از همان روزهای نخست ورود اسلام به سرزمینهای شرقی، زبان فارسی همراه مردم بود. فارسی فقط وسیله حرف زدن نبود، پیوندی بود میان فرهنگ، ایمان و زندگی روزمره مردم. وقتی اسلام وارد خراسان، ماوراءالنهر، افغانستان و هند شد، بسیاری از مردم عربی نمیدانستند و پیام دین برای شان نامفهوم بود. فارسی این پیام را به زبانی قابل لمس و نزدیک به دل مردم منتقل کرد. به این ترتیب، دین وارد زندگی واقعی مردم شد و با شادیها، غمها و تلاشهای آنان همراه گشت.
کتابهای نخستین مسلمانان بیشتر به عربی نوشته میشد، زبان علم و فقه و حدیث. اما مردم منطقههای شرقی عربی نمیدانستند و برای فهم قرآن و سخنان پیامبر، نیاز به زبانی آشنا داشتند. فارسی این فاصله را پر کرد. واعظان و مفسران قرآن در مسجدها و مدرسهها به فارسی سخن میگفتند، کتاب مینوشتند و با مثالهای ساده و ملموس معنای دین را برای مردم روشن میکردند. با این روش، دین تنها در کتابخانهها باقی نماند و در دل و زندگی مردم جای گرفت.
فارسی توانست زبان دلها شود و تجربههای درونی انسان را بیان کند. سنایی با حدیقةالحقیقه، عطار با منطقالطیر و مولوی با مثنوی معنوی، دنیای تازه آفریدند که خواننده را به سفری درونی و نزدیک شدن به حقیقت دعوت میکرد. حافظ نیز با غزلهای خود شور و امید عاشقانه را در دلها زنده میکرد. این اثرها نشان میدهد که فارسی فراتر از نوشتار و کتاب بود؛ زبانی بود که روح انسان را آرام میکرد، او را به تفکر و امید وادار میکرد و تجربههای عرفانی و انسانی را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکرد.
فارسی همچنان در دربارها و حکومتها جایگاه ویژهای پیدا کرد. سامانیان، غزنویان، سلجوقیان و تیموریان فرمانها، نامهها و قانونهای خود را به فارسی مینوشتند و با این کار، فارسی تبدیل به زبان سیاست و اداره شد. نمونه روشن این توانایی «تاریخ بیهقی» است؛ کتابی که تنها تاریخ خشک نیست، بلکه تصویری زنده از زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی روزگار غزنویان ارایه میدهد. فارسی نشان داد میتواند هم تاریخ را روایت کند و هم ادبیات پرمایه خلق کند.
فارسی پلی میان ملتها شد. مردم ترکزبان، پشتوزبان و اردوزبان دین را از طریق فارسی شناختند. بسیاری از واژهها و اصطلاحات دینی از فارسی وارد زبانهای دیگر شدند. شاعران و نویسندگان در هند و آسیای میانه نیز فارسی را برگزیدند تا آثارشان در سراسر منطقه خوانده شود. فارسی نقش فرهنگی و اجتماعی مهمی ایفا کرد و ملتها و فرهنگهای مختلف را به هم پیوند داد.
فارسی حافظ خاطرهها و فرهنگ شد. فردوسی با شاهنامه تاریخ و اسطورههای آریاییان را زنده نگه داشت و بیهقی زندگی روزمره و سیاست زمان خود را ثبت کرد. شاعران عارف تجربههای روحی و معنوی خود را برای آیندگان ثبت کردند. فارسی زبان مردم، نگهبان گذشتهها و راهنمای آیندهها شد و هویت و ریشههای یک ملت و یک تمدن را زنده نگه داشت.
دانشمندان بزرگی در سرزمینهای اسلامی به فارسی نوشتند؛ از بیرونی در نجوم و جغرافیا تا خواجه نصیرالدین طوسی در فلسفه و ریاضیات. عربی همچنان زبان اصلی علوم بود، اما فارسی کمک کرد دانش در دسترس مردم قرار بگیرد و محدود به حلقههای خاص نماند. کتابهای علمی به فارسی، حس نزدیکی و فهم آسان تر را برای خواننده ایجاد میکرد و باعث شد علم در دل جامعه جای گیرد.
وضعیت امروز و ضرورت پاسداری از فارسی
فارسی پس از عربی، یکی از فصیحترین زبانهای جهان اسلام است و دشمنی با آن، مخالفت با دانش، فرهنگ و ایمان به شمار میآید. شوربختانه در گذشته و امروز، برخی سیاستمداران و افراد متعصب تلاش کردند فارسی را کمرنگ و حتا از مناسبات حذف کنند. این رفتار در دورانهای مختلف فراز و فرود های زیادی داشتهاست و در برخی نهادهای حکومتی تبعیض زبانی آشکار شد. شماری از افراد به صورت عمدی و برخی هم با نادانی و تعصب، فارسیستیزی را پیشه خود کردند و حتا برنامهریزی کردند تا این زبان محدود شود.
با همه این دشواریها، فارسی همچنان پابرجا ماند و هزاران کتاب در زمینه دین، فلسفه، تاریخ، دانش و ادب به این زبان نوشته شد. فارسی حافظ گذشته و چراغ راه آینده شد.
ستیز با فارسی، مانند قومپرستی و نژادپرستی، ریشه در جاهلیت دارد. مبارزه با این تعصب، وظیفه هر انسان و گوینده این زبان است. اگر در گذشتهها با این پدیده برخورد میشد، امروز کشورهای فارسی زبان، مخصوصن افغانستان گرفتار تفرقه و رنج نمیشد.
امروز بر همه گویندگان زبان فارسی لازم است که جلوی تبعیض و دشمنی با این زبان شیرین و فرامرزی را بگیرند. پاسداری از زبانها، مسوولیت انسانی و دینی همهی مااست. فارسی زبان امام ابوحنیفه رحمهالله بود؛ زبانی فصیح و پرتوان که پس از عربی، یکی از بهترین زبانهای جهان اسلام است.
دشمنی با آن، مخالفت با دانش، فرهنگ و ایمان است و جز ویرانی نتیجه دیگری ندارد.