باری در یک مجلس در مورد جدایی دین از سیاست حرف می زدیم. نظر سنجی و رأی گیری کردیم. نیم مجلس خواهان دولت سیکولار بودند و جدایی دین از سیاست. در گذشته ها کسی حتا توان اظهار نظر در این مورد را نداشت، اما امروز در مورد جدایی دین از دولت و دولت سیکولار آزادانه حرف می زنند. این جمع همه دانشجویان مدارس دینی و دانشجویان دانشکده های شرعی بودند.
باید اعتراف نماییم که جریان سیکولاریزم در جهان اسلام روز به روز در حال رشد است و همه روزه به هواداران آن افزوده می شود. اگر نگاهی به افغانستان بیاندازیم این نکته را به خوبی درک خواهیم کرد. نظر شخصی بنده همین است که سکولاریزم دارد آهسته آهسته به یک واقعیت در افغانستان مبدل می شود و اگر چه برخی ها ظاهرا خود را سیکولار نمی خوانند اما به ارزش های سیکولار عمل می کنند و از دست استبداد داخلی خواهان دولت سیکولار هستند.
جامعه شناس و نویسنده مشهور عراقی، دکتر علی الوردی می نویسد: «دین و دولت دارای دو خاصیت متفاوت اند و امکان ندارد با یک یکدیگر جور بیایند. غالبا دولت به اساس زور، قدرت و استفاده جویی به وجود می آید. این در حالی است که، دین بر پایه رحمت، عدالت و مساوات بنا می شود. گاهی اوقات و به صورت بسیار کم دین و دولت باهم جور می آیند، اما این جورآمد مؤقتی است و زود از بین می رود. جمع دین و دولت در یک ساختار به مثابه جمع میان آب و آتش است.» [۱]
فرج فوده، نویسنده و پژوهشگر مصری می گوید: «همانگونه که ما دخالت دین در سیاست را رد می کنیم، دخالت سیاست در دین را نیز محکوم می نماییم. دینی سازی سیاست و سیاسی سازی دین دو روی یک سکه اند.»[۲]
آدم زمانی که این دیدگاه ها را می خواند و قوت آن را می بیند، طبعا شیفته دیدگاه جدایی دین از سیاست می شود. مگر واقعیت های امروزی این سخن را تایید نمی کند؟ آیا واقعا دین و دولت به مثابه آب و آتش نیست؟ همانگونه که آب آتش را خاموش می کند، سیاست دین را بدنام می سازد و از بنیاد ویران می نماید.
با این همه، تا حالا در باره جدایی و همخوانی دین و دولت بسیار اندیشیده ام و نظریات هر دو طرف را خوانده ام. اما نظریات هیچ یکی از این طرف ها قناعت من را حاصل نکرده است. گاهی به این نتیجه می رسم که جدایی دین از دولت هم به نفع دین است و هم به نفع دولت و باید این دو از هم جدا باشند. سیاستمداران دولت داری کنند و روحانیون در مساجد، مدارس و خانقاه ها مصروف دین داری و تنظیم امور دینی باشند. اگر این کار صورت بگیرد، دیگر هیچ گاه دامن پاک دین با ریختن خون بی گناهان در راه رسیدن به قدرت رنگین نمی شود. بیشتر کشورهای اسلامی ظاهرا به همین نتیجه رسیده اند و عملا در این کشورها نهاد دین از نهاد دولت جدا است. گرچند برخی کشورهای اسلامی داعیه جدایی دین از دولت را سر نمی دهند، اما در عمل دین را از سیاست جدا می دانند. به عنوان نمونه، در جمهوری عربی مصر نهاد دین از نهاد دولت کاملا جدا است. دولت مصری به رهبری ریيس جمهور مصر امور سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و اجتماعی مصر را مدیریت و تنظیم می نماید. در کنار این، نهاد الازهر به عنوان بلندترین مرجع دینی در مصر امور دینی را در همکاری و هماهنگی با وزارت ارشاد، حج و اوقاف و دار الإفتای مصر تنظیم می نمایند. شیخ الازهر و علمای مصر هیچ گاه در امور سیاسی و نظامی دخالت نمی کنند و این کار را وظیفه خود نمی دانند. دکتر احمد الطیب، شیخ الازهر در مصاحبه ای اعتراف می کند که الازهر یک نهاد ملی است نه سیاسی . طبیعی است زمانی که امنیت ملی مصر در خطر باشد، شیخ الازهر به عنوان پیشوای دینی مسلمانان مصر و بابا تواضروس دوم به عنوان پیشوای دینی مسیحی های مصر مداخله می نمایند و نمی گذارند، امنیت و ثبات مصر از بین برود. چنانچه پس از براندازی دولت محمد مرسی توسط ارتش مصر در سال ۲۰۱۳، آنها در کنار عبدالفتاح السیسی ظاهر شدند و از این تغییر حمایت نمودند.
از سوی دیگر، زمانی که می بینم اسراییل و غرب مسلمانان را به خاک و خون نشانده اند و هر روز بر سر آنها می کوبند و نمی گذارند دولت های مستقل در کشورهای اسلامی تشکیل گردد و از افراطیت حمایت می نمایند و دولت های اسلام گرایان معتدل را با هزارن دسیه و توطئه سرنگون می کنند. اسلام گرایان افراطی را به قدرت می رسانند و حمایت مالی و تجهیزاتی می نمایند. به این نتیجه می رسم، که باید مسلمانان دولت های مدنی با مرجعیت اسلامی داشته باشند و در این راه تلاش نمایند. واقعیت کشورهای اسلامی نیز این سخن را تایید می کند. ما نمی توانیم در یک کشور اسلامی کاملا دین را از سیاست دور نگاه داریم و ندای جدایی دین از سیاست را سر بدهیم. دینی که نتواند نیازهای سیاسی مردم را برآوره سازد به چه به درد می خورد. مسلمانان زمانی که دارای دولت بودند، همه چیز داشتند. آنها هم قدرت داشتند و هم عزت . حالا که تقریبا صد سال می شود، دولت ندارند چه روزهای سختی را سپری نکردند. جهان اسلام برای بازیابی اقتدار از دست رفته نیاز دارد تا آدرس مشخصی داشته باشد. فرق نمی کند، نام این آدرس چه باشد؟ هرچه باشد باید تمام مسلمانان زیر یک چتر واحد جمع گردند و از سرزمین های اسلامی دفاع نمایند و به نابسامانی های کنونی نقطه پایان بگذارند. این کار گرچند دشوار است، اما امکان دارد. طرح ایجاد اتحادیه مشترک کشورهای اسلامی مانند اتحادیه ناتو بهترین طرح به نظر می رسد.
دوست دارم در اینجا این سخن داکتر مصطفی محمود را نقل نمایم:«میان اسلام سیاسی و دهشت افگنی خلط نکنیم. اسلام، آزادی را به رسمیت می شناسد و هر نوع زور و اجبار را رد می کند. رویداهای از قبیل : گروگان گیری، انفجار موترها، انفجار هواپیماها و شلیک بر ایست پلیس، به اسلام و بنیاد گرایی پیوندی ندارد، بلکه این ها، جرایمی اند که قاتلان مجرم مرتکب آن می گردند. اسلام، اختیار و قناعت است و این اختیار و قناعت بوسیله دعوت احسن[ دعوت نیکو] به دست می آید. مسلمان در برابر دیگران به جز در پاسخ تجاوز سلاح برنمی دارد و جز به منظور دفاع از حقی که غصب شده است، نمی جنگد. اسلام دین رحمت، دوستی، بخشش، بردباری و محبت است و سراسر صلح می باشد.» [۳]
پس از آنکه این دو دیدگاه را بیان کردم باز هم تکرار می کنم که نمی توانم ادعا نمایم که فعلن کدام دیدگاه را می پذیرم. راست بگویم من در این مساله توقف می کنم. گرچند پیش از آغاز نبردها میان اسراییل و فلسطین در هفتم اکتوبر سال جاری، طرفدار جدایی دین از سیاست بودم و چندین بار این سخن را گفته ام، اما پس از این نبرد در این مورد دیدگاهم تغییر کرد و پله های جدایی و همخوانی دین و سیاست باهم برابر شده اند.
۱ – وُعاظ السلاطين، نویسنده : جامعه شناس عراقی، دکتر علی الوردی، ص ۵۰ .
۲ – الوفد و المستقبل، نویسنده : فرج فوده .
– الإسلام السیاسی و المعرکة القادمة، مصطفی محمود، ص ۲۱ و ۲۲ .