دیروز ۲۸ اسد، سالروز استرداد استقلال کشور از انگلیس بود. همه ساله وقتی ۲۸ اسد فرا میرسد شماری از هموطنان ما تصاویر امانالله در رخنامهی خود به اشتراک گذاشته و یاد او را به عنوان قهرمان استقلال و شاه تجددخواه کشور گرامی میدارند.
در اینکه امانالله خان، علی رغم انتقادهایی که از کارنامهاش وجود دارد، یک شاه تجددخواه بود، تردیدی نیست. در دورهی او بود که نخستین بار یکسری برنامههای اصلاحی را در افغانستان روی دست گرفته شد که از آن به نام «اصلاحات امانی» یاد میشود. یکی از چیزهایی که در کانون اصلاحات امانی قرار داشت، بحث حقوق و آزادیهای زنان بود. او در همین راستا مکاتب دخترانه را تاسیس کرده، چند همسری و کودکهمسری را ممنوع اعلام کرده و سن ازدواج را برای دختران ۱۸ سال و برای پسران ۲۲ سال تعیین نمود.
پس از موضوع زنان، چیز دیگری که هسته اصلی برنامههای اصلاحی امانالله خان را تشکیل میداد، کوتاه کردن دست روحانیون از دخالت در سیاست بود. او به همین دلیل مریدپروری در ارتش را ممنوع اعلام کرد، علماء را از تحصیل در دیوبند منع نمود، و اخذ امتحان از آنها را الزامی ساخت. امانالله نفرت شدیدی از علمای دیوبند داشت. او در لویه جرگه پغمان، نفرت خود را از علمای دیوبندی چنین بیان کرد: «بعد از این علمای دیوبند در افغانستان گذاشته نشوند و هر قدر ملا هاییکه در دیوبند تعلیم گرفته و به افغانستان باشند به یک جای از علاقه افغانستان که حکومت تعین کند امرار حیات نمایند».
امانالله خان، وقتی قصد سفر به اروپا را کرد، هنگام وداع با کارمندان دولت و شاگردان معارف در قصر ستور وزارت خارجه گفت: «سفرم به خارج خاص برای منفعت شماست و بس، اگر نیامدم به یاد داشته باشید که از وطن تان دفاع نمایید و یک ملت واحد باشید. زیر سلطۀ حکمران مستبدی به سر نبرید، به هدایات من گوش دهید و به خرافات عقیده نداشته باشید، زیرا بعضی ملاهای بی خرد، دین را یک زنجیر برای تان ساخته و چیزهای غلط برای تان می گویند و شما را فریب می دهند، مطابق اوامر خدا و پیغمبرش (ص) رفتار نمایید. به چیزهای که ملاها می گویند باور نکنید، در مقابل زنان از مدارا و ترحم کار بگیرید، شما همه از یک کشور هستید و با هم برادر می باشید، زنان مانند شما حق دارند و انسان اند، بیشتر از یک زن نگیرید و اطفال تان را به مکتب بفرستید…»
یک قرن پس از امانالله خان اما طوری که دیده میشود امروزه هم مکاتب دخترانه ممنوع است و هم ملاهای دیوبندی زمام قدرت را در دست گرفته و، همان طوری که او گفته بود، دین اسلام را غلط تفسیر کرده و از آن زنجیری برای دربند نگهداشتن مردم درست کردهاند.
چیزی که در این میان واقعا مرا به حیرت میاندازد، این است که شماری از هموطنان ما هم از این ملاهای دیوبندی حمایت میکنند و هم از امانالله خان تقدیر مینمایند.
این یک امری است پارادوکسیکال و متناقض. آخر چطوری ممکن است میان دو امر متناقض جمع کرد؟
من شخصا باورم این است: جوانانی که امروزه از امانالله خان طرفداری میکنند، در عمق قلب خود جوانان تجددخواهاند و از برنامههای هبتالله خوش شان نمیآید. اما آنچه باعث شده است تا اینها علی رغم میل باطنی شان به تجدد، از ملا هبتالله هم حمایت کنند و یا در برابر سیاستهای ستمگرانه طالبان سکوت نمایند رشد افراطیت قومی و گسترش منازعات قومی در بیست سال اخیر است.
هویتِ قومی، یک شناسه فرهنگی است. اما این شناسه، وقتی به وحشت دایمی تبدیل میشود که ابژه نفرتپراکنی قرار بگیرد. در افغانستان در بیست سال اخیر که هم حکومت و هم جریانهای سیاسی و قومی، در این سرزمین با کارت قومیت بازی کردند. اینها برای اینکه مردم را بر محور خود بسیج کرده باشند، نوع «نمایش مرگ» راه انداختند و گفتند که هویت ما در حال نابودی یا مرگ است. برایش یک دشمن فرضی نیز تراشیدند که عبارت از «فلان قوم» بود. فلان قومی که انگیزههای پست و ددمنشانه دارد و مانند یک هیولا است. هیولای خونخوار. این نمایش مرگ باعث شد که صاحب آن هویت باور کند که دشمن میخواهد هویت آنها را ریشهکن کند، بنابراین صاحبان آن هویت را نوع «فوبیای نابودی» فرا گرفت. در جامعهای که ترس نابودی حاکم باشد، طبیعی است که کسی برای تجددخواهی مبارزه نمیکند، بلکه به بقای خود میاندیشد.
از همین جا است که پروفیسور اینگلهارت و کریستین ولزل در کتاب «نوسازی، تغییر فرهنگی و دموکراسی» از دوگونه ارزش صحبت میکند: ارزش بقا و ارزش ابرازِ وجود.
نویسندگان کتاب معتقدند که نخستین و مهمترین نیاز هر انسان در زندگی بقا است؛ تا هنگامی که بقایش تضمین نشده باشد، دنبال ارزش دیگری نمیرود. وقتی بقا تضمین شد، آنگاه نوبت دنبال کردن ارزشهای ابراز وجود میآید. ارزشهای ابراز وجود یعنی اندیشیدن به خودشکوفایی، مطالبهی دموکراسی و آزادیهای فردی و سیاسی و حقوق بشر و امثال آن.
در واقع اساس نظریه اینگلهارت و ولزل را نظریه «سلسلهمراتب نیازها» آبراهام مازلو، روانشناس آمریکایی، تشکیل میدهد که معتقد است نیازهای انسان، شامل پنج دستهی اصلی «جسمانی، ایمنی، اجتماعی، نفسانی و خودشکوفایی» میشود مازلو معتقد است که این نیازها هرمی از سلسله مراتب را میسازند، به گونهای که وقتی اولی برطرف شد، دومی مطرح میشود و بعد نوبت سومی و چهارمی میرسد.
براساس این نظریه اگر داوری کنیم میتوان گفت که علت اینکه امروزه مسالهی تجددخواهی در میان ما کمرنگ است، همین ترسی از نابودی است که ریشه در نفرتپراکنی قومی دارد.
ما اگر بخواهیم دوباره به مبارزات تجددخواهانه برگردیم نیاز است که علیه نفرتپراکنی قومی مبارزه کنیم تا این ترس نابود گردد.
نفرت قومی تقدیر ما نیست. همان طوری که رومن رولان میگوید «تقدیرگرایی، عذر جانهای بیاراده است.» ما اگر اراده کنیم میتوانیم بر این معضل فایق بیاییم.