طبیعتاً هویت واقعی هر عالم و دانشمند را منسوبیت قومی و تاریخ حیات و زندگی وی شکل میدهد. اگر به غیر از آن باشد و افرادی از اقوام دیگر تلاش کنند که در اعتلای تاریخ و گذشته قوم خود کاری کند، در واقع هم جعل هویتی کرده و هم خیانت به تاریخ و قطعا چنین حرکتی به نتیجه نمی رسد.
به تازگی در شبکه های اجتماعی ادعاهای در خصوص ریشه نژادی تعدادی از مشاهیر و علمای مهم قرون گذشته (خراسان، ایران و ماوراءالنهر) از سوی بعضی از نویسندگان و فعالین قومی «هزاره» مطرح شده است. البته این موضوع همزمان با تجلیل از فرهنگ قوم هزاره که از سوی همین فعالین قومی هزاره نام گذاری شده، در فضای مجازی و در روزهای اخیر مطرح گردید.
بعضی از سیاسیون، نویسندگان و باسوادان جامعه هزاره، با استفاده از فرصت، این ادعا را به صورت هماهنگ و یک پارچه در راستای زدودن هویت اصلی مشاهیر و علمای مهم قرون گذشته مطرح و آنان را منسوب به قوم هزاره کردند. در چند مورد مهم و برخلاف اسناد تاریخی و مدارک موجود، ادعا شده است که گویا امثال مانند ابوریحان بیرونی، ابنسینا، بیدل دهلوی، سید جمال الدین حسینی، شهید سید اسماعیل بلخی و… هزاره هستند.
با این وجود آنچه در این ادعاها قابل توجه بوده و هست، یکی استفاده از احساسات و همبستگی اقوام دیگر با هزارهها بوده که همواره صورت گرفته است. و دیگر اینکه برخلاف مستندات و مدارک تاریخی، ادعای بزرگان سیاسی و رهبران جامعه هزاره به شمول باسوادان این قوم میباشد که بدون توجه به پیوند نژادی و اسناد تاریخی، شخصیتهای مطرح و مشاهر منطقه را که اکثرا پیوند آریایی دارند، به قوم محترم هزاره پیوند زده و می زنند.
به عنوان مثال موردی؛ با استناد تاریخی گذشته و عصر حاضر و همچنین اذعان باسوادان جامعه هزاره؛ راجع به ریشه قوم هزاره سه دیدگاه اصلی مطرح است. اول اینکه تعدادی معتقداند که هزارهها از سال ها قبل همزمان با آیین بودیسم در قرون نخست میلادی ۴۰ تا ۲۵۰م در مناطق مرکزی سکونت داشتهاند و «شنسب غوری و حکومت غوریان و این سلسله» از قوم هزاره میباشند که در واقع با این حساب، هیچ پیوندی بین هزارهها و اقوام ترک و مغول و حتی آریاییها وجود ندارد.
دیدگاه دوم که مطرح میباشد، اینکه هزاره ها از نژاد مغول بوده و همزمان با لشکر کشی چنگیز، «تموچین» در ۱۲۲۰ میلادی، تعدادی از آنان در مناطق مرکزی باقی ماندند و زندگی مدنی را آغاز کردند؛ که بازهم هیچ پیوندی بین هزارهها و مشاهیر و علمای منطقه دیده نمی شود.
دیدگاه سوم هم این است که پیوند قومی هزاره با ترکها یکی است. یعنی هزارهها از نژاد ترکی بوده که با ازبیکها، ترکمنها، ترکها و اقوام آسیای مرکزی پیوند مشترک دارد، که در این صورت به گونه مستقیم حداقل هیچ رابطهی بین هزارها و اکثر علما و مشاهیر «ایران زمین» وجود ندارد.
به هرحال باتوجه به این سه مسئله که راجع به پیوند نژادی هزارهها مطرح شده، اما برخلاف همین نظریات مهم نژادی، بازهم تعدادی از سیاسیون، علما، بزرگان و نویسندگان هزاره در روزهای پسین دست به جعل هویت علما و مشاهیر کشور و منطقه زده و آنان را با استناد های بی پایه و اساس به قوم هزاره پیوند زده اند.
در این میان چهار شخصیت مطرح قربانی این جعل هویت شده اند. «ابن سینا، ابوریحان، آیتالله سید میرعلی احمد حجت و علامه سید اسماعیل بلخی» که این روزها جاعلان قومی هزاره آنان را به قوم خود منسوب کرده اند. برای استناد و استدلال اما دلایل خندهآور و مسخرهی ذکر کرده اند. مثلا ابوریحان بیرونی را منسوب به منطقه «کوه بیرون» بهسود کرده اند. در حالیکه عالم و ادم میداند که منطقه «بیرون» در خوارزم میباشد و دهها مدرک تاریخی از جمله در «آثار الباقیه» خود ابوریحان این مسئله ذکر شده است.
راجع به ابنسینا هم نویسندگان هزاره همین مغلطه را به کار برده اند. برای ابن سینا هرچند نتوانسته اند که منطقهی را در مرکز افغانستان به نام «بخارا» پیدا کنند تا وی را به آن پیوند بزند، ولی بدون سند و مدرک معتبر بر خلاف تمام شواهد تاریخی راجع به ولادت، زندگی، نشر آثار و مکان زندگی و درگذشت وی، بازهم بوعلی را به قوم هزاره منسوب کرده اند.
شخصیت سوم آیت الله سید میرعلی احمد حجت کابلی میباشد. آقای حجت از بزرگان سادات افغانستان و عالم زمان خود در کابل بود که با ظاهرشاه و داود برای احقاق حق شیعیان در جدال بود. اگر به پیوند خونی آقای حجت استناد شود که وی در واقع از اسلاف پیامبر و حضرت علی ع و در نهایت عرب است که هیچ پیوندی با هزارها ندارد، اما معلوم نیست که سیاسیون و نویسندگان هزاره بر چه مبنایی و البته با تناقض، وی را برخلاف مورد قبلی ( ابن سینا) به قوم هزاره پیوند زده اند.
همچنین علامه شهید سید اسماعیل بلخی نیز از سوی فعالین هزاره به این قوم منسوب شده است. در حالیکه ایشان نیز مانند سید میرعلی احمد حجت، اگر پیوند خونی ملاک نژاد و قوم است، عرب میباشد و هیچ پیوندی با هزارها از لحاظ نژادی و قومی ندارد.
با این وجود در این ادعاهای مضحک سیاسیون و نویسندگان قومگرای ما تناقض به گونه آشکار دیده میشود. مثلا فعالین قوم هزاره بدون منبع مهم تاریخی استناد میکنند که ابوریحان و بوعلی سینا بنابر رابطه خونی از نژاد هزاره هستند، هرچند که یک روز در بین هزاره زندگی نکرده اند و با فرهنگ هزاره بیگانه هستند. اما از آن طرف آیتالله حجت و شهید سید اسماعیل بلخی را بدون نگاه به پیوند خونی و نژادی آنان که سید و از ریشه عرب هستند، براساس یک توهم فرهنگی بازهم به قوم هزاره منسوب میکنند. بالاخره ملاک پیوند به هزارهها و پیوند زوری شخصیتها برای هزارهها رابطه فرهنگی است یا پیوند خونی!؟ که نویسندگان هزاره باید پاسخ دهند.