محمدشاه واصف باختری، یکی از فرزندان برجسته بلخ باستان، در سال ۱۳۲۱ خورشیدی در شهر مزارشریف دیده به جهان گشود، گویی از همان آغاز، سرنوشتاش با کلام، شعر و ادب گره خورده بود.
در آغوش پدری که عالمی دانا بود، نخستین مشقهای دانش عربی را تجربه کرد. آموزشهای نخستین خود را در زادگاهاش و کابل گذراند. دانشجوی دانشگاه کابل شد و در ۲۴ سالگی موفق شد در رشته ادبیات فارسی از این دانشگاه مدرک لیسانس را دریافت کند.
واصف باختری در ادامه تحصیلاتش به ایالات متحده آمریکا رفت و در سال ۱۳۵۴ از دانشگاه کلمبیا در رشته آموزش و پرورش مدرک لیسانس ارشد را دریافت کرد. در بازگشت به افغانستان در وزارت معارف مشغول به فعالیت شد و از جمله تصحیح و تدوین کتب درسی به او سپرده شد.
او بیش از ۱۵ سال در این سمت بود. در سال ۱۳۶۰ خورشیدی مدیریت مسوول نشریه «ژوندون» را پذیرفت که به نوعی ارگان انجمن نویسندگان افغانستان بود. او در همین دهه به تاسیس کانون دوستداران مولانا همت گماشت.
واصف باختری سابقه زندان نیز دارد. با به قدرت رسیدن کمونیستها در افغانستان در سال ۱۳۵۷ بازداشت شد و به مدت ۱۴ ماه در زندان به سر برد. واصف باختری علی رغم مشکلات بسیار و در سالهای جنگ داخلی نیز در افغانستان ماند تا اینکه در سال ۱۳۷۵ به پاکستان رفت و پس از چند سال اقامت در شهرهای پشاور و اسلام آباد در این کشور در نهایت به لسآنجلس آمریکا رفت و در آن شهر زندگی می کرد.
زندگی آمیخته با ادبیات
پدر واصف باختری با محافل ادبی شهر رفتوآمد داشت و همین موجب شده بود واصف از کودکی مدام شعر بخواند و شعر بشنود؛ تا اینکه در ۱۰ سالگی نخستین شعر خود را میسراید و یکی از رفقای محفل شاعرانه پدر آن را تصحیح میکند و آن شعر در نشریه «بیدار» در مزارشریف نیز منتشر میشود.
خود واصف درباره ادامه پرداختن به علاقه خود میگوید: «غزل زياد می خواندم، غزل زياد خواندهام. غزل زياد می گفتم و گاه گاه رباعی. البته تصادفا در اثر شعر خواندن زياد و يا هم در اثر شعر شنيدن زياد از لحاظ وزن خيلی کم مشکل داشتم. مشکلی هم که در ارتباط وزن می داشتم، به وسيله شادروان رقيم تصحيح می شد؛ اما در وزن رباعی دچار مشکل می شدم و معمولاً رباعی هايی که می گفتم ناموزون بودند. وزن رباعی را نمی توانستم، به اصطلاح به درستی مهار کنم».
برخی از منتقدان واصف باختری را «پیشوای بزرگ شعر معاصر و بزرگترین ادیب و ادبیاتشناس افغانستان» میخوانند و او را از نخستین شاعران افغانستانی میدانند که نیماییسرایی را جدی گرفت. البته که او در آغاز در قالبهای کلاسیک شعر میسرود، اما در ادامه بود که با اوجگیری شعر نیمایی در ایران و سرریز این گرایش به افغانستان، واصف باختری نیز در تیررس تابش خورشید شعر نیمایی قرار گرفت و تبدیل به شاعری شد که اگر قرار باشد از چند شاعر برجسته صد سال اخیر در افغانستان نام ببریم، نام واصف باختری بدون شک یکی از آنها ست.
برخی منتقدان وی را پیشوای شعر و ادبیات افغانستان مینامند و میخوانند
او که در آغاز در قالبهای کهن شعر میسرود و در دهه ۴۰ خورشیدی، سرایش شعر نیمایی را آغاز کرد و این یکی از نخستین سرودههای او در قالب نیمایی است:
شما ای برده گان آز!
شما ای بد گهر تاريخ بردازان افسونساز!
که بی آزرم
ز جادويان دنيای کهن افسانه بنوشتيد
و از کشور گشايان ستمگر داستان گفتيد
و زان خود کامه گان اهرمن کردار
خدايان ساختيد اندر پرستشگاه پندار سياه خويش
و دامان بليد آن ستمکيشان خود بين را
ز دنيای سپيد ابره پاکيزه تر خوانديد
من اينک پرسشی دارم؛
کی اندر سنگر پيکار جان بسپرد؟
کی اندر کارزار مرگ پای افشرد؟ …
بنا به باور برخی دیگر از منتقدان، واصف باختری «جدیترین و حرفهایترین برخورد» را با شعر نیمایی داشت. به باور «محمدکاظم کاظمی» – شاعر برجسته افغانستانی – در شعر واصف بختیاری: «هم رعايت دقيق قواعد صوری شعر نيمايی ديده می شود و هم نمادگرايی خاص اين نوع شعر، و ارزش اين دومی از اولی كمتر نيست». از جمله اشعار نیمایی برجسته واصف باختری میتوان از این سروده او یاد کرد:
تاریخ، ای جنگل نیمه یی سبز و نیمی خزانی
هر چند ما نخلهای کهنسال
در بامداد نخستین حریق بزرگ آتش گرفتیم
نسل سپیدار فردا بیان را
آیا
در آن حریمی که تنها تو دانی نگه داشتن می توانی؟
در جای آن نخلهای کهنسال
نخل دگر کاشتن میتوانی؟
ای شهرزاد کنون شیر گیسو
یک شب به ما قصه پرداختن میتوانی؟
هر برگ این بیشهها گوش آوانیوشی است
آیا تبار تبر را برانداختن میتوانی؟»
«یک جهان بزرگ عدالت خواهانه»
«پرتو نادری» از منتقدان افغانستانی درباره سیاست در اندیشه و شعر واصف باختری در ابتدا به این نکته اشاره میکند که واصف در ابتدا با این هدف که بتواند سهمی در یک مبارزه سودمند و تاثیرگذار در نیل به دموکراسی داشته باشد خود را به فضای سیاسی ملحق کرد اما تنگ و تنگ بودن فضاهای سیاسی آن دوران که سخت متاثر از ایدئولوژیهای صلب بودند نتوانست روح سرکش واصف باختری را رام کند و او از سیاست کناره گرفت و تمام توان خود را برای ادبیات گذاشت.
اما به باور همین منتقد این به معنی فقدان دغدغههای سیاسی – اجتماعی در اشعار واصف باختری نیست. چنان که در ادامه درباره واصف می نویسد: «او در شعرهای خود یک جهان بزرگ عدالت خواهانه دارد. تا نوشت در پاسداری حق و عدالت نوشت و تا مینویسد چنین مینویسد. به آن مشعل داری میماند که هی میدود تا مشعل مقدس شعر متعهد و روشنفکرانه را از نسلی به نسل دیگری برساند؛ اما در این راه همیشه تنگدستی، تهدید، زندان ، آوارهگی، اندوه غربت و اندوه ویرانی میهن و درد استخوان سوز یاران از دست رفته در پلیگونها، چنان سایههای تاریک و دلگیری دنبالاش کردهاند».
تاملات تلخ فکریاش در شعر او نمود دارد
تاملات تلخ استاد واصف باختری
واصف باختری در فضای فرهنگی – ادبی افغانستان به «استاد» مشهور و معروف است. «ٰرضا محمدی» – ادیب جوان افغانستانی طی یک مقاله – در حالی که واصف باختری را در ادب افغانستان بیهمتا و یگانه میخواند
او را شاعری میداند که فراتر از حتی شعرای کلاسیک فارسی زبان به لقب استاد در نزد باقی مفتخر شده است: «استاد واصف باختری، که از شهر بلخ (یا باختر) میآید، بدون شائبه شناسنامه ادبیات و فرهنگ افغانستان امروز است. مردی که استادی را با پیشغام و پسغام به اربابان جراید نیز گدایی نکرده است. استادی را حافظه جمعی ملتی به او داده که در تاریخش به سختی به کسی عنوان «استادی» داده است. مثلاً ما در شعر فارسی به حافظ با آن همه عظمت «استاد» نمیگوییم. حافظ خواجه شیراز است، چنانکه سعدی و بیدل و حتی فردوسی نیز شیخ و میرزا و حکیم لقب گرفتهاند».
به شهادت آثار موجود قلم واصف باختری تنها و صرفا برای شعر نچرخید. او همچنین از جمله کسانی ست که درباره مسائل فلسفی و معرفتی نیز تأملاتی داشته است و سعی کرده است این تاملات را با گستره مخاطبان به اشتراک بگذارد. مقاله «سرشت و سرنوشت انسان» نمونه این تاملات است. به هرحال کتابهای زیادی از واصف باختری به چاپ رسیده است که میتوان از مجموعههای شعری «… و آفتاب نمیمیرد»، «از میعاد تا هرگز»، «اسطوره بزرگ شهادت»، «از این آینه بشکسته تاریخ»، «دیباچه در فرجام»، «تا شهر پنج ضلع آزادی»، «مویههای اسفندیار گمشده» و «دروازههای بسته تقویم» نام برد.
همانطور که آمد واصف باختری در کنار شعر نیمایی، غزلسرای برجستهای نیز هست. در شعر او میتوان آثار و نشانههای تامل شاعر بر جهان پیرامون را به خوبی ردیابی کرد. تاملاتی که اگرچه تلخ می زنند اما هنگامی که در قالب شعر و غزل ریخته میشوند، خاصیتی سکرآور و مدهوش آفرین نیز پیدا میکنند؛ به گونهای که مخاطب مست از ابهت کلام شاعرانه، ابیات را با خود زمزمه میکند و میسراید. این غزل از جمله غزلیاتی از واصف باختریست که پیداست حاصل خلوت اندیشه اوست؛ خلوتی که سعی میکند بیمعنایی چرخه زیست انسانی را در قالب کلام موزون به نمایش بگذارد:
«یک چند درین بادیه بودیم و گذشتیم
با داس هوس خار درودیم و گذشتیم
تا چشم اجل را دو سه دم خواب رباید
افسانه بیهوده سرودیم و گذشتیم
چون صاعقه در دفتر فرسودة هستی
نامی بنوشتیم و زدودیم و گذشتیم
ای سیل بر این مشت خس و خار چه خندی
ماییم که راه تو گشودیم و گذشتیم
دیباچه امید به فرجام نپیوست
یک سطر برین صفحه فزودیم و گذشتیم
خاموشی ما پاسخ آوازه گرانست
وآنرا که سزا بود ستودیم و گذشتیم»