زندگی ستارههای آسمان علم و اندیشه دارای ابعاد مختلف است. بیجهت نیست که هرکس مطابق ذوق و انگیزهاش شیفته برخی از امامان دین میشود و خود را به اندیشههای آنان نزدیک دانسته واز آن پیروی میکند. در چنین حالاتی آن بیت مشهور مولانای بلخ در ذهن تداعی میشود:
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
شیفتگان امام اعظم ابوحنیفه نیز چنیناند. هر کس به فراخور جهانیبینیاش به ابوحنیفه نزدیک میشود؛ عارف رهیده از دنیا به زهد او توجه میکند؛ فقیه به دانش فقهیاش؛ مبلّغ روش سنجشگرانهاندیشی به روش انتقادیاش؛ انقلابی پرشور و شر به انقلابیگریاش. هر کس میخواهد گمشده خود را در او پیدا کند. روشنفکران دینی هم در میان مذاهب فقهی و کلامی نزدیکترین شخصیت به اصول فکری خویش امام اعظم ابوحنیفه را یافتهاند.
مسلم است که هرگونه پیوند فکری میان اهل فکر و اندیشه برخاسته از مشترکات در اصول و قواعدی است که اندیشمندان به آن پایبندی نشان میدهند. همچنین سرچشمه تضاد و اختلاف فکری اختلاف در اصول و قواعدی است که یکی به آن پایبندی نشان می دهد ودیگری آن را نمیپذیرد.
حال پرسشی که مطرح می شود این است که وجه مشترک جریان روشنفکری دینی در جهان تسنن با ابوحنیفه چیست؟ چرا تمام روشنفکران دینی در جهان اسلام علاقهمند طرز تفکر ابوحنیفه واجتهادات فقهی او هستند؟ جالب اینکه در گذشته ها معتزلیها به فقه واندیشه فقهی ابوحنیفه علاقهمندی خاص نشان میدادند وبیشتر آنها از نگاه فقهی از مکتب فقهی ابوحنیفه پیروی میکردند و حتا برخی از علمای معتزله ابوحنیفه را در طبقات معتزله ذکر کردهاند. چرا در گذشتهها عقلانیترین جریان اسلامی که معتزلیان بودند به ابوحنیفه علاقهمندی نشان میدادند واز نگاه فقهی از اجتهادات وی پیروی میکردند و در عصر حاضر جریان روشنفکری دینی چنین علاقهمندی ای دارد؟ سرّ این علاقهمندیها چیست؟
نوشتار حاضر تلاش می کند به این پرسشها پاسخ دهد.
هویداست که تجدد و روشنگری از شاخصهای برجسته عصر ماست. برخی به این باوراند که هر حرکت فکری در جهان اسلام الهامگیرنده از جریانهای فکری در اروپاست. تجددگرایی هم از عصر روشنگری اروپا که پس از عصر اختناق و استبداد کلیسا به وجود آمده است الهام گرفته است. اما ما به این باوریم آنچه تجددگرایی و روشنگری در جهان اسلام را به وجود می آورد، ویژگی انعطافپذیری و قرائتهای مختلف از دین و شریعت و فقه اسلامی است، و سرّ خاتمیت دین هم در این ویژگی نهفته است. دلیل مدعای ما بررسی وتحول پذیری فقه اسلامی از نسل نخستین اسلام تا امروز است، طوری که شخصیتهای سیاسی وفکری متعددی در جهان اسلام یکی پی دیگری آمدند ودیدگاههای متفاوتی مطابق عصر و زمان خود ارائه کردند و پرچم تجددگرایی را برافراشند و تا امروز الهامبخش ما هستند.
در هربرهه از تاریخ، مصلحان بزرگی بودهاند که روند تجددگرایی را تا امروز ادامه دادهاند، گرچه جریانهای تجددگرا همواره با ظلم سیاست و نص گرایی دست و پنجه نرم میکردند اما سرشت جوامع اسلامی و طبیعت انسانی این جریانها را پذیرفتند وموجهای روشنگری علمی را ایجاد کرده ودر این زمینه موفقیت های برجستهای به دست آوردهاند.
در زمان ما هرگاه سخن از اصلاح فکر دینی به میان می آید وروشنفکران دینی اعلام میکنند که ما پیرو عقل هستیم و به نقل هم احترام میگذاریم، این پرسش همواره مطرح میشود که آیا پیش از اینها کسی یا کسانی چنین سخنانی را گفتهاند؟ و یا اینکه گذشتگان همگی کودن و جاهل و از این همه معرفت بینصیب بودند تا اینکه اینان آمدهاند و خود را عقل کل میپندارند وبه چنین اندیشههایی فرامیخوانند؟
من به عنوان نمونه در این مقاله به معرفی کسی میپردازم که اِمام مجدّدین و پرپیروترین مکتب فقهی در جهان اسلام و شخصیتی متمایز نسبت به همه مجتهدین امت اسلامی به شمار میرود و او کسی نیست جز امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله.
امام اعظم میتوانست مانند بسیاری دیگر در پی مردم عوام قدم بردارد و از تمام آسیبهایی که برایش از طرف استبداد سیاسی و جاهلان عالمنما رسید مصون بماند، اما بصیرت و بینش عقلانی وی چنین چیزی را اجازه نداد بلکه کوشید شمعی را در مسیر عقلانیت و درایت روشن کند تا چراغی فرا راه نسلهای آینده امت اسلامی باشد.
این امام بزرگوار بهسان هر اصلاحگر دینی دیگر، دچار مشقتهای زیادی در زندگی خود گردید و از مکر ماکران و اذیت حاسدان و ظلم بدخواهان مصون نماند تا اینکه زندگی خود را پای اندیشه های اصلاحطلبانهاش قربانی کرد و عقلانیت دینی را با خون خود در صفحات تاریخ نوشت و با این فداکاری بود که بعد ازعصر صحابه کرام، ایشان از برجستهترین شخصیتهای تاریخ اسلام از نگاه اندیشه فقهی و کارنامه سیاسی و اخلاقی به حساب میآید. با ضرس قاطع میتوان گفت که ایشان از بانیان و حامیان واقعی حقوق بشر اند که با مبارزات عقلانی و انسانی خویش توانست علیالاقل از نگاه تئوری اصول وقواعدی فقهی برای حمایت از حقوق بشر به عنوان انسان و خلیفه خداوند در روی زمین وضع کند.
با درنظرداشت چنین ویژگی های فکری است که ایشان از قرن دوم هجری تا امروز مورد توجه موافقان ومخالفان قرار گرفته است طوری که با اندیشه های عقلانی و انسانگرایانهاش توانسته است تعداد زیادی از خردمندان را به افکار خویش مشغول سازد و این خردمندان به او القاب امام اعظم و عالم ثریا و فقیه فارس بدهند ودر مقابل، مخالفانش به ایشان القابِ نابودکننده دین و فرعون امت اسلامی بدهند. تا کنون بیشتر از هزار کتاب در باره زندگی و فقه و کلام ایشان نوشته شده است و هزاران مسجد در سراسر جهان به نام ایشان نامگذاری گردیده و سریالهای تلویزیونی متعددی در بارهاش ساخته شده است.
چنین امامی با چنین اندیشه سترگی بعید نیست که مورد توجه روشنفکران دینی قرار گیرد والهامبخش آنها در زمینه عقلانیت دینی و مبارزات عدالتخواهانه و حقوق بشر باشد.
پاسخ به این پرسش را که چرا روشنفکران دینی به ابوحنیفه علاقهمند اند، باید در علل و انگیزههای متعدد جستجو کرد که برخی از آنها قرار ذیل است:
نخست: عقلانیت
برای همه پژوهندگان عرصه دینشناسی هویداست که اندیشههای کلامی وفقهی ابوحنیفه نسبت به دیگر امامان مذاهب اسلامی استوار بر اصول عقلانی است و از ویژگیهای اصول عقلانی این است که گذشت زمان و تغییر مکان آن را کهنه و فرسوده نمیسازد، بر خلاف اجتهادات نصگرایان که با مرور زمان دیگر کارآمدی خود را از دست میدهد. تاریخ تشریع اسلامی شاهد مدعای ماست در مورد اینکه پرشمار مذاهب اسلامی نصگرا بودند که گذشت ایام و ناکارآمدی اصول فقهی آنها، باعث از بین رفتن آنها گردید، و تنها مذاهبی باقی ماندند که استوار بر عقلانیت بودند که عقلانی ترین آنها مذهب امام ابوحنیفه است.
سرّ جاودانگی اندیشه های کلامی وفقهی ابوحنیفه در عقلانی بودن و واقعگرایی و طبیعی بودن آن است. به همین لحاظ از بدو تاسیس این مکتب فقهی، نص گرایان موضعگیری تندی در برابر آن داشتهاند، اما گذشت ایام ماندگاری اندیشههای ابوحنیفه را ثابت و ناکارآمدی اندیشههای نصگرایان و یا اهل ظاهر را برملا ساخته وامروز اگر نامی از این مذاهب گرفته میشود از آن جهت است که این مذاهب با مکتب ابوحنیفه مخالفت داشتند و از این مذاهب دو چیز میراث مانده است: یکی دشنامنامههای شرمآور و توهینآمیز نسبت به امام ابوحنیفه وپیروان مکتباش، و دوم میراثی از خشونت فکری که دستاویز جریان های افراطی عصر ما گردیده که این گروه ها با کندوکاو میراث فکری اسلامی به این میراث خشونتبار دست یافته و از آن برای توجیه خشونتها و جنایت ها و اعمال ضد انسانی خود علیه دیگران استفاده میکنند.
دوم: استبداد ستیزی
امام ابوحنیفه کارنامه پروپیمانی در زمینه مبارزه با استبداد دینی و سیاسی دارد و بارها و بارها با مستبدین گلاویز شده تا سرانجام در این مسیر جان شیرین خویش را فدا کرده است. ابوحنیفه پنجاه و دو سال از عمر مبارک خویش را در دوره اموی و هژده سال آن را در عصر عباسی سپری کرد، به این معنی که ابوحنیفه شاهد برپایی دو دولت اسلامی بود، ولی در اثر ظلم و استبداد این حکومتها ابوحنیفه با آنها میانه خوبی نداشت. به همین لحاظ هر دو حکومت تلاش کردند تا او را قاضیالقضات بسازند تا از گزند زبان و فعالیتهای ضد استبدادیاش مصون بمانند، اما ابوحنیفه این رشوتها را نپذیرفت و قاطعانه در برابر آنها ایستاد تا اینکه نخست در حکومت اموی تازیانه خورد تا چنین منصبی را بپذیرد و سپس در حکومت عباسی زندانی شد و بنا بر روایتی در اثر شکنجه جان را به جانآفرین سپرد اما حاضر نشد شریک جرم حکومتهای استبدادی باشد. گرچه حکومتهای اموی و عباسی برای سرکوب مخالفان خود ترفندهای مختلفی را در پیش گرفته بودند طوریکه اولی با استفاده از روایتهای جعلی مخالفان خود را سرکوب کرد و دومی با روایتسازی و خود را حکومت دینی معرفی کردن خواست صدای مخالفان را خفه کند اما هیچکدام موفق به خاموش کردن صدای رسای عدالتخواهی ابوحنیفه نشد. آهنگ صدای ابوحنیفه چنان طنین افکند که بساط حکومت استبدادی اموی را برای ابد جمع کرد وتا زنده بود حکومت عباسی از وی شدیداً هراس داشت.
امام ابوحنیفه بهسان هر روشنگر دیگر معتقد بود که مشروع بودن حکومت به عادل بودن آن است نه به دینی بودن آن. او عدالت را فضیلت اخلاقی می دانست و برایش قابل قبول نبود که کسانی به نام عدالت، احکام اخلاقی را زیر پا نهند و به شکنجه دیگران بپردازند یا علیه آنها پروندهسازی کنند.
سوم: ضد قرائت فاشیستی از دین
امام ابوحنیفه مخالف شدید قرائت فاشیستی از دین بود، و آن را بلا ومصیبت علیه دین واندیشه دینی میدانست. کتابهای تاریخ گواه گفتگوهای عقلانی وی با فرقههای مختلف دینی والحادی استت. سرشت ابوحنیفه به گونهای بود که گفتگو را دوست داشت و اهل منطق و استدلال بود و طرح مسائل و بحث و گفتگو پیرامون آنها، وی را به وجد میآورد و هرگز از اینکه اشخاص مختلف در فضای آزاد، دیدگاههای متفاوت را طرح کنند هراسی نداشت، زیرا این گفتگوها باعث تحریک عقل او میگردید. وی دارای فکرعمیق بود و به ظواهر نصوص توقف نمیکرد بلکه در پی مقاصد دور و نزدیک آن بود و از علل و اهداف آن بحث میکرد. امام ابوحنیفه پیش از اینکه فقیه باشد متکلم بود و گرایش و معرفت کلامیاش وی را از جزماندیشی نجات میداد. او به خاطر تبحری که در فقه و قرائت های متعدد از دین داشت، حق را منحصر در فهم خودش از دین نمیدانست و هرگز بر دیدگاه خویش تعصب نمیورزید بلکه عشق ورزی اش نسبت به حق باعث میشد تا سینه خود را به روی نظرات دیگران باز نگه دارد. او بارها با خوارج که نمادی از خشونت و جزماندیشی دینی در تاریخ اسلام اند و تا امروز سمبل برجسته فاشیسم دینی دانسته میشوند گفتگو میکرد و آنان را مغلوب میساخت.
چهارم: منتقد بودن
یکی از اضلاع روشنفکری دینی، ناقد جامعه خویش بودن است. به این اعتبار ابوحنیفه از روشنفکران درجهیک زمان خود بود. وی نظام سیاسی حاکم و اندیشههای انحرافی و غیرعقلانی افراطی و تفریطی جامعه را مورد انتقاد قرار داد و در این زمینه بهای سنگینی پرداخت؛ زیرا نقد و نقادی دشمن جزماندیشی واستبداد دینی و سیاسی است، و قدم گذاشتن در این مسیر در حقیقت جلب دشمنی ظاهرگرایان و دگماندیشان ونظامهای استبدادی به حساب میآید که پیامدهایش نیاز به بیان ندارد، چون آنچه عیان است چه حاجت به بیان است. در این زمینه روایت های تاریخی زیادی است که از خوف اطاله کلام از ذکر آنها صرف نظر می کنم.
پنجم: هجرت فکری
هجرت درونی و بیرونی آنگونه که دانشمندان میگویند از خصیصههای روشنفکری است، چه در دوران حکومتهای دیکتاتوری و چه در غیر آن. امام ابوحنیفه برای رهایی از دست مستبدان و حاکمان ستمگر عصر خویش بارها خانه و کاشانه و حلقه درسی خود را ترک کرد و به دیار دیگر مهاجر شد که این هجرتها با وجود سختیها و تلخکامی هایش ثمره و نتایج خوبی در پی داشت و در اثر این هجرتها به ویژه هجرت به سرزمین وحی، مکه ومدینه، با علمای آن شهرها آشنا شد و گفتگو کرد و به علم و دانش خود افزود و با آنها به مباحثه نشست که این نشستها و گفتگوها نفرت موجود میان امام ابوحنیفه و مخالفان فکریاش را کاهش داد و دشمنیها به دوستیها مبدل گردید.
آفتابی است که هجرت باعث رشد و ترقی و توسعه جهانبینی افراد میشود و انسان را از حالت جمود به وضعیت انعطافپذیری میکشاند واز تکمنبعی بودن به چند منبعی بودن سوق می دهد که این تحولات تاثیر شگرفی بر اندیشه دینی به ویژه اندیشه فقهی و کلامی می گذارد و به بالندگی و در نتیجه ماندگاری یک اندیشه کمک میکند.
ششم: عدم ارتزاق از راه دین
عدم ارتزاق از راه دین یکی دیگر از مشخصات روشنفکری دینی است. از منظر این جریان، امر هدایت مردم نباید به شرط مزد باشد؛ زیرا این عمل تاثیر کار را از بین می برد وبه تعبیر دیگر نباید منافع اخروی مردم با منافع دنیوی روحانیان گره بخورد والا بار هدایت به منزل نخواهد رسید.
ابوحنیفه بر خلاف علمای همعصرش چنین بود؛ هیچگاهی از راه دین ارتزاق نمی کرد؛ زیرا وی در خانواده ثروتمند به دنیا آمده و پدرش بازرگان بود وتجارت ابریشم می کرد وچنین تجارتی درآمد خوبی داشت. امام این شغل را از پدر به ارث برده بود و تا پایان عمرش در پهلوی تعلیم و تعلم و عبادت، از طریق تجارت ارتزاق میکرد و از گرفتن انعام خلفا امتناع می ورزید و چون ثروتمند بود از مال و دارایی خود برای پخش ونشر فکر و دعوت استفاده می کرد. مورخین ذکر میکنند که باری مردی میخواست لباس ابریشمین بخرد، ابوحنیفه برای فرزندش حماد گفت:حماد! لباسی بیاور. حماد لباسی را حاضر کرد و در حالیکه آن را باز میکرد گفت: صلی الله علی محمد. ابوحنیفه گفت:«کافیاست آن پارچه را ارزشمند جلوه دادی». و بدینگونه نخواست آن را به آن شخص بفروشد.
به هرحال آنچه برای ما در این حکایت مهم است این است که امام نخواست دین را مرکب راهواری برای جمع حطام دنیا بسازد.
ابوحنیفه درمسجد منطقه اش پیشنماز مردم بود اما هیچگاه از آنها پولی دریافت نمیکرد بلکه فقط به خاطر خدا امامت میکرد. او با این کارها برای ما آموخت که اندیشمند و یا عالم دین باید منبعی برای ارتزاق آزاد و بیرون از وظیفه داشته باشد تا کسی بالای وی در فکر و علمش فشار وارد نکند و با عزت نفس زندگی کند و آزادانه مصروف علم و اندیشه و دعوت باشد. یکی از آموزههای اصلی روشنفکران دینی هم همین است که نباید دین وسیله کسب دنیا شود.
ادامه دارد…