حکمتیار در میان رهبران جهادی چهرهی متمایز، متفاوت و منحصربهفرد بود و همچنان است.
این تمایز و تفاوت و منحصربهفرد بودن را، میتوان در ابعاد منفی و مثبت در او مشاهده و ملاحظه کرد.
حکمتیار این امتیاز را دارد؛ که پیوسته مطالعه میکند و در هر شرایطی دیدگاه سیاسیاش را روشن و شفاف مینگارد.
صرفنظر از اینکه نظرات او غلط یا درست باشد؛ همینکه با نگارش آراء و افکار، خود را در معرض قضاوت و تحلیل افکار عمومی قرار میدهد، امر مهم و قابلتوجه میباشد.
چه بسی رهبرانی داشتیم که مصداق صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ فَهُم بودند و رفتند و هستند و خواهند رفت.
حکمتیار بعد از دوسال صبر و سیاست در برابر طالبان، سرانجام با نگارش« جايگاه-احزاب-سياسى-در-اسلام-»، حاکمیت، سیاست و سلطهی طالبان را بشدت زیر سوال برده و رویکرد سیاسی آنها را مخالف سنت، منهج اصحاب و مشی سیاسی خلفاء برشمرده است.
حکمتیار با کنایه به طالبان مینگارد:
«افغانستان و همهچیزش متعلق به همه ملت است و صلاحيت اتخاذ هر تصميم حق مسلمش و منحصر به خواست و اراده مردم؛ مردمى كه پيروزى در جنگ آزادى؛ نتيجه قربانىهاى آنان است؛ نه اين كشور سرزمين مفتوحه كدام شخص يا گروه است و نه اين ملت سربلند و مؤمن اسير كدام فاتح مزعوم»
رهبر حزب اسلامی افغانستان تصمیم بستن احزاب سیاسی را بهباد انتقاد میگیرد و اینگونه موردنقد قرار میدهد:
«افراد صاحبرأی، دلسوز به ملت، متعهد به اسلام و خواهان نجات كشور از بحران؛ به قضيه احزاب سياسى از زاویهای ديگر مىنگرند، آن را مايه استحكام وحدت ملى، مانع تجزيه ملت بر اقوام و قبائل، سبب جلوگيرى از استبداد، مطلقالعنانی، انحصار قدرت در دست زورمندان و نظارت بر حكومت و محاسبه با حكام مىپندارند؛ معتقدند كه مهار اصحاب قدرت و جلوگيرى از تصرفات نامشروع و مغاير منافع ملى؛ از هيچ راهى ديگر؛ جز حضور احزاب نيروند و مؤثر؛ امکانپذیر نيست…براى معضله انتقال قدرت از دستى به دستى ديگر؛ كه هم يك ضرورت است و هم پديده لابدى و طبيعى در جامعه؛ راهحل مناسب و قانونمند يافت»
حکمتیار در تعریف نظام اسلامی موردنظر خود مشخصهی نظام اسلامی را چنین تعریف میکند:
«نظام اسلامى دو بعد اساسى دارد: ۱- التزام به ارزشهای دينى
۲- تمكين به مشوره و رضايت مردم»
رهبر حزب اسلامی سلطهی مطلق و مشی مشوره ناپذیریی طالبان را زیر سوال میبرد و ادامه میدهد:
«در نظام اسلامى؛ حكام و افراد را كه بگذار؛ پيامبر نيز مكلف به مشوره با مسلمانان است؛ اسلام مشروعيت زعامت و امارت را به بيعت و توافق مسلمانان مشروط كرده و عدم مشوره را از موجبات اساسى عزل زعيم و امير مىشمارد. در اسلام جز خدا و پيامبرش نه هيچ مطاع مطلق و غير مشروط وجود دارد؛ نه هيچ فرد غیرمسئول، نه زعامت تحميلى و بدون بيعت و رضايت مردم و نه قانونگذار و فرمانرواى خودرأی و مطلقالعنان؛ پيامبران كه حامل وحى الهیاند و از سوى پروردگار برگزیدهشدهاند و اطاعت از آنان درواقع اطاعت از خداى متعال و رهنمودهای الهى است؛ باوجودآن مسئولاند و چون همه انسانها از عملکردهایشان پرسيده مىشوند (فَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلَّذِينَ أُرۡسِلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلۡمُرۡسَلِينَ: و حتماً از كسانى خواهيم پرسيد كه پيامبران بهسوی شان فرستادهشدهاند و حتماً از پيامبران خواهيم پرسيد) و در امور متعلق به مردم مكلف به مشوره با آنهایند؛ چنانچه الله متعال به رسولالله صلیالله عليه و سلم فرموده است: (…وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ …. با ايشان مشوره كن).»
رهبر حزب اسلامی گامی فراتر میگذارد و مینگارد:
«…هر كى راه بغاوت در پيش گيرد؛ عليه مؤمنان شمشير بكشد، نه پرواى مؤمنش را داشته باشد و نه التزامى به هيچ عهد و پيمانى؛ از زمره امت پيامبر نيست؛ كسى كه زير بيرق عصبيتهاى قومى بجنگد، انگيزه غضبش عصبيت باشد، جنگش براى عصبيت، دعوتش بهسوی عصبيت و مرگش در حالت عصبيت؛ مرگ او مرگ جاهليت است.»
اما کلیدیترین نقد حکمتیار که موافق نظر او هستم، این پاراگراف بنیادین میباشد؛ که رگههای از تحول فکری را در حکمتیار نشان میدهد:
«کسى كه با تعدد مذاهب موافق است؛ براى مخالفت باوجود احزاب فكرى و سياسى هيچ دليل و منطق موجه ندارد، چون هر مذهب درواقع يك حزب است كه دارای مواضع خاص خود در رابطه به همه قضاياى زندگی و در همه عرصههاى سياست، اقتصاد، اجتماع، نظام، حلال و حرام است؛ برخی به دليل بدفهمی يا بنابر غرض و مرض؛ کار جائز را ناجائز میخوانند و ناجائز را جائز؛ و عدهای مصداق اين آيه قرآناند که میفرمايد: (…
يُحِلُّونَهُ عَامًا وَيُحَرِّمُونَهُ عَامًا …) التوبة ۳۷؛ يعنی يك سال آن را حلال میشمارند و سالى ديگر تحريم میکنند؛ ديروز عضويت در يك و يا چندين حزب ازنظرشان جائز بود؛ اما امروز همه گذشتهها را پشت پا مىزنند، فتوى تکفير حزبسازی و عضويت در آن را صادر میکنند!! تا ديروز با احزاب گوناگون تعهد داشتند و با أمراء متعدد بيعت کرده بودند، عضويت در حزب را به چهار مذهب جائز میشمردند؛ ولی امروز کار ديروزی شان را تحريم میکنند، به احزابيکه ديروز خودش، پدرش و برادرش عضو آنها بودند؛ دشنام میگويند»
حکمتیار شرایط اقامه نظام اسلامی را چنین برمیشمارد:
«ما براى اقامه نظام اسلامى به سه چيز ضرورت داريم: حزب، قانون اساسی و شوری ممثل ملت و ارادهاش؛ چيزى كه تمامی کشورهای جهان؛ قبل از رسيدن به ثبات نسبى کنونیشان؛ به آن ضرورت داشتند و ناامنى»
حکمتیار ظاهراً با کنایه به رهبر طالبان تذکر میدهد:
«در جامعه اسلامى؛ امیرالمؤمنین بايد با الفاظ صريح و در اولين روز امارت و در اولين خطبهاش به مردم بگويد: من بهتر از شما نيستم، اين مقام هيچ فضيلت و امتيازى به من نه بخشيده، خادم شما هستم نه آقا و بادار؛ تا زمانى از من اطاعت كنيد كه از خدا و پيامبرش اطاعت مىكنم؛ در غير آن نهتنها اطاعت من بر شما لازم نيست بلكه بر شما واجب است كه مرا به راه راست هدايت كنيد. »
رهبر حزب اسلامی، نقش مردم و مجاهدین را در آزادی کشور مهم و اساسی میداند و خراج طالبان از مردم را بشدت زیر سوال میبرد:
«حقيقت اين است كه مدافعين و فاتحين اصلی کشور مردماند؛ آزادی را به بهاى خون خويش و فرزندان مجاهدشان به دست آوردهاند و اشغالگران را از کشور بيرون کردند؛ بدون شك كه همهکاره ميدان جنگ مردم بودند؛ مگر حیرتآور و سخت غیرعادلانه و نمك حرامى نيست كه بعداً و پس از پيروزی؛ مردم فراموش شوند، در تصميمگيریها شريك نباشند، به تأديه ماليات، كميشنها و تعرفههاى گمركى کمرشکن وادار شوند؛ زمامداران مغرور؛ آنان را عوام كالانعام خطاب كنند؛ گروهى درنتیجه سازشهاى ننگين و معاملهگریهای مرموز با دشمن؛ زمام امور را در دست گيرد، خود را فاتح، كشور را مفتوحه و مردم را اسير خود تلقى كند؛ و حق هر معامله و برخورد خلاف مروت با مردم را به خود بدهد؛ اين برخورد غیرانسانی و خلاف مروت؛ نه ازلحاظ عقلی و انسانى قابل توجيه است و نه ازلحاظ دينی جائز، هم با رهنمودهای اسلام مغايرت دارد و هم با منهج صحابه. قرآن میفرمايد:»
یکی دیگر از تحول تفکر سیاسی حکمتیار غیر قدسی دانستن خلافت بعد از رحلت پیامبر اسلام میباشد:
«چرا پيامبر علیهالسلام در مورد جانشينش سفارشى نه كرد؟
به اين پرسش مهم بايد پاسخ روشن و مقنع داشت كه چرا پيامبر علیهالسلام قبل از رحلتش نه كسى را عملاً نامزد و به مردم معرفى كرد و نه از آنان خواست كه چه كسى را بهعنوان امیرشان انتخاب كنند؟! اگر اين كار جائز و يا مفيد مىبود و در مغايرت با رهنمود صريح قرآن و به معنى سلب حق مسلم مردم در انتخاب امیرشان (حقى كه الله متعال به آنان داده) نمىبود؛ رسولالله صلیالله عليه و سلم حتماً آن را انجام مىداد؛ آيا مىتوان براى عدم سفارش رسولالله صلیالله عليه و سلم در اين رابطه؛ توجيه و تعبيرى ديگر داشت؟ جواب اين پرسش روشن است: نه؛ هرگز نه؛ رسولالله صلیالله عليه و سلم براى آن در مورد هیچکسی سفارش نكرد كه الله متعال اين را حق و وجيبه مسلمانان قرار داده و فرموده است:
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا۵۸ النساء
یقیناً كه خداوند به شما (همه مؤمنان) دستور مىدهد كه امانتها را به اهل آن بسپاريد و هنگامیکه ميان مردم به حكميت مىپرداختيد؛ عادلانه داورى كنيد؛ بدون شك كه خداوند شمارا به بهترين اندرز پند مىدهد؛ بىگمان كه خداوند شنواى بيناست.»
درخشانترین نکتهی بنیادین حکمتیار در این رنجنامه زیر سوال بردن اصل کذایی«اهل حل و عقد» و بیان واقعیت نشست سقیفه میباشد؛ که سزاوار ستایش است و شهامت او را باید در بیان این حقیقت مسلم تاریخی باید ستود و مهر تأیید نهاد:
«عدهای مىگويند: ابوبكر رضیاللهعنه در سقيفه بنى ساعده؛ از سوى نخبهها (اهل حل و عقد) تعيين شد؛ نه از طريق انتخابات و مراجعه با آراء همه!! درحالیکه اين ادعاء صد در صد دروغ است و خلاف حقيقت؛ در سقيفه بنى ساعده فقط افراد قبيله خزرج جمع شده بودند تا بزرگ قوم شان سعد بن عباده را چون امير انتخاب كنند و به دست وى بيعت نمايند؛ در اين جمع نه از قبيله اوس كسى حاضر بود و نه از مهاجرين بهاستثناء ابوبكر، عمر و ابو عبيده بن جراح رضیاللهعنهم؛ اين سه تن نيز زمانى به آنجا رفتند كه از تجمع غير مترقبه قبيله خزرج اطلاع يافتند؛ عمر رضیاللهعنه خود گفته است: تجمع سقيفه بنى ساعده يك فتنه بود؛ الله متعال ما را از شر آن نگهداشت؛ و در همين راستا گفت: آگاه باشيد؛ هر كى بدون حضور و موافقه مسلمان با كسى بيعت كند؛ بيم آن مىرود كه هر دو (بیعتکننده و بيعت شونده) كشته شوند. آرى امام متقى و مدبر مؤمنان؛ امیرالمؤمنین عمر رضیاللهعنه خيلى درست و دقيق فرموده؛ حقانيت گفتار وى را تجارب تاريخى ثابت كرده؛ هر كى بدون موافقه و رضايت مردم و از طرق غیراصولی چون كودتا، وراثت، اتكاء بر قبيله، استمداد از اجنبى….؛ به اريكه قدرت نشسته؛ اكثراً هم خود كشته شده و هم حاميان و همراهانش.
مقوله اهل حل و عقد
آنان كه مقوله اهل حل و عقد را با قلقله و مكارانه عنوان مىكنند؛ بهگونهای كه مردم گمان كنند شايد جزء كدام آيت و حديث باشد؛ درحالیکه نه الفاظ اين مقوله و مفهوم آن؛ در قرآن آمده، نه در احاديث رسولالله و نه در رواياتى از دوران خلفاء راشدين؛ در زمان حكومتهاى موروثى اموى و عباسى و از سوى علماء سوء، مفتى و خادم دربارها ساخته و پرداخته شده. »
رهبر حزب اسلامی دربارهی ارتباط آمریکا با طالبان نظر خود را اینگونه مینگارد:
«امريكا با تحريك طالبان نيز جنگيد؛ هزاران افغان را به نام طالب به زندان كشاند و به شهادت رساند؛ اما در پايان با همين طالبان به مذاكره نشست، تقريباً ۱۳ سال با آنان مصروف مذاكرات مخفى و علنى بود، معاهده دوجانبه را با آنها امضاء كرد و آن را دستآورد مهم خود خواند، موجوديت طالبان را رسماً پذيرفت و حق مشاركت در حكومت ائتلافى را به آن داد؛ اما دستنشاندههای امريكا؛ خلاف انتظار واشنگتن و قبل از خروج سربازان آمریکایی فرار كردند؛ رئیسجمهور نامنهاد گريخت، ارگ را خالى گذاشت، گارد محافظ رئیسجمهور؛ PPS قبل از وى متلاشى شد و افسر و عسكرش فرار كردند؛ اردو متلاشى شد، ولايات يكى پى ديگر سقوط كردند؛ كار بهجایی كشيد كه امريكا از طالبان خواست وارد كابل شوند!! امريكا نخست كابل را تصرف كرد، سپس حكومتى را در بن ساخت، از طريق هوا به كابل انتقال داد و در ارگ مستقر كرد، نه حزب غربگرای شايسته حكمرانى و قابلاعتماد در اختيار داشت، نه شخصيت مطرح مردمى، افراد فرارى به غرب را جمع كرد و از آنها حكومت ساخت، در بيست سال اشغال دو رئیسجمهور را تحميل كرد، هر دو نه حزب داشتند و نه وجهه ملى و مردمى؛ چارهای جز اين نداشت كه بخشهاى عمده حكومت كابل را به گروههاى وابسته به كشورهايى بسپارد كه در اشغال افغانستان امريكا را كمك كردند؛ چون روسيه و ايران كه بيش از ديگران امريكا را كمك كردند و جنگجويان و سربازان بومى در اختيارش گذاشتند.»
کلام آخر
این رنجنامهی حکمتیار نشان میدهد که رهبر حزب اسلامی تمام راههای تعامل و ملاحظه و گفتگو با طالبان را تجربه کرده است و درنهایت به این نتیجه رسیده؛ که طالبان فاقد صلاحیت و مشروعیت در ساختن نظام هستند.
او به درک درخشان از اصل کذایی «اهل حل و عقد» رسیده است و نشست سقیفه را بهدرستی دریافتهاست و به حقیقت عرفی بودن حکومت در اسلام دست یافته است؛ اما هنوز گرفتار توهم گذشته است و امیدوارم از این گذرگاه نیز بگذرد.
حکمتیار در این نوشته عصبیت قومی را زیر سوال میبرد و درواقع به بطلان تفکر و اندیشهی سیاسی خود نهیب زده است.
حکمتیار فرصتهای زیادی را در نیمقرن گذشته از دست داد، او مانع ثبات و امنیت سیاسی حکومت مجاهدین بود.
یکی از خطاهای جبرانناپذیر سیاسی حکمتیار که حجم وسیع از انرژی و پوتانسیل سیاسی و فرهنگی حزب و جمعیت را هدر داد؛ رقابت منفی او با سپهسالار جهاد و مقاومت احمدشاه مسعود بود.
حکمتیار برای جبران خطاهای سیاسی گذشته شاید فرصت زیادی نداشته باشد و حتی اشتباهات مرگبار او غیرقابلجبران باشد؛ اما تحول فکری او میتواند از تکرار خطاهای مکرر جلوگیری نماید و در ماتمکدهی مثل افغانستان این خود نعمتی بزرگی است.