در میان اصحابِ قلم و فرهنگ در افغانستان معروف است که فردوسی زبان فارسی را زنده کرد. میگویند اگر فردوسی نمیبود و شهنامه را نمیآفرید، زبان ما نیز مانند مانند مصریان از صفحه روزگار محو و عربی میشد.
اگر فردوسی احیاءگر زبان فارسی است، شاعران قبل و معاصر او با کدام زبان شعر میسرودند؟
در دورهای که فردوسی شهنامه را میآفرید، بیشتر از ۴۰۰ شاعر در دربار غزنویان به فارسی شعر میسرودند.
پیش از محمود غزنوی، دربار سامانیان در بخارا همآیشگاه شاعران پارسیگو بود. یکی از آن شاعران، رودکی بود. رودکی را پدر شعر فارسی مینامند. مجموعه اشعار رودکی گفته میشود بیش از یک میلیون و ۳۰۰ هزار بیت و شش مثنوی بوده است.
این را یادآوری کردم تا بگویم که زبان فارسی دری در عصر سامانیان نه تنها احیاء شده بود، بلکه حتا جایگاه دینی خود را نیز یافته و به زبان دین نیز مبدل گردیده بود. زیرا در عصر سامانیان تفاسیر قرآن، از جمله تفسیر طبری، به فارسی ترجمه شد و همچنان در همان دوره نخستین عقیدهنامهای احناف به نام «سواد اعظم» به فارسی نگارش یافت.
معنای این سخن این است که زبان فارسی پیش از فردوسی احیاء شده و به درخت پربار و برگ و تنومند تبدیل شده بود. بنابراین، نمیتوان فردوسی را احیاءگر زبان فارسی خواند.
فردوسی اما نه احیاءکننده زبان فارسی، بلکه احیاءکننده عجم است. وقتی از احیای عجم میگویم، منظورم احیای اساطیر و داستانهای ایران باستان است.
پس از تهاجم اعراب بر ایران، کمتر کسی جرئت داشت که اساطیر و داستانهای حماسی باقیمانده از ایران باستان را بازگو کند، زیرا مسلمانان و اعراب او را با استناد به داستان نضر بن حارث تکفیر میکردند.
نضر بن حارث پسر خاله پیامبر و یکی از بزرگان مکه بود. آدم باسواد و جهاندیده. این نضر بن حارث، سفرهای به ملک عجم (پارس) داشته و در آنجا داستانهای رستم و اسفندیار و بهرام گور را شنیده بوده است.
در کتابهای سیره آمده است که وقتی پیامبر اسلام داستانهای عاد و ثمود و سایر قصص قرآنی را به مردم میگفت، نضر بن حارث برای معارضه با پیامبر، داستانهای رستم و اسفندیار را نقل میکرد و میگفت که آیا این داستانها کدام تفاوتی با داستان عاد و ثمود دارد. و بدین طریق مردم را از پیروی از پیامبر اسلام برحذر میداشت.
مفسران میگویند که نزدیک به هشت آیهی قرآن عظیم الشان در مذمت او نازل شده است. به قول مفسران، وقتی قرآن عظیم الشان از «اساطیرالاولین» یاد میکند، منظور همین داستانهای شاهان ایرانی از جمله قصه رستم و اسفندیار است.
امویها که تعصب شدید عربی داشتند و میخواستند فرهنگ ایرانی را کاملا کنار بزنند و حذف کنند، این داستان را خیلی تبلیغ کردند.
تبلیغ این داستان باعث شد که تا مدتها مسلمانان ایرانی از نقل داستانهای ایرانی بپرهیزند و خودداری کنند.
اما کسی که با خلق شهنامه این داستانها را احیاء کرد و عجم را زنده ساخت، فردوسی بود. میگویند یکی از علل اینکه ابوالقاسم کرگانی بر سر میت فردوسی نماز جنازه نخواند، همین بود که او داستانهای ایرانی و اسطورههای ایران باستان را گردهم آورده بود.
احیای این داستانها در واقع احیای هویت ایرانی بود که به دست فردوسی انجام یافت. فردوسی از این بابت در تاریخ ما فارسیزبانها اهمیت بزرگ و جایگاه شامخ دارد. اینکه فردوسی را احیاءگر زبان فارسی میخوانند، غلط مشهور است.