یکی از مسائلی که پس از تسلط مجدد طالبان در افغانستان بهصورت قارچوار رشد کرد، مدارس دینی جهادی در این کشور است.
طالبان در دو سال اخیر در هر ولایتی در افغانستان یک مدرسه دینی جهادی بزرگ و در هر شهرستان، ۱۰ مدرسه دینی کوچک تاسیس کردهاند. این مدارس دینی بهصورت مستقیم توسط وزارت معارف یا آموزشوپرورش طالبان مدیریت میشود. چندی پیش، ملا هبتالله، رهبر طالبان فرمان استخدام صدهزار استاد برای این مدارس جهادی صادر کرد. تاسیس انبوه مدارس دینی در افغانستان از سوی طالبان باعث طرح پرسشهایی شده است. پرسشهایی مبنیبر اینکه ماهیت این مدارس چیست؟ و پیامدهای آن برای صلح و ثبات افغانستان و منطقه چه خواهد بود؟
آنچه باعث شد این پرسش در سطح مطبوعات بینالمللی و محافل سیاسی مطرح شود، پیوند خوردن نام مدارس دینی با تروریسم بینالمللی پس از حادثه ۱۱سپتامبر است. وقتی در ۱۱سپتامبر سال ۲۰۰۱ برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی مورد حمله القاعده قرار گرفت، بحثهای داغی درباره پیوند مدارس دینی شبهقاره هند و تروریسم بینالمللی مطرح شد. دولتمردان اروپایی و آمریکایی و روزنامهنگاران و پژوهشگران میپرسیدند «آنچه به نام مدارس دینی خوانده میشود، نهادهای آموزشی هستند یا سنگرهای ترور؟» دونالد رامسفلد وزیر دفاع پیشین آمریکا در یادداشت محرمانهای که در سالهای حضور آمریکا در افغانستان نوشته بود و سرانجام به مطبوعات درز پیدا کرد، این پرسش را مطرح کرد که «آیا هر روز درحال دستگیر کردن، کشتن یا ترساندن و دلسرد کردن تروریستهای بیشتری نسبت به افرادی هستیم که مدرسهها و روحانیان رادیکال درحال استخدام، آموزش و بهکارگیری علیه ما هستند؟» در سال ۲۰۰۵ هم وقتی بمبگذاری مترو لندن اتفاق افتاد و آن بمبگذار متهم به آموزش در مدارس دینی پاکستان شد، تونی بلر نخست وزیر سابق بریتانیا در نشستی با حامد کرزای رئیسجمهور پیشین افغانستان مدارس دینی را متهم به تروریسمپروری کرده و گفت این ریشهها خیلی عمیق هستند و افزود این ریشهها توسط افرادی شکل میگیرد که این مسائل از سنین بسیار پایین به آنها القا میشود و به مدارس دینی میروند و آموزشهای افراطی فرا میگیرند.
با توجه به این پیشینه طبیعی است تاسیس انبوه مدارس دینی- جهادی در افغانستان و تقلید از مدارس دینی دیوبندی در پاکستان، بار دیگر پرسشها و نگرانیهای قبلی در محافل سیاسی و رسانهای را مطرح کرده است. پژوهشگران میپرسند «این مدارس چیست؟ چرا تاسیس شده؟ و پیامدهایشان برای صلح و ثبات منطقه و جهان چه خواهد بود؟» من بهعنوان کسی که سالیان متمادی در این مدارس درس خوانده و زیستهام و حالا چندسالی هم میشود درباره آنها تحقیق کرده، تلاش میکنم این مدارس را آسیبشناسی کرده، دریافتها و برداشتهایم از این مدارس را به اشتراک بگذارم.
تبارشناسی مدارس دینی جهادی طالبان
مدرسه از ریشه واژه عربی «درس» مشتق شده است. رایجترین معنای درس «خطابه» و «گفتار» است. درس همچنین میتواند به معنای آموزش، تعلیم و حفظ کردن یک متن با خواندن مکرر آن هم اطلاق شود. بنابراین میتوان گفت مدرسه به معنای محل تحصیل است. اما واژه مدرسه در افغانستان و شبهقارههند بر حوزههای علوم دینی اطلاق میشود. جریانشناسی مدارس دینی اهل سنت در شبهقارههند و افغانستان نشان میدهد در اینجا سه گونه مدرسه وجود دارد.
۱. مدرسههای دیوبندی که اولین آنها در شهر دیوبند توسط محمدقاسم نانوتوی، رشید احمد گنگوهی و حاجی محمد عبید حسین تاسیس شد.
۲. مدرسههای بریلوی که اولین آنها توسط احمدرضا خان تاسیس شد.
۳.مدارس اهل حدیث که اولینشان مدرسه الاحمدیه نام داشت و توسط شخصی به نام ابراهیم در شهر آرا در منطقه بوجپور تاسیس شد.
سه الگوی مدارس، هر کدام نماینده یک مکتب کلامی و فکری متمایز بوده و میانشان اختلافات ایدئولوژیک و الهیاتی وجود دارد. قدر مسلم این است مدارس دینی جهادی که طالبان در افغانستان تاسیس کردند، الگوگرفته از مدارس دینی دیوبندی و متاثر از آنهاست. همه پژوهشگران متفقالقول طالبان را یک جریان مذهبی قومی برخاسته از مدارس دینی دیوبندی میدانند. یکی از مدارسی که اکثر رهبران طالبان از آنجا فارغالتحصیل شدند، مدرسه حقانیه در «اکوره ختک» ایالت «خیبر پختونخوا» پاکستان است. بنیانگذار این مدرسه مولانا عبدالحق پدر مولانا سمیعالحق است. مولانا عبدالحق تحصیل کرده دیوبند بود و در آنجا هم به استادی رسیده است. در مدرسه حقانیه پاکستان درحالحاضر ۱۵۰۰ طلبه بهصورت شبانهروزی و هزار نفر دیگر هم بهصورت نیمهوقت درس میخوانند. مولانا سمیعالحق رهبر جمعیتالعلمای شاخه سمیعالحق درباره پیوند طالبان با مدارس حقانیه گفته بود «قبل از ۱۹۹۴ ملاعمر را نمیشناختم چون در پاکستان درس نخوانده بود. اما اطرافیان وی، طلاب حقانیه بودند و بارها به دیدن ما آمده و بحث میکردند که چه باید کرد؟ من آنها را نصیحت کردم که حزب تشکیل ندهند؛ چراکه سازمان اطلاعات پاکستان (ISI) هنوز سعی میکرد احزاب مجاهدین را علیه یکدیگر تحریک کند تا آنها را در چند دستگی نگه دارند. به طلاب پیشنهاد کردم جنبش طلبگی به راه بیندازند. هنگامی که جنبش طالبان شکل گرفت، به ISI گفتم، بگذارید طلبهها افغانستان را تسخیر کنند.»
این موضوع را اینجا یادآوری کردم، بگویم هم جنبش طالبان و هم مدارسی که این گروه در افغانستان ایجاد کردند، ملهم از مدارس دینی دیوبندی هستند. این مدارس دینی دیوبندی چه تعریفی از علم دارد؟
علم نافع
آنهایی که آمار و ارقام وزارت معارف افغانستان را دیدند، میدانند پیش از طالبان نیز در کشور، نزدیک به ۱۳ هزار مدرسه دینی ثبت نشده و هزار و ۲۷۵ مدرسه ثبت شده در دولت، بهعلاوه ۱۵۰ باب دارالعلوم فعالیت داشتند. هدف از ایجاد این مدارس دینی، تربیت علمای دینی است. ما در جامعهای به آن اندازهای که به عالم دینی نیاز داریم، به متخصص در رشتههای علوم بشری هم نیازمند هستیم. «سید شریف جرجانی» یا گرگانی از متالهان برجسته مسلمان میگوید «وقتی پیامبر میفرماید اختلاف امت من رحمت است، منظورش دقیقا اختلاف و تفاوت در تخصصها و رشتههاست.» با این همه، از روزی که طالبان به قدرت رسیدند، بدون کوچکترین توجهی به ایجاد مکاتب، مدارس دینی متعددی را در پی هم تاسیس میکنند. پرسش این است با وجود این همه مدرسه، چرا گروه طالبان بهجای توجه به تعلیم و تربیت مدرن و توصیه و گسترش مکاتبی که نیاز عصر ماست، تصمیم گرفتند مدارس دینی تازهای تاسیس کنند؟
من در دوره نخست حکومت طالبان، دانشجوی مدرسه دینی بودم و آخرین سال طلبگیام که مصادف بود با واپسین سال حکومت طالبان، در مدرسه «درونته» جلالآباد گذراندم. مدرسه بزرگ و پرامکاناتی بود. ملاهای مشهور دو کشور افغانستان و پاکستان را بهعنوان مدرس و استاد در آنجا استخدام کرده بودند. خوابگاه و صنوف درسی مجهزی داشت و در یک کلام اینکه مسئولان محلی طالبان در ولایت ننگرهار آن جدا توجه میکردند. در کنار مدرسه دینیمان دانشگاه جلالآباد واقع شده بود. برخلاف مدرسه، دانشگاه جلالآباد چندان وضعیت مناسبی نداشت. نه از خوابگاههای مجهز و امکانات غذایی خبری بود و نه از توجه و حتی نیمنگاه مسئولان اثری وجود داشت. به آن اندازه که به اولی به عنوان یک نهاد نازپرورده مینگریستند، با دومی به عنوان یک نهاد زائد برخورد میکردند. توجه طالبان به مدرسهسازی و بیمهریشان به مکاتب عصری و مدرن از ذهنیتی سرچشمه میگیرد که از مدارس دینی دیوبندی متاثر است.
در مدارس دینی دیوبندی باور به این است که تنها علم نافع، علوم دینی هستند و سایر علوم نهتنها سودمند نیستند، بلکه اکثرا باعث ضلالت و گمراهی هم میشود. مولانا «محمداشرف تهانوی» یکی از بزرگان مدرسه دیوبند، درباره علوم مدرن میگوید: «امروزه مسلمانان تحصیلکرده مدرن که به زبان انگلیسی صحبت میکنند، خود را بسیار شایسته فرض میکنند؛ اما در واقعیت آنها به هیچ وجه قابلیت ندارند.» در جای دیگری میگوید: «در سفرها اینگونه افراد را بسیار میبینم. از تعامل با آنها دریافتهام که تنها عبارات و تعاریف را به کار میبندند اما درواقع چیزی از آن نمیدانند.» شبیه چنین چیزی را سال گذشته وزیر تحصیلات عالی طالبان هم گفته بود که رسانهای شد. میگفت آنهایی که در دانشگاه درس میخوانند، بیسواد هستند و تنها مدرسهها یا همین مدارس دینی، باسواد تربیت میکنند. البته این نقل به مضمون است. چنین ذهنیتی را علمای دیوبند و طالبان از کجا به میراث میبرند که فقط علوم دینی را علم نافع میخوانند و باقی علوم را زائد و حتی باعث ضلالت میدانند؟
چنین ذهنیتی را علمای دیوبند و طالبان از امام محمد غزالی به ارث بردهاند. چندی پیش، رساله «یا ایها الولد» امام محمدغزالی را میخواندم که او این رساله را در پاسخ یکی از شاگردان خود نوشته است که پرسید من چندین علم را خواندهام و بهترین دوران زندگی و بهار عمرم را در راه یادگیری آنها سپری کردهام. اما حالا لازم است که بفهمم کدام یک از این علوم فردا در روز قیامت به دردم میخورد و در آخرت با من همنشین میشود و کدام یک از آنها فایدهای ندارد، تا از آنها دست بردارم؟» غزالی در پاسخ او، همین رساله را مینویسد و لب کلام در این رساله دو چیز است؛ یکی اینکه علومی مانند کلام، پزشکی، دیوانداری، اشعار، نجوم، نحو و صرف جزء علوم غیرنافع است و اشتغال با اینها باعث ضایع شدن عمر در راه بیهوده میشود. تنها علمی که نافع است، علم دین است. آن هم مشروط به اینکه توام با عمل باشد. البته اعتقاد به رهاییبخشی علم مجرد یعنی علم بدون عمل را پندار باطل فلاسفه میخواند. حرف دومی که در این رساله میزند این است که حتی افراط در تحصیل علوم دینی نیز «ضیاع وقت» است. باید اندکی آموخت اما عمل کرد. باز او در این خصوص به سخن برخی از بزرگان تصوف و عرفان استناد میکند؛ از جمله «حاتم اصم» که غزالی به استدلالش استناد میکند. وقتی غزالی حکایتهای این بزرگان تصوف و عرفان را به پایان میبرد، به رسم نتیجهگیری مینویسد: «فرزندم از این دو داستان دانستی که به افزایش علم نیاز نداری.» البته غزالی درباره علم نافع نه تنها در این کتاب بلکه در کتابها دیگرش هم صحبت کرده بود. در این باره خود دوستان بیشتر در جریان هستند و من برای اینکه بیشتر وقت را نگیرم، صرف نظر میکنم.
غزالی روحانیای است که نخستین بار در تاریخ تمدن اسلامی و در میان اهل سنت لقب «حجهالاسلام» برای او به کار رفته است. او به حیث اینکه مدیر یک مدرسه نظامی است، از حمایت دستگاههای سیاسی برخوردار بود. به همین خاطر عقاید و باورهایی که او مطرح میکرد، به سرعت فراگیر شد و مشروعیت یافت.
به یک نحوی میتوانم بگویم او با طرح این دیدگاهها، مانیفستی برای علمستیزی در جهان اسلام فراهم کرد که تا حالا این مانیفست یا همین علمستیزی در میان اهالی مدرسه در شبهقاره هند و افغانستان کاربرد دارد. شاید از همین موضوع بتوان اختصاصی بودن لقب عالم و ملاها را در افغانستان درک کرد. در افغانستان اگر ملا نباشی حتی در هر رشته دیگر فوقتخصص هم داشته باشی، کسی تو را عالم نمیخواند. بنابراین یک دلیل عمده بیمهری طالبان به مکاتب و توجهشان به مدارس دینی و تاسیس مدارس دینی همین ذهنیت ریشهدار در مدارس دیوبندی است که از غزالی به میراث بردند.
دلیل دیگر اما همان است که «وحید مژده» مینویسد. وحید مژده میگوید که مردم روستاهای جنوب افغانستان بچههای خود را به مکتب نمیفرستند (مکتب یعنی مدرسههای علوم جدید). چون احساس میکنند که در مکتب کمونیست و بیدین تربیت میشوند. درمجموع میتوان گفت که دیوبندیها نگاه موافقی به علوم مدرن ندارند. البته در میانشان برخی چهرههای اصلاحطلب هم وجود دارند که خواهان تدریس علومبشری در مدارس دینی هستند، اما این چهرهها خیلی در اقلیت هستند. دیوبندیها عمده ستیز خود با علوم مدرن را از دوره استعمار انگلیس در هندوستان به ارث بردهاند. در میان مسلمانان شبهقاره هند یک گرایش قوی به فراگیری معارف جدید وجود داشت که نمونهاش تاسیس دانشگاه اسلامی علیگر۱ میباشد. این دانشگاه توسط سیداحمدخان هندی تاسیس شد. سیداحمدخان عالم مسلمانی بود که معتقد بود تنها راه نجات مسلمانان در عصر کنونی، فراگیری دانش جدید است. او خطاب به مسلمانان میگفت: «به انگلستان بنگرید که ثروتش روز به روز همپای تربیت در آن پیش میرود. بنابراین هرچه پرورش و تربیت در آن افزونتر میشود، ثروتش نیز افزایش مییابد. با آنکه چند قرن انبوهی از موانع و دشواریهای فلج کننده بیش از مشکلات ما بر سر راه تربیت آنها وجود داشت.» سیداحمدخان چاره انحطاط و عقبافتادگی مسلمانان را در بیدارسازی عقل مسلمانان هندی، تهذیب اخلاق آنان، فراگیری معارف جدید و عبور از نظام آموزشی سنتی میدید. در مقابل این گرایش اما دیوبند یک گرایش احیاگرایانه بود. این گرایش معتقد بود که نیازی به معارف جدید نیست، بلکه کافی است نظام آموزشی سنتی یا همان معارف سنتی احیا شود و گسترش پیدا کند.
تا اینجا درباره دیدگاه این مدارس و دیدگاه طالبان نسبت به علم صحبت کردیم که بر بنیاد آن دیدگاه، به جای توجه به مکاتب عصری، مدارس دینی ایجاد کردند. اما شما توجه داشته باشید این مدارس پسوندی را هم با خود حمل میکنند به نام «جهادی»، یعنی درواقع به آنها مدارس دینی-جهادی میگویند.
فلسفه نامگذاری مدارس جهادی؟
شاید برایتان سوال باشد که چرا طالبان این مدارس را «مدارس جهادی» نامگذاری کردهاند؟ اگر بخواهیم پاسخ این سوال را بدانیم باید گفت تاریخچه ظهور این مدارس در شبهقاره هند با تفکر جهادی گره خورده است. این مدارس تفکر جهادی را از شاه ولیالله محدث دهلوی به ارث میبردند. شاه ولیالله دهلوی را میتوان بنیانگذار تفکر دیوبندی خواند. شاه ولیالله دهلوی از جمله متفکران قرن ۱۸ مسلمانان شبهقاره هند بود که تالیفات بسیاری از خود بر جای گذاشت. آثاری را که شاه ولیالله دهلوی نوشت، در شبهقاره هند روی تمام مکاتب کلامی و الهیاتی مسلمانان سنی تاثیر گذاشت. در واقع دیوبندیان هم خود را وارث او میدانند. شاه ولیالله دهلوی در کنار تدریس و تالیف، به سیاست نیز مشغول بود. او در عصری میزیست که قدرت مغولان رو به افول بود. با افول قدرت مغولان، شاه ولیالله نشانههای خطر را احساس کرد و میدید که هندوها قدرت بیشتری از مسلمانان کسب کردهاند و از آنها پیشی گرفتهاند. برای جلوگیری از افول قدرت مسلمانان، شاه ولیالله به حکام پشتونتبار افغانستان نامه نوشت و از آنها خواست که به هند حمله کنند. این نامه حالا توسط محققان کشف شده است و روشن شد که چنین تقاضایی را شاه ولیالله از حکام پشتونتبار افغانستان داشتند. این نامه نشان میدهد که شاه ولیالله افکار سیاسی جنگطلبانه هم داشته است. پس از شاه ولیالله، افکار جهادی و جنگطلبانه او را پسرش شاه عبدالعزیز دهلوی ترویج داد. او فتوای معروف خود مبنی بر «وجوب جهاد علیه استعمار بریتانیا» را صادر کرد و نوشت «کشور اسلامی هندوستان با تسلط بر سیطره انگلیسها به دارالحرب تبدیل شده است. لذا بر همه مردان و زنان مسلمان واجب است که آنقدر با آنها بجنگند و آنچنان روابط دوستانه خود را با آنها قطع کنند که ناگزیر از هندوستان خارج شوند. زیرا انگلیسها دشمن مسلمانان هستند.» بر مبنای این فتوا، شماری از مسلمانان و جوانان هندی از جمله احمدعرفان، یکی از شاگردان شاه عبدالعزیز دهلوی دست به قیام زد که برای مدتی توانست کنترل پنجاب و پیشاور را در اختیار بگیرد. حکومت او دیری نپایید که با کشته شدنش پایان یافت. البته با کشته شدنش، موج دیگری از حرکتهای جهادی در سال ۱۸۵۷ در هندوستان آغاز شد. در این سال مردم هندستان به رهبری امرای مسلمان و چند تن از هندوها علیه انگلیس قیام کردند و انقلابیها موفق شدند دهلی را تصرف کرده و «سراج الدین مظفر» را به تخت امپراتوری هند بنشانند. این هم یک دولت مستعجل بود. انگلیسها دوباره دهلی را گرفتند و در واکنش به این قضیه، هند را جزء امپراتوری بریتانیا اعلام کردند. مدارس دینی شبهقاره هند را به اتهام ترویج تفکر جهادطلبانه مسدود کردند. پس از این قیام است که در سال ۱۸۶۷ مدارس دیوبند تاسیس میشود. این مدرسه تفکر جهادگرایانه شاه ولیالله را احیا میکند. ما نمونههای این تفکر را در مدارس دینی دیوبندی پاکستان و طالبان میبینیم. فلسفه نامگذاری این مدارس در افغانستان به مدارس جهادی نیز همین است که اینها تنها جای فراگیری علوم دینی نیستند بلکه حیثیت پادگانها و قرارگاههای نظامی را نیز دارند. برای اینکه بدانیم این مدارس چگونه حیثیت پادگانهای نظامی را دارد، باید نگاهی به عملکرد این مدارس در دوره اول حاکمیت اول طالبان بیندازیم.
برای فهم اینکه این مدارس چگونه حیثیت پادگانهای نظامی را دارند، من دو سه مورد از تاریخ و خاطره خودم را یادآوری میکنم. وقتی طالبان در سال ۱۹۹۴ ظهور کرد و بر بخشهایی از افغانستان تسلط یافت افزون بر اعضای کابینه و شورای رهبری، حدود ۳۰ درصد از نیروهای رزمی این گروه تا سال ۱۹۹۹ طالبان مدارس دیوبندی پاکستان تشکیل میدادند. علاوهبر این در دور اول طالبان، هرازگاهی که این گروه از لحاظ نظامی شکست میخوردند و با کمبود نیروی جنگی در خطوط مقدم جبهه مواجه میشد، از مدیران مدارس پاکستان میخواستند که مدارس را تعطیل کرده و نیرو بفرستند. وقتی طالبان در سال ۱۹۹۷ در مزار شریف شکست خورد، مولانا سمیعالحق پاکستانی، پیام تلفنی از ملاعمر دریافت کرد مبنیبر اینکه با طالبان همکاری کند. به دنبال دریافت این پیام، مولانا سمیعالحق مدرسه حقانیه را بست و تمام شاگردانش را برای کمک به طالبان به خطوط مقدم جبهه در افغانستان فرستاد. همچنان در سال ۱۹۹۸ مولانا سمیعالحق نشستی را بین رهبران طالبان با مسئولان ۱۲ مدرسه دینی در شمال غرب پاکستان برگزار کرد و از آنها خواست که برای یک ماه مدارس خود را تعطیل کرده و شاگردان خود را تشویق کنند که به سنگرهای طالبان بروند. در پی این اقدام هشت هزار طلبه علوم دینی به صفوف طالبان پیوستند. در دوره اول حاکمیت طالبان وزارت معارف این گروه یا آموزشوپرورش این گروه نیز در هر ولایت و شهرستان مدارس دینی بسیاری تاسیس کرده بود. دو تجربه خود را از اینکه طالبان چگونه از این مدارس بهعنوان پادگان نظامی استفاده میکردند، تشریح میکنم.
در دوره اول حاکمیت طالبان در شهر «پلخمری» ولایت بغلان یک مدرسه جهادی به نام «قطبالمدارس» ایجاد شده بود. نزدیک به هزار نفر در آن درس میخواندند. من نیز در آن مدرسه درس میخواندم. آن زمان نیروهای دولت اسلامی به رهبری استاد برهانالدین ربانی در تخار با طالبان درگیر جنگ بودند. من خوب به خاطر دارم وقتی جنگ در تخار تشدید شد، نیروهای طالبان به مدرسه آمدند و شاگردان این مدرسه را به زور به خط مقدم جنگ بردند. تعداد زیادی از این شاگردان در آن جنگ تلف شدند. همچنان در آن زمان طالبان در شهرستان خنجان ولایت بغلان یک مدرسه جهادی ایجاد کرده بودند. این مدرسه توسط کسی به نام مولا شاهزاده یکی از فرماندهان طالبان ایجاد شده بود. در همان سال که طالبان سقوط کرد، در منطقه لرخاب شهرستان دوشی ولایت بغلان میان نیروهای مقاومت با طالبان جنگ شدید راه افتاد. در جریان جنگ وقتی طالبان با کمبود نیرو مواجه شدند، با نیروهای خود داخل مدرسه شده و جوانان و نوجوانان بیتجربه و خام را جبرا به خطوط جنگ انتقال دادند. خوب به یاد دارم که شاگردان مدرسه گریه میکردند که ما جنگ را ندیدیم و تجربهاش را نداریم اما گوش شنوایی وجود نداشت که حرفهای اینها را بشنود. القصه فلسفه نامگذاری این مدارس به مدارس جهادی همین است. برای طالبان این مدارس حیثیت پادگان نظامی یا نیروی ذخیره را دارد و هرازگاهی که احساس نیاز کنند با زور یا رغبت آنها را به جنگ میفرستند.
البته در کنار اینکه طالبان از این مدارس بهعنوان پادگان نظامی یا نیروی ذخیره استفاده میکند، کارکرد دیگری هم وجود دارد. این مدارس میتوانند ابزار ایدئولوژیک برای دولت سرکوبگر طالبان باشند. لویی آلتوسر، فیلسوف نظریهپرداز معروف مقالهای به نام «ایدئولوژی و ابزارهای ایدئولوژیک دولت» دارد. او در این مقاله میان دوگونه ابزار تفاوت میگذارد؛ یکی ابزار سرکوب و دیگری ابزار ایدئولوژیک. ابزار سرکوب دولت عبارتند از ارتش، پلیس، قوه قضائیه، دادگاهها، زندان و امثال آن. اما ابزارهای ایدئولوژیک یک دولت شامل نهاد مذهب، آموزش، پرورش، رسانه، اتحادیههای صنفی، علما و روشنفکران و مانند اینها میشود. تفاوت این دو ابزار در این است که اولی مستلزم بهکارگیری قوه قهریه و خشونت است اما دومی مستلزم بهکارگیری ایدئولوژی است. آلتوسر میگوید هیچ حکومتی نمیتواند با توجه به ابزارهای سرکوب در درازمدت قدرت خود را حفظ کند مگر اینکه هژمونی خود را با ابزارهای ایدئولوژیک تداوم ببخشد. آنچه آلتوسر درباره دولتها گفته، درباره جنبشها و حرکتهای سیاسی نظامی هم صدق میکند. مروری بر تجربههای جنبشهای نظامی در تاریخ جهان اسلام هم نشان میدهد که فقط آن حرکتی به پیروزی رسیده که در کنار قدرت سیاسی و نظامی، حمایت علما یا دعای خیر علما و اهل تصوف را با خود داشته است. نمونههای زیادی در این زمینه داریم. بسیار خوب است که در این زمینه تجربه سلطنت سلجوقیان یادآوری شود و دوستان آن را مرور کنند. این حکایات را به این دلیل گفتم تا بگویم که تاسیس این مدارس دینی میتواند برای طالبان ابزار ایدئولوژیک باشد. البته این ابزار ایدئولوژیک دو فایده برای طالبان دارد. یکی از مفادهایش این است که از طریق این میتوانند افکار خود را در میان مردم و جامعه ترویج کنند و دوم علمای دینی را زیر نظارت قرار بدهند، یعنی علما دیگر استقلالی نداشته باشند. وابسته به دولت و از طریق این مدارس زیر نظارت قرار بگیرند.
آسیبشناسی مدارس دینی جهادی
من هر وقتی درباره مدارس دینی جهادی چه در افغانستان و چه در پاکستان فکر میکنم اینها را نماد تعطیلی تفکر در میان مسلمانان میدانم؛ البته مشخصا مدارس دینی که در افغانستان و پاکستان هستند. جایی که نشان میدهد چگونه تفکر در میان مسلمانان شبه قاره هند و افغانستان به تعطیلی کشیده شده، همین مدارس است. البته من در این زمینه تنها نیستم. قرنها پیش از من، «اورنگزیب»۲ هم چنین تصوری درباره این مدارس داشته است. اورنگزیب، پادشاه امپراتوری مغولی هندوستان که نام او را همه ما شنیدیم. یکی از شاهان مقتدر هندوستان که خیلی هم مذهبی بود. دانشآموخته مدرسه دینی بود و نزد کسی هم به نام ملاصالح درس خوانده بود. وقتی اورنگزیب به سلطنت دست مییابد ملاصالح به دربار میآید تا صله و کمک دریافت کند. شاگردش به سلطنت رسیده و توقع هم داشت که باز با همان رابطه پیشین استاد- شاگردی، با استاد خود همکاری کند. اما امپراتور به جای اعطای کمک از ملاصالح گلایه میکند و او را متهم میکند که برایش چندان آموزش باکیفیتی نداشته و آنچه به او آموخته، همهاش بیهوده بوده و هیچ کاربردی در زندگیاش نداشته است. امپراتور پس از ملامت کردنهای بسیار خطاب به ملاصالح میگوید «برو به روستایی که از آنجا آمدهای. برای بازنشستگی برو و نگذار هیچ کسی هم بفهمد که کیستی و حاصل کار تو چیست.»
این گفتوگو را یک جهانگرد فرانسوی در کتاب «سفرهایی در امپراتوری مغول» ثبت کرده و اگر دوستان آن را بخوانند خیلی هم جالب است. ناتوانی این مدارس در پاسخگویی به نیازهای جهان معاصر نکتهای است که از اورنگزیب پادشاه یا امپراتور مغول تا «علامه شبلی نعمانی» اسلامشناس معروف شبه قاره هند روی آن دست گذاشتهاند. علامه نعمانی، محقق و اسلامشناس معروف شبهقاره هند این مدارس را ناکارآمد خوانده و خواهان نسخه آموزشی جهانشهرگرا و پاسخگو به نیازمندیهای عصر بود، حتی در داخل مدارس دیوبند هم در شبه قاره هند منتقدان این نحوه آموزش کم نیستند. یکی از آنها محمد اسلم قاسمی از نوادگان مولانا محمدقاسم نانوتوی از بنیانگذاران مدرسه دیوبند است. قاسمی معتقد است که پروژه معرفت در مدرسه اسیر خطای تاریخی تاسفآور تفکیک به دو بخش دنیوی و مذهبی شده است. سلیمان حسینیندوی از علمای برجسته دارالعلوم ندوهالعلما هم انتقاداتی به این مدرسه دارد و آن را ناکارآمد میخواند.
اگر کسی از من بپرسد که مهمترین علل ناتوانی این مدارس در پاسخگویی به نیازهای عصر چیست؟ این یک بحث طولانی دیگری است که باید در یک گفتوگو جداگانه به آن پرداخت. اما من بهصورت گذرا به چند مورد اشاره میکنم.
۱.مقاطعه مدارس دینی شبهقاره هند و افغانستان با معارف عصری بشری. در این مدارس هیچ چیزی از این معارف عصری بشری خوانده نمیشود. کسی هم که از اینجا فارغالتحصیل میشود کاملا نسبت به معارف عصری بشری ناآگاه است.
۲. فرهنگ حاشیهخوانی. کل عمر شاگردان این مدارس، در تحشیهخوانی سپری میشود و هیچگاه حتی در همان علوم سنتی هم اصل مطالب را نمیخوانند.
۳. اقتدار پدرسالارانه هم در مدارس دینی وجود دارد. رابطه استاد و دانشجو به نحوی هست که باعث میشود این مدارس دینی تقریبا به محل شستوشوی مغزی دانشآموزان تبدیل شود و طلبهها را یک جنگجوی شورشی بار آورند؛ چراکه فقط فرهنگ اطاعت در اینجا میآموزند. بیشتر از فرهنگ اطاعت، چیزی دیگری به آنها آموخته نمیشود.
۴.مورد دیگری که بسیار جالب است، ملای ماشینی است. در افغانستان ما تعبیری داریم که به کسانی که از پاکستان فارغالتحصیل میشدند و بهعنوان ملا به افغانستان میآمدند، میگفتند «ملای ماشینی». چرا ملای ماشینی؟ بهخاطر اینکه قبلا در مدارس افغانستان مردم حداقل ۱۵ سال درس میخواندند، بعد عنوان «مولوی» را کسب میکردند. چون قبلا در مدارس دینی افغانستان و پاکستان یک نصاب درسی وجود داشت که به آن «نصاب درسی نظامی» میگفتند. در این نصاب درسی نظامی اکثرا کتب فلاسفه شیراز تدریس میشد. مثل علامه دوانی و امثالهم. جالبی بحث این است که گرایش اصلی در مدارس سنتی قبلی، گرایشی عقلی بود. در مدارسی که الگو گرفته از دیوبند است و طالبان تاسیس کرده و در پاکستان و جاهای دیگری وجود دارد، این علوم عقلی بهخصوص آثار فلاسفه شیراز یا کلا حذف شده یا تا جایی که من نصاب را مطالعه کردم، بسیار کم شده است. سالهای تحصیل هم بسیار پایین آمده است. به همین جهت به اینها، ملای ماشینی هم خطاب میکنند. گرایش حاکم قبلا در آن مدارس قبلی علوم عقلی بود، گرایش حاکم در اینجا حدیثگرایی است. وقتی از حدیثگرایی میگویم، یعنی مثلا ما در مدارس قبلی تنها از کتب حدیث، کتاب «مشکاه المصابح» را میخواندیم اما در مدارس کنونی تقریبا هفت کتاب حدیث خوانده میشود که عبارت است از «صحیح البخاری»، «صحیح المسلم»، «تلمیذی»، «سنن ابوداوود»، «سنن نسایی»، «سنن ابن مهاجر»، «شمایل دروزی» و شماری از کتابهای دیگر. دانشمند پاکستانی فضلالله، در تفاوت نظام درسی نظامی با دهلوی میگوید که برنامه درسی نظامالدین به علوم عقلی گرایش داشت و از دهلوی که در مدارس دیوبندی وجود دارد، بیشتر به علوم سنتی و البته بیشتر از همه به حدیث گرایش دارد. یکی از بزرگان حوزه دیوبند، در میزگردی در دارالعلوم اهل سنت زاهدان با افتخار میگفت که در نصاب درسی نظامالدین که در فرهنگ محل تدریس میشد و در مدارس قبلی وجود داشت، ۱۵ کتاب علوم عقلی تدریس میشد اما دیوبند از مجموع کتابهای منطق و فلسفه، تنها کتاب «میبدی» را تدریس میکند.
آسیبهای دیگری در این مدارس وجود دارد که باعث شده پاسخگوی نیازمندیهای عصر نباشد و یک عالم که معارف دینی متناسب با روزگار داشته باشد را تربیت نکند. باید در یک برنامه دیگری بحث کنیم اما در حال حاضر من میخواهم از پیامدهای تاسیس این مدارس جهادی در افغانستان صحبت کنم. اگر بخواهیم بدانیم تاسیس انبوه مدارس دینی در افغانستان چه پیامدهایی دارد، نیاز است نگاهی به دو نمونه دیگر از همین مدرسهها در تاریخ منطقه بیندازیم.
نمونه اول تاسیس نظامیهها در عهد سلجوقیان است. بسیاری وقتی درباره تاریخچه مدارس دینی صحبت میکنند، پیشینهاش را -حداقل در منطقه ما- به عهد سلجوقیان و تاسیس نظامیهها برمیگردانند. در دوره حکومت سلجوقیان در اکثر شهرهای جهان اسلام مدارسی تاسیس شد که از آن به نام نظامیه یاد میشد. این مدارس را خواجه نظامالملک طوسی، وزیر مقتدر سلجوقیان تاسیس کرده بود. به همین دلیل در تاریخ به نام نظامیه شهرت یافت. در کتب تاریخ آمده سال مرگ طغرل آغاز تاسیس این مدارس بوده. گفته میشود خواجه در ۱۲ شهر ازجمله بغداد، نیشابور، بلخ و بخارا ۱۲ نظامیه ایجاد کرده بود. همچنین ۱۰ درصد بودجه دولت را به ایجاد همین مدارس دینی اختصاص داده بود. از معروفترین این مدارس، نظامیه بغداد بود که در آن امام محمد غزالی تدریس میکرد. میگویند وقتی که خواجه میخواست چنین مدرسهای در بخارا ایجاد کند، علما و فقهای آنجا که غالبا پیرو مذهب حنفی بودند، مجلس ختمی در مسجد جامع شهر برپا کردند و گفتند که فاتحه تعلیم علم خوانده شد. چرا؟ زیرا تحصیل علم در اختیار حکومت و برای تامین غرض سیاسی قرار گرفت. اگر کسی از من بپرسد هدف سیاسی را که علمای بخارا پیش از تاسیس این مدارس پیشبینی کرده بودند چه بود؟ در پاسخ خواهم گفت که راهاندازی جدالهای فرقهای و جانبداری از خلافت سنی. خواجه نظامالملک نزدیک به ۳۰ سال وزیر مقتدر سلجوقیان بود و یک سنی شافعی مذهب متعصب بود. طوری که در سیاستنامه آمده، معتقد بود که در همه دنیا فقط دو مذهب راستین وجود دارد و در همه جهان دو مذهب نیک وجود دارد: یکی مذهب ابوحنیفه و دیگری مذهب شافعی. خواجه نظامالملک برای اینکه از این مذهب پشتیبانی کرده باشد، این مدارس را ایجاد کرد. چرا این مدارس را ایجاد کرد؟ تا با نفوذ اهل تشیع و اسماعیلیان در خراسان و بغداد مقابله کند. در مدارسی که تاسیس کرده بود، جز شافعیان کس دیگری راه داده نمیشد. حرف درباره پیامدهای این مدارس بسیار است اما آنچه که میخواهم به آن اشاره کنم این است که ایجاد همین مدارس نظامیه باعث وقوع جدالهای مذهبی بسیاری در ایران و خراسان شد. جلال ستاری ادعا میکند که جدالهای فرقهای که در پی تاسیس این مدرسه به وقوع پیوست، روح مقاومت جمعی را در برابر مغولان فروپاشاند و باعث سیطره مغولان بر ایران شد.
تجربه دوم تاسیس مدارس دیوبندی در پاکستان است. دومین نمونه از تاسیس انبوه مدارس در تاریخ این منطقه، ایجاد مدارس دیوبندی در پاکستان است. این مدارس در عصر جهاد افغانستان توسط ISI و به کمک مالی کشورهای عربی ایجاد گردید. هدف از تاسیس این مدارس هم تربیت نسلی از جهادگران و صدور آن به کشورهای منطقه بود که نمونهشان گروه طالبان است. امروزه اکثریت اعضای کابینه طالبان را فارغالتحصیلان مدرسه اکوره ختک پاکستان تشکیل میدهد. از آنجایی که درباره مدارس دیوبندی و طالبان همه میدانند که پیامدهای تاسیس این مدارس چگونه به جهاد و حرکتهای تندروانه رسید، بیشتر به این مورد نمیپردازیم.
بهعنوان نتیجهگیری باید گفت من تعجب میکنم چرا کشورهای منطقه و جهان از این همه مدرسهسازی که در افغانستان اتفاق میافتد، نگران نیستند؟ این مدارس نامشان «مدارس جهادی» است. همانطوری که از نام اینها پیداست، وظیفهشان تربیت نسلی از جهادگران است. چندی پیش وزیر مهاجرین طالبان به صراحت گفت که باید در این مدارس تاکتیکهای نظامی و افکار جهادی هم تدریس شود. طبیعی است که وقتی که این نسل تربیت شوند، دیگر به جغرافیای افغانستان محدود و محصور نخواهند ماند. بلکه به منطقه صادر خواهند شد. با تربیت این نسل من فکر میکنم منطقه را دگماندیشی، تعصب و جدالهای فرقهای فرا خواهد گرفت و نسلی متولد خواهد شد که من آنها را «بمبهای انسانی» میدانم و این خیلی نگرانکننده است. باور من این است که باید جلوی ایجاد این مدارس در افغانستان گرفته شود. متاسفانه در سطح بینالمللی تا جایی که من میبینم تلاشهایی وجود دارد تا با طالبان تعاملی داشته باشند. آن تعامل اینطور است که طالبان اجازه بدهند دختران در همین مدارس جهادی درس بخوانند و مدارس دولتی یا مدارس عصری (مکاتب) هم جای خود را به این مدارس واگذار کرده و دنیا هم به این مدارس کمک کند. طبیعی است اگر این توافق میان طالبان با دنیا به وجود بیاید، در پشت سر توطئه بسیار بزرگی برای منطقه نهفته است، زیرا آن وقت دیگر منطقه شاهد ظهور نسلی از بمبهای انسانی خواهد بود که در هر جا و هر نقطه انفجار و انتحار خواهند کرد.
حضور در این مدارس از چند سالگی مجاز است؟ از همان سال اول تحصیل؟
محدودیتی ندارد. از هفت سالگی مجاز است.
آماری وجود دارد که چه تعداد در این مدارس در حال تحصیل هستند؟
آمار طلبههایش وجود ندارد اما در هر استان یک مدرسه دینی بزرگ که تقریبا گنجایش هزار طلبه داشته باشد و در هر شهرستان ۱۰ مدرسه کوچک تاسیس کردهاند. تنها تعداد استادان مدارس ۱۰۰ هزار نفر است.
به بحث شستوشوی مغزی اشاره کردید. در مدارس جهادی درباره شیعیان و شیعه هم شاهد شستوشوی مغزی هستیم؟
ذهنیت حاکم در این مدارس و متونی که در این مدارس تدریس میشود، این است که تشیع یک فرقه ضاله است نه مذهب حقه. شما چندی پیش کتاب اسلام جار والی طالبان در هرات را نیز خواندید که شیعه را یک فرقه قبرپرست و ضاله و تاسیس شده توسط یک یهودی خوانده بود. چنین ذهنیتی میتواند دستاویزی برای اعلام جهاد علیه اهل تشیع هم شود، چنانکه در عصر شیبانیان با همین ذهنیت علیه شیعیان در مساله هرات اعلام جهاد شد. یعنی برای اعلام جهاد تنها تکفیرکردن و عقایدی مانند داعش ضروری نیست، بلکه عقاید امثال اسلام جار هم میتواند دستاویزی برای اعلام جهاد قرار بگیرد.
پینوشت:
۱. دانشگاه مسلمان علیگر (AMU)، یکی از دانشگاههای پرسابقه کشور هند است که در شهر علیگر ایالت اوتار پرادش در شمال هندوستان قرار دارد. این کالج از دانشگاههای آکسفورد و کمبریج الگوبرداری شده است.
۲. اورنگ زیب، آخرین پادشاه مقتدر امپراتوری مغول، حدود ۵۰ سال بین سالهای ۱۶۵۸ تا ۱۷۰۷ بر هند حکمرانی کرد.