هویت چیست؟ در بیست سال و اندی تاریخ پسین میهن ما، گفتوگو در بارهی «هویت»از جمله گفتوگوهای داغ و آتشین بوده است: هویت آریایی، هویت خراسانی، «هویت افغانی»، «هویت ملی»، جعل هویت، هویت جعلی، یکسانسازی هویتی و قسعلیهذا!
در جهان امروز، هویت را چگونه میتوان تعریف کرد، تعریف جامع و مانع داریم، حد و رسماش کجاست؟هویت بهپنداشت پیروان«هیوم» چیزی شبیه جعبهی سربسته است؛ همین که بازش کنی چیز های متفرق، بیربط و باربط در داخلش پیدا میکنی، نخی هم از میان آنها نمیگذرد، انگار هر کدام شی برای خود اند، «فرد عینی»ی یک معنا صرف و مختص به خود اند( البته نه در معنای شی فینفس کانتیانستی).
«لاک» از نظریه پردازان بزرگ و طراز اول لیبرالیسم، به این باور است که، نمیشود از«بی ارتباطی مطلق» محتویات جعبهی هویت سخن گفت، یک چیزی لااقل از جنس«آگاهی»، شبیه آگاهی آنها را همچون رشتهی به هم وصل میکند. اگر از رای فیلسوفان مسلمان استفاده کنم، از هیوم و لاک به «مرکب اعتباری» نقبی بزنم، چیزی در میآید که وجه غالب ندارد، «یگانه» نیست.
داریوش شایگان، اندیشمند برجسته ایرانی در کتاب«روشنایی از غرب میآید»، هویت را در جهان معاصر یکچیزی« چهل تکه» میبیند. بر این پیشخوان، با دقت که نگاه کنیم عناصری از کودکی تا جوانی و تا امروز بشر را میتوانی در یک چیدمان تاریخی-تکاملی حتی المقدور احصا کنی.حالا با اشاره به همین نمونه و نگاه، صرفنظر از این که در بارهی صدق و کذب نظریهها و احکام صادره داوری کنیم، آنچه دفعتا به دید میآید پربسامد بودن واژهی« هویت» در کانتکست گوناگون فلسفی، جامعه شناسی، مردم شناسی، قوم شناسی، روان شناسی و حقوق است.
بگذریم. قول و اجماع اندیشمندان علوم اجتماعی بر این است که باوجود نگاهها و تعاریف گوناگون به« هویت» نیاز داریم. همان گونه که به قانون، به سرزمین و به دولت و قوههای آن نیاز داریم. یک حالت اگزستانسیال دارد؛ ما را هم تعریف و هم در میان دیگران، حمایت و حفاظت میکند. به استناد« فوکویاما» هویتخواهی تشدید هم شده است. مطابق آموزههای«مکتب کپنهاگن»، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به زبان دیگر وقوع بحرانی که یکی از بزرگترین کلان روایتهای تاریخ را تا ویرانی کامل همهی نهادهای رسمی و مجاز آن در نوردید، آواری که بر سر سوسیال_امپریالیسم فرود آمد، هویت ها و خرده هویت ها را چونان آتشفشانهایی فعال کرد و به حرکت در آورد. در دهههای پنجاه و شصت و دههی نود، به دلایل و علل گوناگون بحث هویت به صورت یک گفتمان فراگیر جهانی خود را باز کرد؛ کنفرانس« باندونگ» (دههی پنجاه ترسایی) در چنین مسیری و مظهری برگزار گردید. البته موتیو اصلی همان« مسلهی ملی و مستعمراتی» بود و حق ملل در تعیین سرنوشت، که مبارزه برای هویت و ناسیونالیسم، یعنی هر دو را در طول و عرض هم برمیتابید. «حق تعیین سرنوشت» از مسایل نظری و اولویت های سیاسی تشکیل دولت شوراها و جنبشهای رهایی بخش خلقهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین بود.
در دههی نود(۹۰) بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، برهم خوردن نظام دوقطبی ( سرمایه داری و سوسیالیسم)، تشدید جنگ و بحران در نتیجهی افزون خواهیهای ذاتی سرمایهداری، مسابقهی امپریالیستی برای اشغال قلمروهای سوسیالیسم، کُل حوزهی ژیوپولیتیک و ژیواکونومیک اتحاد شوروی، موج بیسابقهی مهاجرت آغاز گردید.
مهاجرت و به تبع آن«بحث هویت» و «هویتها» به یکی از مباحث کانونی جامعهشناسیک، اکونومیک، پسیکولوژیک و در نهایت فلسفهی سیاسی در عصر جهانی سازی مبدل گردید. کمیساریای عالی سازمان ملل در امور مهاجرین در سال ۲۰۱۷ ترسایی شمار مهاجران جهان را ۲۵۸میلیون نفر نشان داده است.
با این رقم تصادم، تقابل، تعامل، ادغام و گفتوگو و تعاطی هویتها چهروندی و سرنوشتی را باید پیموده و رقم زده باشد؟
با توجه به این موج عظیم مهاجرت و رخداد و پیامدها، هویت و هویت ملی را چگونه میتوان تعریف کرد، چگونه لحاظ باید شود،«حقوقی»و یا«تاریخی»؟ به نظر میآید که هر دو قابل تامل عمیق اند و در عین حال پیچیده و بحث انگیز. سیل عظیم مهاجرت، مهاجرتهای میلیونی، که حامل و ناقل هویتهای گوناگون میباشند، نگاه و تعریف حقوقی را تحمیل میکنند. حضور در سرزمین و جغرافیای سیاسی، فرهنگی، معرفتی و عرفی دیگران نیاز به «جعل هویت» دارد. این جعل میتواند از باب حقوق شهروندی توصیف و تبیین گردد؛حقوق شهروندی به جای و به عوض هویت اصلی؛ در نتیجهی پرتاب شدن به میان هویتها یا هویتهایی در سرزمین دیگران. این مهاجران شهروندان بریده شده از هویتهای تاریخی خود اند. شهروند کشور دیگر شدهاند، که آن«حق» بهجای هویت تاریخی و یا هویت اصلی که در مسیر تاریخ و فرود و فرازهای آن شکل گرفته است، مینشیند. اینکه بعضی از مهاجرین باسواد تحت تاثیر «عقدهی تصعید» میگویند برای ما هویت مهم نیست، به هویت ضرورت نداریم و همین که به حیث شهروند سند به دست آوردهایم کافی میباشد، معنایش این است که«گم » شدهاند، در ابهام به سر میبرند، نمیتوانند هویت خود را تعریف کنند. چرا که یکجا به جایی ویرانگر هویتی اتفاق افتاده است؛ ناخودآگاه همان تعریف«حقوقی» از منظر حق شهروندی را درک میکنند و میپذیرند.
در میهن خود، افغانستان/خراسان، به این واژهی پربسامد(هویت) چگونه نگاه میکنیم، آنرا چگونه میفهمیم و تیوریزه میکنیم و به دیگران تفهیم میکنیم؟ مقاطع متفاوتی را باید در مدنظر قرار بدهیم: پیش از اسلام، بعد از اسلام، در ایران، در خراسان(نگین ایران)، در قرن ۱۹، وقتی ناسیونالیسم عقب افتادهی افغانی(پشتونی) دال افغان و افغانی را پی میافکند و نام افغانستان را به عوض خراسان، جعل و تحمیل میکند، در ۱۹۳۳ وقتی نام ایران به نفع«افغان» در «پرشیا» مینشیند، رژیم خاین و شوونیست و سلطنتی توطیهگرایانه حاتم بخشی میکند و بس موارد و مقاطع دیگر…
در جایی از«هگل» نقل قول کرده بودم که گفته است: بعضی ملتها تاریخ ندارند. چون در تاریخ اثرگذار نبودهاند یا میتوانند نباشند.آنچه از این سخن و حکم هگل در ذهن من تداعی گردید، این بود که با تغییر نام خراسان و یا ایران به افغانستان (نام یک قوم) انحراف ویرانگر از مسیر تاریخی، و به گونهی دردناکی جدا افتادن و بریده شدن از میراث نیاکان و آن درخت به سخن دقیقی شاعر، گشنبیخ و بسیارشاخ فرهنگی و میراث فرهنگ و دانایی و دولتداری ایرانشهری بود. یکی از پیامدهای نامیمون آن انقطاع، همین طالبان و همزادهای دیگر «افغانی»ایشان اند. یعنی از قرن ۱۹ با اعمال نفوذ «دال افغانی» افتادیم در مسیری که ملت بیتاریخ و بیعلم و فرهنگ باشیم. سهم ایران و خراسان بوعلی، بیرونی، خیام، فردوسی و مولوی و سعدی و حافظ در فرهنگ بشری چه مقدار است و افغانستان عبدالرحمن و طرزی… چهمقدار؟ افغانستان، اکنون یک کشور بیتاریخ است به بیان هگل؛ تازه در معنای دقیق و علمی کشور هم نیست، سهمی و نقشی و حضوری در دانش و فرهنگ بشری نداریم. تحمیل «هویت افغانی» بر غیر افغانها، تحمیل و تعمیل نام«افغانستان» بر خراسان، فاجعهی جبران ناپذیر و انحراف و جدا افتادگی ویرانگر تاریخی -تمدنی بود.
قدرت سیاسی که دستگاه سرکوب و اعمال قهر در اختیار دارد، در امر هویتسازی و هویتزدایی نقش و اثر غیرقابل انکار دارد.
اگر دولت و قوهی قهریهی آن در اختیار شما باشد، میتوانید با زور هویت سازی کنید. بقیه هویت ها را حذف، مدغم یا تضعیف کنید. این هویت جعلی، چه جایگاهی دارد؟ قانونگذار یا همان هیأت حاکمه آن«جعل» را، آن هویت مطلوب خود را، چون حق و حقوق در قانون تسجیل میکند. مثل: هرکس از افغانستان است افغان است، یا شماری از واژهها و اصطلاحات ملی اند، اما اصطلاحات زبان قوم حاکم. نگاه کنید به فرهنگزدایی ذیل عنوان اصطلاحات ملی؟!
اینجا، مثلاً در قانون اساسی دولت جمهوری اسلامی افغانستان برای «هویت» تعریف حقوقی داریم، نه تاریخی. این تعریف حقوقی برای افغانها و از افغانها است نه از و برای غیر افغانها. حالا این صدا که ما همه افغان نیستم، از افغانستان به قاره های دیگر هم رسیده است:
ما افغان نیستیم_ما این هویت را قبول نداریم. تذکره اش را نمیگیریم. پس به قول دکتر کردوانی «برای هویت ملی چند بیان اساسی میتوان گذاشت. وجود یک سرزمین تاریخی که آنرا وطن یا میهن مینامیم. همچنین برای شکلگیری این هویت وجود اسطوره ها و تاریخ و خاطرات تاریخی مشترک خیلی مهم است. بنیان بعدی فرهنگ عمومی است. البته فرهنگ های محلی و منطقهای بجای خود هستند و محترم(و در شکل دهی این فرهنگ عمومی شرکت می کنند) اما، در موضوع هویت ملی سخن از فرهنگ عمومی است. عنصر بنیادین دیگر که هویت ملی ما را ساخته زبان فارسی است.»
«جعل هویت» با اعمال قهر و خشونت، پاکسازی فرهنگی، حذف دیگر هویت ها به نفع یک قوم در کشوری مثل افغانستان کوشش ظالمانه و مستکبرانه برای به سامان کردن« تعریف حقوقی» است.
نگاه کنید به جعل «زبان افغانی» در جایگاه زبان ملی. پرچم و پول افغانی و اصطلاحات افغانی به حیث نمادهای مشترک ملی. وقتی که یک افغان، غیرافغان ها را «افغان» خطاب میکند و سرزمین شان خراسان را، افغانستان، از این تعریف حقوقی هویت استفاده میکند. معنای این جعلکاری و پشتونوالیها و افغانبازی این نیست که آگاهی بسیار منسجم تیوریک دارند، بیشتر خیال و غریزهی معطوف به قدرت که، در خدمت گذاری به نظامها و قدرتهای استعماری ورز خورده است، درون مایهی «هویت افغانی» را می سازد، که ما آن را هویت در تعریف حقوقی عنوان کردیم.
این هویت افغانی، این«تعریف حقوقی»، در این دو-سه دههی پسین از طرف نخبگان غیر افغان به چالش کشیده شده. دیگران، غیر افغان/پشتونها، این هویت را قبول ندارند، چه درنظر و چه در عمل.
«هویت افغانی» فاقد سرزمین، تاریخ ، خاطرات و تجربیات و اسطورهای مشترک با دیگران است . اگر سال ۱۰۰۶هجری را سال ورود و هجوم قبایل افغان (افاغنه_پشتون ها)از منطقه سند و دامنههای کوههای سلیمان به قندهار وغیره مناطق بپذیریم و اولین اثر مکتوب زبانی افغانی را مربوط به قرن ۱۶ ترسایی بدانیم ، دیگر نمیتوانیم از خاطرات و تجربیات مشترک ، حس زیبایی شناسی مشترک سخن بگویم. نبودن یا فقدان حدود اربعه و مرزهای سیاسی کاملا حقوقی و تعریف شدهی شبه دولت افغانی ، و انقطاعی که زبان افغانی ، پشتو تولنه ها و کورس های زبان افغانی (پشتو )بعد از قرن ۱۹میلادی ایجاد کردند و ضربهی که به زبان فارسی زدند، به اضافهی نبودن راهها و بازارهای ملی، امکان بارور شدن گفتوگو و تجارب و عشق و نفرتهای مشترک و خیال های مشترک را حداقل در تاریخ پسین و معاصر خشکاند و آسیب زد. بنابر این در حال و هوای نوین هویت خواهی، هویت افغانی، لرزان و برای دیگران میرنده شده و رو به زوال گذارده است. هویت در تعریف تاریخی، اما چنان استوار، عمیق و ریشه دار است، که نمی توان آن را به ساده گی به چالش کشید. چنین هویتی هزاران سال ورزخورده و گرما و سرما چشیده، افتاده و برخاسته است. با بیان زیبا و شیوای سعدی بزرگ چیزی است که : با شیر اندرون شده، با جان بدر شود.
هویت ایرانی _خراسانی قوی و نامیراست. می توانند و توانسته اند زخمیاش کنند، اما برمیخیزد و زخم هایش را تیمار می کند و رو به روی دژ خیم قد راست می کند و فریاد میزند که من این جا قرار دارم!