پیش از سقوط کابل در ۲۴ اسد ۱۴۰۰، احمد مسعود، در دهم اسد همین سال، از جبهه مقاومت ملی در پنجشیر رونمایی و اعلام کرد که این جبهه آماده مقابله با طالبان است. بسیاری از نظامیان پیشین، شماری از فرماندهان جهادی و چهرههای شناختهشده مقاومت دور اول نیز به پنجشیر رفتند و به او پیوستند. اما همه چنین نکردند؛ شماری او را همراهی نکردند و حاضر به همکاری در مبارزه علیه طالبان نشدند. بیاعتنایی شخصیتهایی چون بسمالله محمدی، وزیر دفاع وقت و عبدالله عبدالله از نزدیکترین یاران احمدشاه مسعود، دو نمونه بارز آن بودند.
اما با وجود این همه، فعال شدن این جبهه، جرقههای امید را در دل مردم ایجاد کرد. زنان، مردان، کودکان و کهنسالان، همه باور داشتند که پسر احمدشاه مسعود، همچو پدرش، در برابر طالبان خواهد ایستاد. تصور عمومی این بود که این مقاومت، تداوم و شکوه مقاومت نخست را خواهد داشت. در روزهایی که پنجشیر هنوز اشغال نشده بود، کاربران شبکههای اجتماعی، نقشه ۳۳ ولایت افغانستان را رنگ سیاه میزدند و تنها پنجشیر را سبز و روشن ترسیم میکردند. در همان روزها، یک نوار تصویری از یک کودک هزاره دستبهدست میشد که با اطمینان میگفت: «افغانستان سقوط نکرده، بچه مسعود مقاومت میکند.»
حدود دو هفته گذشت و طالبان هنوز جرات ورود به دره پنجشیر را نداشتند. هیئت طالبان و جبهه مقاومت چندینبار در چاریکار دیدار کردند و درباره حلوفصل بحران مذاکره نمودند، اما این گفتوگوها بینتیجه ماند و جنگ آغاز شد.
طولی نکشید که خلاف توقعها، مقاومت به دلایل گوناگون، شکست خورد؛ بسیاریها، فقدان رهبر توانا، شکافها و اختلافهای داخلی در پنجشیر، نفوذ طالبان محلی و همپیمانی طالبان ولایتهای شمال و شمال شرق با طالبان جنوب، کمبود شدید منابع مالی، محاسبههای نادرست فرماندهی مقاومت و عدم آمادگی استراتژیک را از دلیل های شکست مقاومت برشمردند؛ علاوه برآن برخی از چهرهای مخالف طالبان، حاضر به سپردن میدان به نسل جوان نبودند، در حالی خود شان هم نتوانستند پرچم دفاع از نظام و ارزشها را بهدست گیرند.
پس از سقوط پنجشیر، جبهه مقاومت به خارج از کشور کشیده شد و همچنان در عرصههای نظامی، سیاسی و تبلیغاتی با طالبان درگیر ماند. با این حال، پرسش اصلی این است که چرا این جبهه نتوانست به یک چتر فراگیر تبدیل شود و در معادلههای سیاسی و نظامی افغانستان جایگاه محوری بیابد؟
به باور نگارنده، در کنار عوامل متعدد دیگر، چهار مانع اساسی سد راه گسترش و قدرتیابی این جبهه شد:
۱. نبود روایت واحد در میان مخالفان سیاسی طالبان یکی از دلیلهای عمده بود؛ هر جریان مخالف، برداشت و هدف متفاوتی را دنبال میکرد. این پراکندگی فکری موجب شد پیام واحد و منسجم به مردم و جامعه جهانی منتقل نشود، توان جذب نیرو کاهش یافت و حمایت مردمی و بینالمللی محدود ماند.
۲. فقدان رهبر کاریزماتیک و الهامبخش که هم اعتبار و نفوذ سیاسی داشته باشد و هم بتواند در بسیج نیروها نقش آفرینی کند؛ این دلیل نیز باعث شد که صفوف مخالفان پراکنده بماند و انگیزه جمعی شکل نگیرد.
۳. محلهگرایی و برتریجویی میان مخالفان؛
برخی گروهها بر اساس تعلقات محلی یا قبیلهیی عمل کردند و خود را برتر از دیگران پنداشتند. این رفتار، اتحاد نیم بسته موجود را فروپاشاند و رقابتهای فرساینده و بیحاصل ایجاد کرد.
۴. نبود علاقه و توجه خارجی، بهخصوص از سوی جامعه جهانی، برای حمایت مالی، سیاسی و نظامی از جبهه مقاومت، یکی از عوامل اصلی تضعیف این جریان در برابر طالبان بود. علاوه بر این، کمبود مهارتهای لازم در جذب و مدیریت کمکهای احتمالی نیز توانایی مقاومت را برای ادامه جنگ بهشدت محدود کرد. در غیاب پشتیبانی بینالمللی، جبهه مقاومت نتوانست منابع کافی برای سازماندهی، تجهیز و تداوم مبارزه فراهم کند. همین خلاها باعث شد تا مقاومت نتواند در برابر طالبان به یک بدیل قدرتمند تبدیل شود و به تدریج نقش آن در صحنه سیاسی و نظامی افغانستان کمرنگ گردد.
بنابراین، پراکندگی فکری، فقدان رهبر کاریزماو الهامبخش، اختلافهای داخلی و محرومیت از حمایت خارجی، دست به دست دادند تا جبهه مخالفان طالبان به یک نیروی اثرگذار و فراگیر تبدیل نشود.
نقاط قوت و دستاوردها
چنانکه گفتهاند: «عیبش که گفتی، هنرش نیز بگو.» هرچند جبهه مقاومت با کمبودها، مشکلها و شکافهای عمیق دستبهگریبان بوده، اما نمیتوان تلاشها و دستاوردهای آنرا نادیده گرفت. با وجود همه سختیها و کاستیها، گامهایی برداشته شده که چراغ امید را در میان مردم روشن نگه داشته و صدای اعتراض را به گوش جهان رسانده است.
نمونههای بارز این دستاوردها را میتوان به این موارد اشاره کرد.
۱. به چالش کشیدن مشروعیت طالبان؛
جبهه مقاومت با موضعگیریهای علنی، فعالیتهای نظامی، سیاسی و رسانهیی، روایت طالبان از مشروعیت و مقبولیت مردمی را زیر سوال برد و نشان داده که این گروه نماینده واقعی مردم افغانستان نیست.
۲. فعالیت سیاسی بینالمللی (نشست وین)
برگزاری نشست وین و بیان وضعیت دشوار مردم افغانستان زیر سلطه طالبان، توانست بخشی از افکار عمومی و نهادهای بینالمللی را نسبت به اوضاع کشور حساس و هوشیار کند.
۳. لابیگری در آمریکا
دیدار با سناتورها و سیاستمداران شناخته سده آمریکایی، برای آشکار ساختن ماهیت طالبان و جلوگیری از بهرسمیتشناختن آنها، نقش مهمی در حفظ فشار بینالمللی بر طالبان ایفا کرد.
۴. رایزنی در اروپا
ملاقات احمد مسعود رهبر جبهه مقاومت با امانویل مکرون، رییسجمهور فرانسه و ارایه گزارشی از اوضاع افغانستان به جامعه اروپایی، سبب شد موضوع افغانستان همچنان در بخشی از دستور کار سیاسی و حقوق بشری اروپا باقی بماند.
۵. اقدامهای نظامی علیه طالبان
حملههای چریکی و نظامی جبهه که خسارات جانی و مالی بر طالبان وارد کرده، پیامی روشن داد که مقاومت هنوز زنده است و سلطه طالبان آنچنان که تصور میشود، مطلق و خالی از چالش نیست.
جان گپ
همه رهبران سیاسی که در زمان شکلگیری جبهه مقاومت، حالا به هر دلیلی که بوده، جبهه مقاومت قرار نگرفتند، اکنون زمان آن رسیده است که گذشته را به دقت بازنگری کنند و درسهای تلخ را این پراکندگی را مدنظر قرار دهند. رقابتهای فردی، منافع شخصی و اختلافهای کوتاهمدت، ارزشهای تمدنی، فرهنگی، زبانی و قومی مشترک همه آنان را در معرض نابودی قرار داده و زمینه را برای پیشروی طالبان فراهم کرده است. این رهبران باید این فرصت تاریخی را غنیمت شمرده و با کنار گذاشتن اختلافها و تمرکز بر منافع جمعی، مسیر همکاری و همگرایی را هموار سازند و در دفاع از وطن و ارزش های شان وارد میدان شده، آینده روشن و پایدار برای کشور رقم زنند.
رهبری جبهه مقاومت ملی نیز با بازنگری جدی در سوابق و عملکرد خود، فرصت دارند از محدودیتهای محلهگرایی، فخرفروشی و تعصبات خانوادگی فاصله بگیرند و آغوش خود را به روی تمامی قومها، جریانهای سیاسی و چهرههای اثرگذار و با نفوذ باز کنند. تنها در سایه چنین اتحاد و همگرایی است که یک جبهه فراگیر، متحد و قدرتمند شکل خواهد گرفت. جبههای که زیر یک چتر واحد، برای آزادی کشور، دفاع از حقوق زنان، کودکان، بازگشایی مکتبها و دانشگاهها و گشودن درهای بسته دیگر تلاش کند. این اتحاد حافظ ارزشها و میراث مقاومت اول خواهد بود و چراغ امید برای آیندهی آزاد، برابر و آباد در افغانستان خواهد شد.