آقای امیری درود خدا بر شما و دیگر یاران شما؛
سخنرانی شما را دربارهی بیستونهمین سالیاد شهادت مرحوم مزاری که در استرالیا برگزار شده بود، با دقت تمام شنیدم. شنیدن سخنرانی شما اتفاقی بود تا برنامهریزی شده؛ با اینحال، نوشتن این نامه علیالرغم چنین اتفاقی، بسیار آگاهانه است. زیرا، این سخنان شما بهرغم موضعِ دانشگاهیتان، سخنیست بسیار سیاسی و غیر اکادمیک. مهمتر از این، در این سخنرانی شما پرمدعا ظاهر شدید و انگار در جایگاهِ تاریخپژوه افغانستان قد علم نمودید. بهکارگیری کلمات و نسبتسنجی وقایع دهههای ۴۰ الی ۷۰ را چنانکه مطرح نمودید، بیش از آنکه سخنی باشد دربارهی مرحوم استاد مزاری، بهتأثر از ناسیونالیسم افراطی قومیت هزاره، گروه قومی تاجیک را مورد تاخت و تاز قرار دادید و این نکتهی بود بسیار مورد عطف.
آقای امیری! این سخنان در شرایطی مطرح میشود که بساط گند دانشنامهی هزاره از یکسو بر جعل افراطی روایت تاریخی کشور بیداد میکند و از سویی دیگر، کژاندیشانی مثل آقای رویش که عمری در پای دربار روز گذرانده و از آن تغذیه نمودهاند، جنگ رسانهای را مبنی بر ادبیات نفرت در میان دو ملیت دوست دامن زده است. آقای رویش بیچارهتر از آن است که برایش وقت ارزشمند خود را صرف نمایم و جانب سخنم صرفاً شما بهمثابهی دال مرکزی آن پروژهی سیاسی هستید. کشاکش فکری من با شما نه در جایگاه پژوهشگر تاریخ، بلکه بهعنوان کسی که ورودی بر مطالعات میانرشتهای، بهویژه ایدئولوژی ناسیونالیسم دارم، استوار میباشد. از اینرو، این یادداشت کوتاه صرفاً تذکریست برای تاریخپژوهان و بهخصوص دو ملیت ستمدیدهی افغانستان که تاجیکان و هزارهها میباشد. عمدهتاً بحث شما با این پرسش آغاز شد که جایگاه مرحوم مزاری در بستری تاریخی افغانستان چگونه میتوان درک نمود؟
چنانکه ذهن قاصر من متوجه شد، جان سخن شما در دو ساحتِ فکری قرار میگیرد؛ ساحت عقلانی و ساحت رمانتیکی. بهویژه آنجا که تلاش میکنید جایگاهِ مرحوم مزاری را در زمین و ساحت تاریخی افغانستان تبیین نمایید، نحوهی مواجهای شما با تاریخ افغانستان مسئلهساز مینمایاند. ساحت عقلانی شما آنجاست که دربارهی چگونگی شکلگیری جغرافیایی سیاسی افغانستان و دستگاهِ حکمرانی شکل گرفته در پرتوی دانش استعماری سخن گفتید. با اینحال، ادبیات بهکار گرفته شده در اینجا نیز اشکال جدّیی دارد. عمدهترین اشکال آن، بیتوجهی شما در بهکارگیری درست پارهی از مفاهیم نهفته است؛ بهگونهای که: “افغانستان را در قرن شانزدهم، سرزمین بیدولت شد و از پسِ سه قرن دورهی فترت، بریتانیا دولتِ قبیلهای موردنظر را در منطقه سازماندهی نمود”. این سخن شما ضمن آنکه بدفهمی صورت گرفته دربارهی افغانستان بهمثابهی هویتسیاسی جدید، را خطِّ بطلان میکشد، همچنان با این ابهام در رنج است که منظور شما، دولت در معنای مصطلح آن نه، بلکه شکلگیری دستگاه حکمرانی بهمثابهی قدرت برتر در ساحتهای سهگانه است. در عینحال، بهلحاظ تاریخی، ادبیات بهکارگرفته شده نمیتواند بار معنایی این مفهوم نظری را در ساحت تاریخی توضیح دهد. ما پیش از شکلگیری دولت هم در معنایی سنتی و نیز در معنای مدرن، با مفاهیم پابلیکا و رس پابلیکا سروکار داشتیم. از اینرو، رجعت دولت به پیش از دورهی وستفالیا، توسعهی نابجایی این مفهوم بهلحاظ تاریخیست.
اما ساحت رمانتیک سخنان شما آنجا آغاز میشود که دربارهی ستمهای عبدالرحمن خان، بهویژه لشکرکشیهای او سخن میگویید. بیتردید سایهی استبدادی عبدالرحمن بر مردمان شریف هزاره انکارناپذیر است ولی درعینحال باید به خاطر داشت که تقابل عبدالرحمن بیش از آنکه به خاطر هویت قومی هزارهها باشد، تقابلی بود مذهبی و این نکتهی بسیار مهم است. این درحالیست که تقابل او با مردمان ازبیک و تاجیک، عمدتاً برپایهی هویت قومی آنان تعریف و فهمیده میشود. از این گذشته، رویکرد شما در این سخنرانی به دورهی تاریخی کودتای محمد داود و از آن پس درپی فروپاشی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، ضمن آنکه متأثر از تئوری توطئه میباشد، آبشخوریافته از ناسیونالیسم هزاره است. علیالرغم تحولات صورت گرفته در این دورههای زمانی، که بهجدّ مرحوم مزاری یکی از فرماندهان مؤثر در شکست ارتش سرخ در کنار دیگر فرماندهان احزاب سیاسی حضور داشت، مواجههای شما برای تبیین جایگاهِ مرحوم مزاری بهشدت بر ادعای پیشگفته میافزاید. اینجا شما در جایگاهِ کارلایل ظاهر میشوید و برپایهی رنگهای سیاه و سفید بهتاریخ سهدههی افغانستان مینگرید. دستکم رمانتیکهای مانند گوته و شلگل اگر به دورهی روشناندیشی سدهی هیجدهم با دلخوری بسیار مینگریستند، اما در عینحال، بر آن ناسزا نمیگفتند و گاه-گاه دستآوردهای آن دوره را ستایش مینمودند. این ادعا زمانی روشن میشود که دو نکتهی مورد عطف شما در نگاهِ مرحوم مزاری بهکنکاش گرفته شود. یکمی، شکلگیری حکومتِ در تبعید و آن دیگر، کشاکشهای احزاب سیاسی، و بهویژه، جنگ افشار؛
اندر باب شکلگیری حکومتِ در تبعید، ادعای حذف هزارهها را مطرح نمودید و از این گذشته ادعا نمودید که در بحبوحهی این دورهی زمانی، تنها فرماندهی که درپی تجدید ساختار نظامسیاسی کشور بود، مرحوم مزاری بود. آقای امیری میخواهم خاطرنشان نمایم که در این سخن شما، دو مغالطهی جدی نهفته است. حکومتی که شما از آن سخن میگویید، قومیت هزارهها بهمثابهی دال مرکزی برای تقابل پیشآمده نبود، بلکه در آنجا رسمیت یافتن مذهب حنفی و حذف مذهب تشیع، سببساز تقابل بعدی شده است. اینکه امروز تقابلهای سه دههی اخیر را به قومیت هزارهها مصادرهی بهمطلوب مینمایید و از آن بهمثابهی سکویی تقابل میان دو ملیتِ که بیشترین اشتراکات میکانیکی دارند بهره میبرید، نکتهی مهمیست که صرفاً ناسیونالیسم افراطی هزاره سببساز گردیده است. درحالیکه بیشترین نخبگان تاجیک تاکنون با شما و درکنار شما سکاندار رسمیتبخشی مذهب تشیُّع در افغانستان دو دههی اخیر بوده است. همچنین گفتنی میدانم که برپایهی تئوری بقای قومی، که اسمیت سکاندار آن میباشد، ناسیونالیستهای هزاره در یک دههی اخیر متوجه شدند که مذهب بهتنهایی نمیتواند آن داعیهی همبستگی را در میان بسیاری از روشنفکران هزاره و دیگر هزارههای اهل سنت تامینگر باشد و کارگر واقع شود و از اینرو، بهرغم بسیاری اشتراکات نهفته در میان دو ملیت دوست و برادر، سببساز تقابلهای امروز و آینده خواهید شد. رویکرد چنین نسبت به قومیت هزاره، نهتنها مورد پذیریش مرحوم مزاری نبود که امروز و در دهههای پسین سبب آسیبهای بسیار در جامعه خواهد بود و از اینرو، هم جامعهی دانشگاهی هزاره و نیز دیگر دانشگاهیان تاجیک بایستی متوجه خطرات نهفته در پسِ این نگرش باشند و از فاجعهی بعدی خودداری نمایند.
اتفاق افشار در سخنان شما نکتهی دیگریست که به نقل از مرحوم مزاری مطرح نمودید که:« از هرکسی انتظار ظلم را داشتیم ولی از نسل که از سقاویهای کابل بودند که خود ظلم و تحقیر دیدهاند، انتظار چنین ظلمی نداشتیم». آقای امیری پرسشی که بهذهن مطرح میشود اینکه مگر داعیهی مرحوم مزاری ایجاد همدلی درمیان مردمان افغانستان اعم از تاجیک، پشتون و ازبیک نبوده است؟ آیا شما و دیگر ناسیونالیستهای افراطیای که امروز خود را داعیهدار آن مرحوم تلقی مینمایید، با خود اندیشیدهاید که رویکرد چنین به مرحوم مزاری و جایگاهِ آن شهید، بیش از آنکه سبب همدلی در میان مردمان کشور شود، اسباب تقابل را فراهم نموده و خیانت بهارزشهایست که آن مرحوم برایش سنگتمام گذارده بود. من درپی تطهیرسازی جنگ افشار نیستم و نخواهم بود ولی درعینحال، گفتنی میدانم که جنگ افشار بیش از آنکه درسی برای همدلی در میان دو ملیت دوست و برادر باشد، حربهای تقابلهای بعدی قرار گرفته است. آقای امیری سه دههی اخیر سرزمین ما، بهخصوص دو دههی جمهوریت کرزی و غنی شمار کشتهشدگان مردم آن سرزمین، در دو جبههای دولت و طالب بهمراتب بیشمارتر از کشتهشدگان، جنگ افشار میباشد. وجه مشترک همهی این جنگها در آن است که در همهی این تقابلهای قومی، انسان کشته شده است و از اینرو، سزاوار این بررسی است که چه چیز سببساز چنین جنگها بوده است؟
همچنین گفتنی میدانم که در منطق شما، جنگ افشار، جنگی بود تحمیلی؛ علیالرغم نوشتههای بسیار که در این زمینه مطرح شده است آن را برپایهی تئوری توطئه وارونه جلوه دادید و ادعا نمودید که در آن جنگ ما درپی مشارکتسیاسی بودیم تا انحصار قدرتسیاسی؛ افزون بر این، ادعا نمودید که جعیت اسلامی برای جایگزینی در قدرتسیاسی میجنگید. آقای امیری انصافاً از خود پرسیدهاید که منطق مشارکت چیست؟ مبانی آن کدام است؟ مگر چطور میشود گپو گفتهای صورتگرفته میان آقای حکمتیار و مرحوم احمدشاه مسعود برای جلوگیری از جنگ خانمانسوز کابل را اغماض نمود؟! شما که ادعا دارید در آن دورهی زمانی زیستهاید، مگر زمانی که کابل زیر سیطرهی نیروههای احمدشاه مسعود بود، و پیشنهاد رهبران تنظیمهای جهادی از پشاور مبنی بر عهدهدار شدن حاکمیت کابل، که او از آن خودداری نمود و برای شورای فرماندههان که او سکاندارش بود سپرد و گفت: «برپایهی یک انتخابات روشن میتوان به رهبری آیندهی افغانستان دست یافت»، چطور میتوانید نادیده بگیرید؟! از آن گذشته، شورای فرماندهان که او شکل داده بود، قدمی بود برای ایجاد ارتش مشترک در افغانستان که رویهمرفته در محراق نیستی گرایید و افغانستان وارد جنگ داخلی شد.
بیایید همه اعتراف نماییم که وقایع صورت گرفته در سه دههی اخیر افغانستان، بسیار بوده و این نیز گفتنیست که آثار مکتوب آن دوره اندک میباشد. و درعینحال، بیرون از جانبداریهای ایدئولوژیک نیست. بهخاطر باید داشت که آنچه شما و دیگر ایدئولوژیستهای که از تاریخ سهدههی اخیر ادعای آن را مینمایید، افسانهای بیش نیست که برپایهی حبو بغضهای خویش بهخورد جامعه داده میشود.
در پایان، این نکته را نیز گفتنی میدانم که سقاویهای که شما از آن برپایهی روایت ناسیونالیستهای افغان یاد مینمایید، لکهی ننگ بر جبین این نسل نبوده و نخواهد بود. همینجا باید تذکر بدهم که وقتی سقاویان ما میتواند برای نخستینبار، داعیهی انحصار قدرتسیاسی در افغانستان را بشکنند، باید و امروز برای شما که با نگرانی از وضع موجود سخن میگویید گفته شود که متأسفانه از وقایع تاریخی کشور، سواری مجانی میکنید. چنانکه درپایان سخنان تان بر خدا توکل میکنید و آیندهی سیاسی کشور را با توکل بر خدا پیشبینی مینمایید، سخن مالاپارته به خاطرم آمد که میگوید:« دفاع از آزادی فواید بسیار دارد و یکی از عمدهترین فواید آن، همینکه به انسان میفهماند برده است.» و اینجا آن سخن معروف احمدشاه مسعود به خاطر میرسد که گفت:« من باشم و یا نباشم مقاومت زنده خواهد بود.» و از اینرو، ایستادگی امروز شما، نتیجهی بهاییست که همان سقاویان یک قرن پیش از امروز متقبل شدند و امروز شما در آن برجهای عاج، اینگونه با آرامش خاطر مورد تاختو تازش قرار میدهید.
درپایان میخواهم خاطرنشان سازم که هوایی امروز افغانستان بسیار رقتانگیز است؛ با اینحال، شما را با آرامش خاطر دعوت مینمایم که هستند دایناسورهای که در عین رخوت هوا، برای بازماندن تلاش میکنند و تلاشهای صورت گرفته حتماً شما را مستفید خواهد ساخت.
عبدالباری کامیار
چهارم فروردین ۱۴۰۳