بخش نخست
از کوچکی به ما آموختهاند که اطاعت کردن یک فضیلت است. گفتهاند یا نه؟ میدانم که پاسخِ تان مثبت است.
اما اریک فروم، روانشناسِ معروفِ آلمانی، کتابی در ستایش نافرمانی نوشته است که عنوانش «روانشناسی اجتماعی نافرمانی: چرا آزادی «نه»گفتن به قدرت است؟» است.
نویسندهی کتاب در همان سطور نخستین شرح میدهد که در تقابل با نظریهی فضیلتانگاری اطاعت، که توسط شاهان، فئودالها، صاحبان صنایع تبلیغ میگردد، میخواهد این نظریه را عنوان کند که: «تاریخ بشر با عملِ حاکی از نافرمانی آغاز شده و بعید نیست که با عملِ حاکی از فرمانبرداری پایان یابد.
این کتاب در واقع در نقد «آدم سازمانی» است؛ آدمی که در دنیای مدرن، در همه جا، به وفور یافت میشود. آدمی که باور و اعتقاد اصیل ندارد، خودآیین و مستقل نیست، جرئت اندیشیدن و تصمیمگرفتن را نداشته و فقط اطاعت میکند. «آدم سازمانی» که حتا از این که اطاعت میکند، نیز آگاه نیست.
این کتاب از پنج قسمت تشکیل شده است.
قسمت اول در باره نافرمانی همچون مسالهی روانشناختی و اخلاقی است. او در این قسمت در نخست در بارهی نظریهاش مبنی بر آغاز تاریخ بشر با عملِ نافرمانی و احتمال پایان آن با فرمانبرداری توضیح میدهد و سپس میکوشد نافرمانی را تعریف کرده و موانع آن را یکایک بشمارد.
آغاز تاریخ بشر با نافرمانی
او در بارهی آغاز تاریخ بشر با نافرمانی به اسطورههای خلقت در ادیانِ ابراهیمی و یونان باستان مراجعه میکند. در اسطورههای خلقت در ادیانِ ابراهیمی آمده است که آدم و حوا، ساکن باغ عدن بودند و بخشی از طبیعت. حالت آن دو شبیه حالتِ جنین در رحم مادر بود. اما با سرپیچی از دستور در واقع به همآهنگی پیشاانسانی با طبیعت پشت پا زد و نخستین گام را به سوی استقلال و خودآیینی برداشت.
اریک فروم میگوید که پیامبران در طرحهای موعودگرایانهی خود از این نافرمانی ناخوشنود نبودند و آن را «گناه» نمیدانستند، بلکه به آن به عنوان سرآغاز تاریخ بشر نگاه میکردند. به باور او پیامبران نیز میخواستند دوباره به همآهنگی میان انسان با انسان و انسان با طبیعت دست یابند، اما همآهنگیای که توسط خود انسان و در اثر رشد و تعالی فکری و روحیاش خلق شده باشد. این همسازی نوین همان چیزی است که از آن به «آخرالزمان» تعبیر میشود.
فروم سپس به اسطورههای یونانی مراجعه پرومته یاد میکند؛ پرومتهای که آتش را از نزد خدایان دزدید. این اسطوره نیز سرآغاز تاریخ بشر را نافرمانی میداند. پرومته اگر چه با ارتکاب این عمل مجازات شد، اما هرگز پشیمان نبود و میگفت: «بهتر اینکه به این صُخره زنجیر شوم تا خادم و فرمانبردار خدایان باشم.»
فرمانبرداری چگونه باعث پایان تاریخ بشر میشود؟
فروم میگوید که عصر امروزی «عصر اتم» است و زرادخانههای کشورهای مقتدر مملو از بمبهای اتمی است. کافی است سیاستمداری فرمانی حملهی اتمی را صادر کند و سربازی از این دستور اطاعت کرده و جنگ اتمی راه بیندازد، تا نسل انسان منقرض گردد و تاریخ بشر پایان یابد.
او میگوید چنین چیزی بعید هم نیست، زیرا ما در عصر «آدم سازمانی» زندگی میکنیم و آیشمن نماد موقعیت کنونی ما در جهان است. آیشمن، یکی از جنایتکاران آلمان نازی بود که در اسراییل محاکمه شد. او در دفاعیهی خود گفته بود که من گناهی مرتکب نشدهام، بلکه فقط از دستورهای بالادستیها اطاعت کردهام.
کدام نافرمانی؟
فروم طرفدار «نافرمانی» و از آن ستایش میکند، اما نه از هر «نافرمانی». او میگوید چنین نیست که هر نوع نافرمانی فضیلت و هر نوع نافرمانی رذیلت باشد. چنین چیزی رابطهی دیالکتیکی را که میان نافرمانی و اطاعت وجود دارد نفی میکند. این رابطه عبارت از این است که هر نوع نافرمانی از یک اصل، فرمانبرداری از ضد آن اصل است.
فروم میگوید به همان اندازهای که فرمانبرداری محض مذموم است و آدمی را «برده» به بار میآورد، نافرمانی محض نیز از وی یک انسان شورشی (و نه انقلابی) میسازد.
پس فرمانبرداریِ مذموم، فرمانبرداری از افراد و اشخاص و قدرت است که آدمی را تسلیمی به بار میآورد و به معنای سلطهپذیری است. چنین فرمانبرداری را «فرمانبرداری دگرآیین» میگویند. اما فرمانبرداری از عقل و وجدان خود به معنای سلطهپذیری نیست. وقتی من از عقاید و باورهای خودم فرمان میبرم، خودم هستم؛ زیرا آنها بخشی از وجود خودم است (فرمانبرداری خودآیین).
کدام وجدان کدام اقتدار؟
یکی از ویژگیهای فروم این است که تا کوچکترین ابهام در مفاهیم و اصطلاحات را هم نزدوده باشد، آراماش نمیگیرد. او در بارهی فرمانبرداری خودآیین گفته بود که فرمانبرداری از عقل و وجدان است، اما نگفته بود که کدام وجدان.
به همین دلیل، فروم میآید وجدان را به دوگونهی «وجدان سلطهجو» و «وجدان انسانگرا» تقسیم میکند و میگوید که اولی صدای درونیشدهی قدرت بیرونی است که ما مشتاقیم خوشآیندش باشیم و ما را دوست داشته باشد. این وجدان همان چیزی است که فروید از آن به نام «فراخود» یاد میکند. محصول درونیشدن فرمانهای اقتدار و ممنوعیتهای پدر است. تبعیت از چنین وجدانی، تبعیت از فرمان قدرتهای بیرونی و به معنای سلطهپذیری است. اما «وجدان انسانگرا»، عکس وجدان سلطهجو است. این وجدان، پژواک صدای حاضر در هر انسانی و مستقل از تنبیه و تشویق قدرتهای بیرونی است. این صدایی است که ما را به خود مان و انسانیت مان فرامیخواند. این یک درک شهودی از این است که چه چیزی انسانی است و چه چیزی انسانی نیست، چه چیزی حیاتبخش است و چه چیزی ویرانگر زندگی.
فروم در بارهی فرمانبرداری دیگرآیین نیز گفته بود که تبعیت از افراد و اشخاص و قدرت است، اما نگفته بود که کدام اقتدار.
او برای اینکه ابهامی باقی نماند، اقتدار را نیز به دوگونه تقسیم میکند:۱) اقتدار معقول؛ ۲) اقتدار نامعقول. نمونهی اقتدار معقول، رابطهی حاکم میان پدر و پسر یا آموزگار و دانشآموز است؛ اما نمونهی اقتدار نامعقول، رابطهی ارباب و برده است. در هر دو مورد، فرد تصمیمگیری شخص دیگر را میپذیرد، اما در اقتدار معقول منافع هر دو طرف همسو است و در نامعقول این رابطه مبتنی بر استثمار و بهرهکشی یکجانبه است. به اقتدار معقول باید تن داد، اما به غیرمعقول خیر.
چرا انسانها فرمانبرداری میکنند؟
فروم وقتی از تعریف انواع فرمانبرداری فارغ میشود، به طرح این پُرسش میپردازد که چرا انسانها بیشتر به فرمانبرداری تمایل دارند تا نافرمانی؟
او میگوید این امر دو دلیل دارد:
- در فرمانبرداری، احساس امنیت و مصوونیت وجود دارد. شما وقتی از قدرتی فرمان ببرید، خود را بخشی از آن تصور میکنید و بدین طریق برای تان حس ارجمندی یا باارزشبودن دست میدهد. همچنان در اطاعت از یک اتوریته، یک مزیت دیگر نیز وجود دارد و آن اینکه از زحمت اندیشیدن، دشواری انتخاب و اتخاذ تصامیم مستقلانه رها میشوید. بسیاریها دوست دارند که چنین زحمتهایی را متقبل نشوند و کسی دیگری از آن بالا دستور صادر کند و مسوولیتش را بپذیرد.
- دوم اینکه در درازای تاریخ، ادبیات بسیاری در راستای فضیلتانگاری اطاعت تولید شده و تبلیغ شده است. این ادبیات را نیز شاهان، فئودالها، اربابان کلیسا و اصحاب زور و زر تبلیغ کردهاند. این ادبیات اکنون در میان درونی شده و همگان آن را تقریبا به حیث و حقیقت پذیرفتهاند. به این علت نیز کسی نافرمانی نمیکند.