امروزه همه میخواهند بهگونهای از علم و دانش تعریف ارائه بدهند؛ تا شاید در گوش طالبان خوش آمده و دروازههای دانشگاهها و مکاتب را بر روی دختران بازنمایند.
یکی، از مزایای کسب علم میگوید و یکی از مفاسدی منع کسب علم. یکی میخواهد با تحلیل و تحقیق اثبات نماید که علم چیزی ارزشمند و نجات بخشی است و یکی دیگر هم با تجربیاتی که خود کسب کرده، میخواهد به مردم و خصوصاً به طالبان بفهماند که تنها راه نجات از فقر و بدبختی و مشکلات از جادهی علم دانش میگذرد، نه با آموختن درس فقه و معارف اسلامی.
روشنفکران، نویسندگان، فعالان مدنی و رسانههای جامعه ما هم بدون کدام تحلیل بنیادی و اساسی از وضع علم و جامعه ما، انگشت انتقاد را بر طالبان نشان رفته و حکومت آنها را مقصر اصلی منع تحصیل زنان و بسته ماندن دانشگاهها و مکاتب بر روی آنها دانسته است. این در حالی است که همه میدانند که ممانعت زنان و دختران از درس و تحصیل فرارتر از دورهی حاکمیت طالبان است. حتی در دورهی جمهوریت هم خیلی از زنان و دختران در اقصا نقاط سرزمین ما سالها از درس و تحصیل بازداشته شده و با حضور آنها در نهادهای آموزشی و علمی مخالفتهای شدید صورت میگرفته است.
در یک نگاه واقعبینانه، علت اصلی بسته ماندن دانشگاهها و مکاتب و یا منع تحصیل زنان و دختران، بر می گردد به نحوهی نگاه ما به زنان و فرهنگ حاکم بر جامعهی ما؛ نوع نگاهی که باعث رویکار آمدن گروه و افرادی علمستیز میشود که راه را بر زنان و دختران میبندند.
همه میدانیم که بهجز از معدود شهرهای افغانستان که مردم از امکانات زندگی شهری برخوردار است، اکثریت مردم روستاها، قریهها و دهات و خصوصاً مناطق سمت جنوب و جنوب شرقی و یا بعضی از اقوام و قبایل، با رفتن دختران و زنان به مکتب و دانشگاه و یا کار کردن آنان مخالف اند. و این رقم کمی نیست، بلکه بیش از ۶۰ درصد بیسوادی جامعه ما از همین نو ع نگاه و فرهنگ ناشی شده است.
از اینجاست که فرهنگ کل جامعه ما با علم دانش، توسعه و تکنالوژی سری ناسازگاری پيدا میکند و همیشه زمینه را برای افرادی علم ستیز فراهم میکند.
در یک نگاهی کلی، علم و دانش ذاتاً چیزی ارزشمندی است، و همیشه در جای ریشه میگیرد و به ثمر میرسد که ارزشمندی آن درک و محترم شمرده شود و بدون ارزشگذاری به علم، بنیاد و تهدابهای نظام علمی و اجتماعی سست باقی خواهد ماند. ارزشگذاری به علم باعث میشود که مردم خیلی از تفکرات، اندیشه و خواستهای که در زندگی سنتی و عرفی دارند را کنار گذاشته و به دنبال راهحل و دغدغهای علمی برای راه حل و عبور از بحرانها، و مشکلات فرهنگی و سیاسی بروند. جامعهی ما که از توسعه و پیشرفت چیزی درک نکرده، و راهی هم جز توسعهیافتگی ندارد، علم ستیزی و یا وضع بد علمی ،حل مسائل را نهتنها پیچیده میکند بلکه مشکلات بزرگی را همبار میآورد.
ما که همهچیز – از کوچکترین وسایل و لوازم گرفته تا مواد خوراکی – را از خارج وارد میکنیم، علم و دانش را هم مثل کالا و لوازم پنداشته و با دیگر اشیاء و لوازم اشتباه گرفته، آوردهایم. و همیشه درصدد این بودهایم که ببینیم آنها چگونه از آن استفاده کرده و چگونه این راه را رفته اند که به توسعه و رفاه و پیشرفت رسیده اند تا ما هم آن راه را برویم، یا پا بر جای پای آنها بگذاریم تا به پیشرفت و به توسعه و رفاه برسیم. اما این را نمیدانیم که رفتن بهسوی توسعه و رفاه، امری نسبی است نه مطلق، یعنی آینده با قدم روندگان فتح میشود نه با گشودن یکبار توسط جوامع یا مردمان دیگر (رضا داوری).
بنا براین، هرکسی بهاندازه فهم، درک و تجربهاش از علم، میتواند آینده خود را بسازد. ما که از گذشته و روند علم در جامعه خود بیخبریم، نتیجهاش این شده که در جامعهای ما علم غریب و بیارزش باقی بماند و با آن ستیز و مخالفت نمایم و یا از آن بترسیم. ازاینرو، از تفکر و اندیشیدن که از ارزشگذاری به علم نشأت میگیرد، برای حل مشکلات و رفع مسائل جامعه خود دستشستهایم و گوش به دهان دیگران هستیم که ببینیم آنها درباره ما چه میگویند یا چه فکر میکنند و برای آیندهی ما چه برنامه دارند که ما طبق آن عمل کنیم. بااینحال هر چه روبهجلو حرکت کنیم برای آموختن علم، وضعیت جامعه ما بدتر و بدتر میشود. تاریخ چند دهه ما گواه همین رویداد است. درست است که مردم با علم و رویشهای علمی کمی آشنایی دارند، اما اصل مسأله فقط آشنایی سطحی با علم و دانش حل نمیشود، بلکه درک فهم عمیق از حقیقت علم و سیر علم است که در ذات میتواند بیماریهای فکری و اندیشهای مانند تعصب، نژادپرستی، قومپرستی، زبان پرستی و جهل را از بین ببرد، و تا وقتی این موانع و بیماریها باشد علم دانش هیچ تأثیری مثبت نمیگذارد.
بااینحال، علم را اگر در فضای مملو از تعصب، نژادپرستی، قومپرستی و سایر بیماریهای فکری که به نحوی اساسیترین عامل علم ستیزی محسوب میشود، بیا آموزیم، هیچ اثر درونی یا واقعی روی شخص و جامعه نمیگذارد. حقیقت کلام این است که چگونه اثر بگذارد و یا در انسان تحول ایجاد کند و یا بینش او را نسبت به یک موضوع یا مسأله تغییر دهد و در جهت درست هدایت نماید، وقتی ذهن و روان انسان منجمد باشد و در قیدوبند زندانهای فکری که از سلولهای سخت و محکمی از تعصب و جمود و دیگر بیماریهای امثال این ساختهشده و راه را برای درک حقیقت، علم و دانش بسته است؟
ازاینرو انسان جستجوگر و یا جویای علم اگر با این زندان فکری به سراغ آموختن علم و دانش برود، نتیجهی آن چیزی جز افزایش تنفر و تعصب در نسبت به چیزی که تعصب ورزیده نیست، که عین نادانی و جهل محسوب میشود و سرمنشأ جنگ و فساد است. چون از جهت فکری و ذهنی و ارادی، انسانِ آزادهی نیست و نمیتواند به منافع ملی و اجتماعی فکر کند. آزادی و رهایی هم در افکار و روان انسان است که به انسان آزادی میبخشد نه آزادی از بیرون. انسان نمیتواند با آزادی و رهایی بیرونی از قیدوبندهای درونی و فکری خود رهایی یابد.
بااینحال، در قدم اول، آموختن علم و دانش نیاز به شرایطی دارد که باید مهیا و آماده شود که آن رهایی و آزادی فکری و ارزشگذاری به علم است. تا این شرایط آماده و محقق نشود، کسب علم و دانش تغییر و تحولی رقم نخواهد زد. ازاینرو صرف باز بودن مراکز و نهادهای آموزشی و علمی خصوصاً دانشگاهها و مکاتب بر روی همه و رفتن و فارغ شدن از دانشگاه و مکتب بیانکنندهی این نیست که حتماً تحول و تغییری ایجاد خواهد کرد و یا نشانهی پیشرفت ما در عرصهی علمی حساب میشود؛ بلکه تا وقتی انجماد فکری از بین نرود تفکر نو و جدید صورت نمیگیرد که در نبرد با جهل و بیسوادی موثر باشد. امروزه در دانشگاههای ما مشکل اصلی نداشتن تفکر نو و آزاد و اندیشهی جدید است. صرف فارغ دادن گروهگروه از جوانان را نمیشود تولید علم و تفکر جدید دانست. اذهان بسته به باورهای غلط و بینشهای مبتذل، چگونه دربارهی آینده مردم و جامعه خود بیندیشد و با افکار کهنه و فرسوده و بسته، چگونه نواندیشی و نوآوری نماید و به مصاف لشکر جهل برود؟ وظیفه دانشگاه و آموزش این است که افراد را از این قید و بند رهایی دهد که متأسفانه دانشگاههای ما در طی چندین دههی گذشته نتوانسته است با فارغ دادن و یا به قول خودشان، تولید علم در جامعه، بحرانهای فرهنگی و اجتماعی خصوصاً بیماری فکری و افکار مضر و مسمومکننده افراد را از بین ببرد.
سادهاندیشی است اگر بگوییم دانشگاه بسته شد. دانشگاه و مکتب ما بسته بود، ما تازه متوجه قفلهای درب آن شدهایم! چون دانشگاههای ما حیات علمی ندارد که حیاتبخش در جامعه باشد. فاقد روح و هویت علمی است و روح علمی در آن دمیده نشده که حیات علمی داشته باشد.
حال سوال اصلی این است که مقصر بسته ماندن دانشگاهها و مکتبها کیست؟ مردم یا حکومتها؟
از قدیم گفتند «خودکرده را تدبیر نیست». سالیان سال است که برای آموختن علم و دانش از امکانات و تکنولوژی غربی و شرقی، و روشهای علمی و جهانی، در کشور ما برای دانش آموزان و دانشجویان استفاده میشود، از بهترین فضای درسی گرفته تا متخصصترین اساتید مجرب و ورزیده؛ اما اینکه چرا اینها نتیجه مطلوبی نداده و نمیدهد بستگی به جستجوگران علم دارد که با چه فکر و اندیشهی وارد حوزه دانش میشوند.
جامعه ما تشنهی دانش نیست که وقتی کنار اقیانوس علم قرار میگیرد از آن بنوشد و خود را نجات دهد. ما مردم افغانستان در کنار اقیانوس علم و دانش و اطلاعات، از تشنگی میمیریم. عبارت مشهوری است که میگوید اسب را میتوانی با زور لب چشمه ببری، اما نمیتوانی با زور مجبورش کنی آب بخورد.
بااینحال، فرهنگ جامعه ما باعث میشود که دانشگاهها بسته بماند
درواقع ما دانشگاه را با دکان اشتباه گرفتهایم! درحالیکه نمیدانیم فرق است بین چیزی که از دکان میخریم و مدرک و دانشی که از دانشگاه به دست میآوریم. دانشگاههای ما جايي برای اندیشیدن و فکرکردن نیست، بلکه جایی مثل بازار معاملهگری شده است. نویسندگان و اندیشمندان ما کمتر به اوضاعواحوال اساسی جامعه میپردازند. دغدغۀ امروزی دانشگاهها حل مسائل جامعه و اجتماع نیست. در یک تعبیر کلی، راه آینده در جامعه ما بسته است. بااینوجود چگونه علم ستیزی در جامعه بروز نکند؟
حالا باید روشن شده باشد که علم ستیزی چرا دامن جامعه ما را رها نمیکند و علم ستیزان واقعی کیها هستند. از فکری بسته و محدود ما، جز شکست و فروپاشی چیزی دیگری نصیب جامعه نخواهد شد. این علم ستیزی همان بذری است که خود ما کاشتهایم نه طالب یا پاکستان و کشورهای دیگر. به گفتهی آن شاعر عربی : روزگاری ما روزگاری انفجار فشنگ در لوله تفنگ است، بدانیم که روزگاری شمشیری است که همهچیز را میدرد حتی غلاف خود را، روزگاری ماری است که خودش را نیش میزند، و عقربی که نیشش را در آغوش میگیرد.