نویسنده: علیالیوسفی العلوی، پژوهشگر مراکشی
برگردان: حسیبالله ولیزاده
هجرت پیامبر از مکه به مدینه، نقطهای تحول در کیفیت رسالت آسمانی و در وظیفهای پیامبر تلقی میشود. محمد(ص) علیالرغم بیتوجهی و دشمنی زورمندان در مکّه، مردم را بهدین جدید دعوت میکرد، اما این دعوتگر در مدینه، به فرماندِه و پیشوایی مبدل گردید که در کنار اختیارات و صلاحیتهای دینی، صلاحیتهای مدنی و نظامی را نیز بر عهده داشت.
وحی که در سورههای مکی، روحانی و عبادی و دعوت مسالمتآمیز بود، در مدینه به مسائل و پرسشهای تشریعی و سیاسی در کنار موضوعات متعلق بهزندگی روزمره و ساختار سیاسی- که در حال شکلگیری بود-، میپرداخت. در این مرحله، وحی دو جنبه را احتوا میکرد: نخست، «عقیده»، یعنی تنظیم رابطهای عمودی میان «خداوند» و «انسان»، و دوم، «شریعت» یعنی ساماندهیِ نسبت افقی میان انسانها.
براساس همین ویژهگیِ دوبُعدیِ وحی، اسلام از بتپرستی و مسیحیت و یهودیت-که اسلام مکمّل آن دو میباشد، و تحریفهایی را که در این دو دین شدهاست، تصحیح مینماید- متمایز میگردد.
بهعبارت دیگر، اسلام آمده است، تا آموزههای هر دو دین-مسحیت و یهودیت- را شامل بشود، و تنها دین حقی که ادیان قبلی را از میان میبرد، باقی بماند. خداوند می فرماید: «وَمَن يَبتَغِ غَيرَ ٱلإِسلَامِ دِينا فَلَن يُقبَلَ مِنُه وَهُوَ فِي ٱلأخِرَةِ مِنَ ٱلخَسِرِينَ» «هر كس غيرِ اسلام آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است»؟ [سوره آل عمران، آیه ۸۵]
اما آیا براساس همین تحولی که در کیفیت وحی بهوجود آمد، و توجه قرآن «مدنی» به جنبههای اخروی و دنیوی بهگونهای همزمان، میتوان نتیجه گرفت که محمد(ص) دولت تاسیس کرد؟ به عبارتدیگر، آیا میتوان نتیجه گرفت که اسلام تنها دین و دنیا نه، بلکه دین و دولت نیز است؟ آیا میتوان بر همین اساس گفت که پیامبر سیاستمدار و رئیس دولت اسلامی بود و اسلام دینی سیاسی است؟
درست است که محمد در سال ۶۲۴ معاهده و منشوری را میان مهاجرین و انصار که نمایندهگان قبایل هشتگانهای مدینه بودند و قبایل یهود مدینه، امضا کرد. بسیاریها این منشور را قانون اساسی نخستین دولت اسلامی محسوب می کنند، اما محمد سعید عشماوی (۱) میآورد که مطالعه عمیق این منشور می تواند مانع این درهمآمیختهگی گردد. این قرارداد(منشور) در محتوا، واژهها و تعبیرها همانند و مشابه قراردادها و پیمانهایی است که قبایل عرب پیش از اسلام پس از جنگها میبستند. در این قرارداد هیچ اشاره و استنادی به آیت قرآنی نمیشود. هم چنان که وحدت هر قبیله را حفظ میکند؛ امری که آن را ائتلاف قبیلوی میگرداند. این پیمان تمام گروهها را در نظام اسلامی جدید و عادتها و اخلاق اسلامی جدید مدغم نکرد، بلکه اتفاق جدیدی را بنابر آنچه در گذشته وجود داشت، تصدیق کرد و مستندسازی نمود.
محمد سعید عشماوی از این همه نتیجه میگیرد که این قرارداد فقط یک قرارداد عربی قبیلوی که حاوی راه و روش و نظام پیش از اسلام بود، باقی میماند. زیرا قوانین تنظیمی اسلام هنوز به وجود نیامده بود و همچنان حوزه آن به گونه مفصل مشخص نشده بود.
در پایان مناسب است تاکید نماییم که، واژه «حُكم» را که طرفداران اسلام سیاسی به منظور دعوت به برگشت به الگوی حکومت پیامبر و خلفای راشدین به آن استناد می نمایند، نه در مرحله پیش از اسلام و نه در شعر دوران جاهلیت و نه در زمان پیامبر و نه در قرآن به معنای صلاحیت سیاسی نمیباشد، بلکه تنها به معنای دخالت حکیمانه به منظور حل و فصل اختلافات میان اشخاص و قبایل به کار رفته است. همانند همین واژه، واژهای «حَکَم» نیز می باشد که تا امروز بهمعنای «داوری» و نه «حکومتداری» استعمال می گردد. بنابر این دلیل قرآنی، در آن زمان توسط واژه امر به سیاست که معنای تدبیر امور مردم را می دهد، اشاره میشده است. «وَٱلَّذِينَ ٱستَجَابُواْ لِرَبِّهِم وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوةَ وَأَمرُهُم شُورَى بَينَهُم وَمِمَّا رَزَقنَهُم يُنفِقُونَ»«و آنان كه امر خدايشان را اجابت كردند و نماز برپا داشتند و كارشان را به مشورت يكديگر انجام مى دهند و از آنچه روزى آنها كرديم (به فقيران) انفاق مىكنند»[سوره شورا، آیت ۳۸]
براساس همین معنا، ابوبکر می گوید: دوست داشتم، در روز سقیفه بنی ساعده این امر- خلافت- را برعهده یکی از این دو( عمر بن الخطاب و ابوعبیده بن الجراح) بسپارم، او امیر و من وزیر می بودم. هم چنان گفت: ای کاش در این مورد – تعیین خلیفه- از پیامبر خدا می پرسیدم تا کسی در این مورد با مستحق آن اختلاف نمی کرد. (۲)
از آنچه گذشت، روشن میشود که پیامبر، سلطان و پادشاه و حاکم نبود، بلکه هر آنچه را که پیوند به دین داشت مانند دفاع از اسلام، اجرای شریعت و حل و فصل اختلافات مسلمانان اداره میکرد و همه این امور را به عنوان داور و حکم، – نه رئیس دولت- انجام میداد. خداوند میفرماید : «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَينَهُم ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِم حَرَجا مِّمَّا قَضَيتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسلِيما» «نه به پروردگارت سوگند، اينها ايمان نخواهند آورد تا ترا در اختلافات خود حاكم كنند آنگاه از آنچه حكم كرده اى در دلهايشان كدورتى نيابند و تسليم واقعى خواهند شد»[سوره نساء ، آیت ۶۵]
منابع :
۱ – الخلافة الإسلامیة، محمد سعید عشماوی، طبع : الانتشار العربی، ص. ۱۴۰ – ۱۴۶ .
۲ – همان