ سرای محمد طاهر میبودند، تا آنگاه که یعقوب