چند روز پیش من از نشانی «پایگاه خبری – تحلیلی روایت» یکی از معروفترین دگراندیشان اروپا را معرفی کردم که خیلی استقبال شد. منظورم همان «رومن رولان» است که در آستانهی جنگ جهانی اول و در عصر ملیگرایی احمقانه، علیه نفرتپراکنی ملی موضع گرفت، ایدهی عدم خشونت را مطرح کرد و برای صلح کمپاین نمود تا اینکه در پایان جنگ، از کارهایش با اعطای جایزه نوبل تقدیر کردند.
این بار اما من میخواهم دگراندیش بیباک دیگری را معرفی کنم که از اروپا نیست، بلکه مُهر تولید وطن را در پیشانی دارد. او کسی دیگری نیست جز داکتر صادق فطرت ناشناس.
بیشتر از ۲۰ سال میشود که به آهنگهایش گوش میدهم، به خصوص این آهنگاش که میخواند «ای کاش با تو هیچ مقابل نمیشدم.»
تا چند سال قبل فکر میکردم که فقط هنرمند و آوازخوان خوبی است، اما دو سه سالی است که متوجه شدهام دگراندیش صادق و باوجدانی نیز است که باید به الگوی ما در افغانستان مبدل شود.
من هر باری به افغانستان فکر میکنم بیشتر از پیش معتقد میشوم که یکی از عمدهترین مشکلات ما در این سرزمین، تضعیفشدن حس حقیقتطلبی ما است. آنچه که باعث شده است تا حس حقیقتطلبی ما تضعیف گردد، قومگرایی رایج در افغانستان است.
چندسال پیش کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن» کارل پوپر و «در سنگر آزادی» فریدریش فون هایک را مطالعه می کردم. این دو فیلسوف که از منتقدان معروف مارکسیسم اند، پژوهش غنی ای در پیوند به جمعگرایی و جایگاه حقیقت در نظام های جمعگرا انجام داده اند که افسونکننده است. جان حرف این دو نویسنده این است که گروهگرایی، چه در قالب نژادباوری و قومگرایی و چه در شکل و شمایل حزب گرایی، دشمن سرسخت حقیقت و عامل سرکوب حس حقیقت طلبی آدمیان است. زیرا در نظام های جمع گرا به مصالح و منافع گروه نسبت به حقیقت اولویت داده می شود.
اتحاد جماهیر شوروی یک نظام جمع گرا بود: نظام مبتنی بر ایدۀ سروری طبقۀ کارگر. از آن جایی که شوروی هنوز به مرحلۀ صنعتی شدن نرسیده بود تا یک طبقۀ کارگر منسجم داشته باشد، لنین ایدۀ حزب پیشتاز را مطرح کرد؛ حزبی که نمایندۀ منافع طبقۀ کارگر و تهی دست جامعه باشد.
به همین خاطر در چارچوب این نظام، هر آنچه با این ایده ناسازگار می نمود، حتا اگر در همۀ آزمون ها حقانیتش به اثبات هم می رسید، رد می شد. حزب کمونیست شوروی به دو گونه حقیقت باور داشت: حقیقت عینی و حقیقت حزبی.
حقیقت حزبی، یعنی هر آنچه که به سود حزب باشد – و لو دروغ – درست است. حزب کمونیست حقیقت حزبی را نسبت به حقیقت عینی ترجیح می داد. میکلوش گیمش، یکی از سران حزب کمونیست مجارستان که پیرو ایدیولوژی حاکم در اتحاد جماهیر شوروی بود، می گوید: «آهسته آهسته ما لااقل در بخش بزرگ تر و چیره گرتر شعور خود بدین عقیده رسیده بودیم که دو نوع حقیقت وجود دارد و حقیقت حزب می تواند از حقیقت مردم متفاوت باشد و می تواند از حقیقت عینی مهم تر باشد».
قومگرایی نیز در تضعیف حس حقیقتطلبی مانند حزبگرایی است. از هنگامی که تب قومگرایی در افغانستان بالا گرفته است دارم این وضعیت را با چشم سر مشاهده می کنم. متاسفانه یک واقعیت تلخ این است که امروزه در افغانستان، افیون قومیت چنان در مغز، استخوان، خون، گوشت و پوست جوانان ما دویده و جا گرفته که جای حقیقت عینی را در میان ما حقیقت های قومی گرفته است. من که چندسالی است به حیث روزنامه نگار ناظر اوضاع کشور هستم، می بینم که جوانان ما از حقیقت تا جایی استقبال می کنند که به سود قومیت شان باشد. بارها دیده شده است که نسل جوان ما همین که حقایق را ناسازگار با قدسیانگاری تاریخ قومی شان یافتهاند، نفی و طردش کردهاند. امروزه در افغانستان وضعیت طوری است که هر کسی تاریخ قوم خود را تاریخ قدسی و رهبران قومی خود را دارای مقام نیمه خدایی دانسته و به هیچ کسی اجازۀ ایراد اندک ترین شبهه و تردید را نیز نمی دهند. اگر وضعیت به همین گونه ادامه پیدا کند مطمین باشید که ما در افغانستان به زودی شاهد تدریس ریاضیات و علوم طبیعی قومی در مدارس/مکاتب ما خواهیم بود؛ همانگونه ای که امروزه شاهد برافراشتن پرچم های قومی هستیم. قومگرایی به مثابۀ نوعی از گروه گرایی، حس حقیقت طلبی جوانان ما را سرکوب کرده و به غربت اندیشه و خرد انتقادی انجامیده است.
من که میگویم ما باید صادق فطرت را به الگوی ما در حقیقتطلبی و مبارزه با «آنچه ریاضیات قومی» خوانده میشود بدل کنیم، دقیقا به همین دلیل است. فطرت کسی است که واقعا به ریاضیات قومی باور ندارد و کوشش میکند آنچه را حقیقت است بیان کند. به طور نمونه؛ داکتر فطرت ناشناس تا هنوز بارها در بارهی جعل بودن «پته خزانه» صحبت کرده است. پته خزانه کتابی است که در سال ۱۹۴۰ به دستور حکام وقت توسط استاد عبدالحی حبیبی و با همکاری امین خوگیانی، عبدالرووف بینوا، عبدالشکور رشاد و تعداد دیگر نوشته شده است. گفته میشود بیشترین اشعار آن از بینوا میباشد. اما ناسیونالیستهای پشتونتبار آن را سند مکتوب ادبیات پشتو میدانند که از عصر محمد هوتک باقی مانده است و بر بنیاد آن تبلیغ میکنند که امیر کرور بیشتر از ۱۲۰۰ سال پیش به پشتو شعر میسروده است. داکتر صادق فطرت ناشناس اما در مصاحبههای خود بارها مطرح کرده است که این کتاب یک جعل است و زبانش زبان امروزی میباشد، نه از هزار سال قبل. او با وجود آنکه تا هنوز بارها مورد سرزنش ناسیونالیستان پشتونتبار قرار گرفته است، اما همیشه این ادعای خود را با دلیل و برهان بیشتر مطرح کرده است.
از صادق فطرت چیزی را که میتوان آموخت عبارتند از دگراندیشی، وفاداری به حقیقت، معتقد نبودن به حقیقت قومی، شجاع و دلیربودن.
ما همه افغانستانیها باید یاد بگیریم که مانند او از قدرت افکار عامه نترسیم، به ریاضیات قومی نچسپیم و چگونه از حس حقیقتطلبی ما محافظت کنیم.
پاسداری از حس حقیقتطلبی خیلی مهم است. چندی پیش از اسلاونکا دراکولیچ میخواندم که میگفت یکی از علل اصلی وقوع جنگهای خونین قومی در یوگوسلاوی پیشین و حوزه بالکان، این بود که در آنجا جای تاریخ را افسانه و جای حقیقت را دروغ گرفته بود. دراکولیچ میگوید که ما در یوگوسلاوی پیشین سه بار تاریخ را صفر ساختیم. نخستینبار در دوره مارشال تیتو، باری دوم پس از فروپاشی کمونیسم و باری سوم نیز پس از جنگهای خونین قومی. در این هر سه بار مواجهه ما با تاریخ به گونهای بود که به جای واقعیتها برای مردم ما از افسانهها سخن گفتیم و اجازه ندادیم که آنها از حقایق تاریخی آگاه شوند نتیجه همین بود که جنگ شد.
در کتیبة داریوش هم آمده است که اهورامزدا! کشورم را از دروغ و خشکسالی نگهدار. در این کتیبه دروغ همسنگ خشکسالی خوانده شده است.