عبدالعلیم ثاقب، مشهور به احمد هنایش، از خبرنگاران خوشنام، شاعر خوشقریحه و خوشکلامِ ادبیّات چند دهۀ پسین کشور است که با نشر نخستین مجموعهیی از اشعارش، جایگاه خود را درمیان شاعران معاصر کشور ثابت ساخته و اشعار او از ابعاد مختلف مورد توجه قرار گرفته است.
احمد هنایش، دوران کودکی را درآغوش صخرههای هندوکش – در درّۀ کرامان پنجشیر – گذراند و با شعر آشنا شد و در نوجوانی سرودن شعر را تجربه کرد. پس ازآن به کابل آمد و با مرحوم استاد واصف باختری و برخی دیگر از شاعران آنروزگار آشنا شد و از محضر آن«بلند قامت بالندۀ» شعر فارسی بهرهها برد.
هنایش در قالبهای مختلف، چون غزل، مثنوی، چارپاره، رباعی، دوبیتی و شعر سپید شعر سروده و تا حال از او یک مجموعۀ شعر زیرعنوان«معجون رنگ» به چاپ رسیده است. بیشتر اشعار هنایش دراین مجموعۀ و سایر اشعار چاپ ناشدۀ او، به موضوعات عشقی، آزادی، مهاجرت و پایداری اختصاص دارد.
احمد هنایش در سرودههای خود توانسته است با نگاهی شاعرانه و احساسی لطیف، پدیدههای زندهگیاش را تصویر کرده و با خیالپردازیهای شاعرانه توانایی زیستن در دنیای ویژۀ خویش را ایجاد نماید. من دراین مختصر تلاش کردهام تا در گام نخست برخی از تواناییهای شاعر را در بهکارگیری زبان هنری به بررسی گرفته و سپس به چند ویژهگی محتوایی اشعار او بپردازم.
تخیّل، تصویرپردازی و زبان شعر هنایش
در سرودههای احمد هنایش، احساس و عواطف و توانمندی آفرینشی را بهگونۀ روشن میتوان باز یافت. دنیای تخیّل و تصویرپردازی او در هنر شاعری شکوهمند است؛ ازاینجهت وی را شاعری میتوان انگاشت که توانسته است در گُسترهٔ شعر امروز فارسی برای خود جایگاه ویژهیی اختصاص دهد. تعبیرهای فراهنجاری او، شاخص این حقیقت بوده و در واقع، گریز ازاین هنجارهای نظاممند زبانی است که شعر او را شکوهمند جلوه میدهد.
یکی از ابزارهای کار هنایش در سرودههایش، استفادۀ خیلی قشنگ از رنگها، بهمنظور نمایش احساس و پیام وی است؛ طوریکه این رنگها بهگونۀ خیلی معنامند استفاده شدهاند:
غم به رنگ شبنم سرخ است درصحرای دل
نقش غم دادیم شعر شعلهبار خویش را
دراین بیت، ابتدا شاعر دلِ غمدیدۀ خویشرا در بزرگی به صحرا تشبیه نموده و آنرا بهگونۀ اضافۀ تشبیهی«صحرای دل» بهکار برده است. سپس این غم با رنگ سرخ – که روایت از دلخونی شاعر میکند – بهنمایش درآمده و شاعر شعر خود را نیز با همین رنگ که برخاسته از دل اوست، نقاشی میکند. یعنی شعر شعلهبار و غمآلود شاعر، از دل غمزدۀ او برون شده است.
ناگفته نباید گذاشت که تصویرِ غم، به رنگِ شبنمِ سرخ، نشانی از قدرت تصویرگری شاعر است که دنیای شگفتآوری را پیش چشم مخاطب میگشاید. بههمینگونه در بیتی دیگری از هنایش میخوانیم:
دمیده بر کف آینههای دشت ضمیر
بنفش خاطرۀ یار از زلالۀ اشک
دراینجا شاعر، خاطرۀ یار را به رنگ بنفش تصویر کرده است که بر ضمیر آینهوار او دمیده است. از طرفی هم شاعر دراین بیت، ضمیر خود را به دشتی تشبیه میکند که مانند آینه شفاف بوده و خاطرهها به رنگ بنفش درآن منعکس شده است.
در میان آرایههای ادبی که منجر به زیبایی کلام میشود، هنایش در بهکارگیری تشبیههای بکر و استفادۀ واژههای همگون و همخانواده دست بالایی دارد. در بیت زیر تمام این ویژهگیها را بهخوبی میتوان مشاهده کرد:
به بحر سینۀ«ثاقب» درآن کرانۀ عشق
نشسته کشتی پندار از زلالۀ اشک
دراین بیت سینۀ شاعر به بحری تشبیه شده که آب آن از زلالۀ اشک جاری است و در کرانهیی ازاین بحر، کشتی پندار شاعر نشسته است. دراین بیت، علاوه از آنکه شاعر از اغراق و غلو استفادۀ شاعرانه نموده است، چیدمان واژههایی چون بحر، کرانۀ بحر، کشتی و اضافههای تشبیهی چون«کرانۀ عشق» و «کشتی پندار» که همه در قالب صنعت ادبی مراعاتالنظیر تعبیه شدهاند، نشاندهندۀ توانایی شاعر درعلوم بلاغی است.
از دیگر ویژهگیهای هنری اشعار هنایش، ساخت فعلهای مرکب است که در سطح نحوی کلام نقش برازندهیی ایفا میکند. در بیت دیگری از شاعر میبینیم که«زنجیر بافتن» حیا از دو منظر زیباییآفرین است: نخست، ساختِ فعلِ مرکب و دوم «جاندارانگاری» و کاربرد گونهیی از استعاره. یعنی قراردادن «حیا» بهجای انسانیکه دارد زنجیر میبافد:
به دل گفتم بگیرم تحفهیی از تار گیسویش
حیا زنجیر میبافد به دور مایۀ جانش
یکی دیگر از زیباییهای سرودههای آقای هنایش، کاربرد گونهیی از موسیقی کلام است که به آن«موسیقی کناری» گفته میشود. این نوع موسیقی که از توالی و تکرار ردیف به وجود میآید، نقش پُررنگ و مؤثری در بالابردن جنبۀ موسیقایی شعر و برانگیختن عواطف و احساسات خواننده دارد. منظور از موسیقی کناری عواملیست که درنظام موسیقایی شعر دارای تأثیر است که آشکارترین نمونۀ آن قافیه و ردیف میباشد(کدکنی، بهنقل از مهدی ماحوزی، ۱۳۸۵ : ۱۹۴).
در مجموعۀ«معجون رنگ» احمد هنایش، با دو غزل دلنشین مواجه استیم که دارای ردیفهای بلند و پُرتحرّک است: یکی غزل«بنفش خاطره» با تکرار هربار ردیف«از زلالۀ اشک» و دیگر غزل«نزدیک؛
اما دور» با تکرار هربار ردیف«ولی سهم من نبود» نوعی موسیقی کناری را به وجود آورده است که در بازتاب عواطف خواننده، نقش مهمی دارد.
به چشم روشن بیدار از زلالۀ اشک
نشسته خاور کردار از زلالۀ اشک
به آسمان نگاه من و فرشتۀ امشب
پریده بلبل گفتار از زلالۀ اشک
به باغ هجر دو دل دادهگان شهر حرم
شگفته غنچۀ دیدار از زلالۀ اشک
به خندهزار دلانگیز لالههای بهار
چکیده قطرۀ انوار از زلالۀ اشک
فضای خانۀ دل را چه عاشقانه خرید
نوا و نالۀ گیتار از زلالۀ اشک
دمیده بر کف آینههای دشت ضمیر
بنفش خاطرۀ یار از زلالۀ اشک
به بحر سینۀ «ثاقب» درآن کرانۀ عشق
نشسته کشتی پندار از زلالۀ اشک
دراین غزل، ردیف«از زلالۀ اشک» کناری بوده و واژههای: بیدار، کردار، گفتار، دیدار، انوار، گیتار، یار و پندار قافیههای غزل اند که موسیقی درونی را نیز بهوجود آورده است. بههمین گونه غزل«نزدیک؛ اما دو» با تکرار هربار ردیف«ولی سهم من نبود» الی پایان غزل، عین موسیقی را شکل دادهاست.
عمری به دلم بود؛ ولی سهم من نبود
در جان من آسود؛ ولی سهم من نبود… الخ
بدینترتیب، نمونههای زیادی از سرودههای هنایش وجود دارد که هر کدام نشاندهندۀ توانایی شاعر در استفاده مناسب زبان بهگونۀ هنری و ادبی است. بهترین نمونههای ایننوع ردیفآرایی، در برخی از غزلهای مولانا در دیوان شمس دیده میشود؛ مانند غزل مشهوری که ردیف«مستان سلامت میکند» در هر بیت آن تکرار میشود.
در میان اشعار شاعران معاصر استفاده از چنین کاربردهای موسیقایی کلام به نُدرت یافت میشود. بهترین کاربرد ردیفآرایی یا موسیقی کناری درمیان شاعران معاصر افغانستان، در برخی ازغزلهای عارفانۀ نجمالعرفای کشور – مرحوم استاد حیدری وجودی – و تعدادی از غزلهای استاد محمد افسر رهبین در مجموعۀ «باغ دلتنگی» بهکار رفته است و شاید هم در اشعار شاعران دیگر که من نخواندهام.
عشق، آزادی و پایداری در اشعار احمد هنایش
- مفهوم عشق در اشعار هنایش
عشق یکی از موضوعات گسترده و دامنهدار در ادبیّات فارسی بهشمار میرود. نزد قدما، عشق هم جنبۀ آسمانی داشت و جنبۀ زمینی و گاهی هم این دو پدیده به هم تلفیق میشد. اما امروزه معمولاً شاعران ما – بهویژه شاعران نسل جوان – از عشق زمینی سخن میگویند و به نُدرت شاعرانیرا میتوان یافت که عشق در شعر آنان آسمانی باشد.
در سرودههای احمد هنایش با دوگونه عشق مواجه هستیم: نخست عشق به معشوق زمینی که از نوع انسان بوده و خواستههای شاعر بهصورت کُل نفسانی بوده و از غریزه آب میخورد و دوم عشق به وطن. عشقِ شاعر به وطن، باز به دو شکل دیگر متصور است: یکی عشق به وطن از بهر معشوق زمینی و دیگر عشق به وطن بهگونهیی که شاعر با زبانی پرخاشگرانه با دشمنان بیرونی وطن در ستیزه است که این عشق دومی شاعر، درهمین نوشته بهعنوان یکی از مؤلفههای شعر پایداری آمده است.
احمد هنایش، از جملۀ شاعرانی عاشقپیشهییست که وطن را تنها نه بهخاطر خود وطن، بلکه بهخاطر معشوق خود نیز دوست دارد؛ چون این وطن، وطن معشوق است و چنانکه گفتیم همین عشقِ شاعر نسبت به وطن است که انگیزهیی برای زندهگی، تلاش و پایداری نیز میگردد.
به یاد چشمهایت زندهام من
به پیشت بارها شرمندهام من
در یکی از سرودههای بُلند هنایش که «میراث آدم» نام دارد، شاعر قصّههایی دارد با معشوق خود. دراین شعر، شاعر در غربت است و معشوق در وطن؛ با آنکه شاعر شکنجۀ غربت میکشد، اما هوای او را بر دل دارد؛ عطر او را حس میکند و هر لحظه دلتنگ وی است:
هوایت بر دل و دل، ناصبور است
خودت با من حضورت دور دور است
دل کاشانه از عطر تو خالیست
نمای خانهام بیرنگ و نور است
در شعر«میراث آدم» شاعر داستان خود و معشوقش را شبیه داستان آدم و حوا میداند. دراین شعر روایی، معشوقۀ شاعر حواییست از آدمِ خود دور مانده و در وطن با شیطان در نبرد است و «سراپا ضجّه و فریاد و درد» است:
حوای من به شیطان در نبرد است
دلش افسرده و آغوش سرد است
به رنگ شب به زندان و قفسها
سراپا ضجه و فریاد و درد است
ازاینکه شاعر در کنار معشوق خود نیست، معذور وی است و شرمندۀ او. شاعر برای اینکه خود و معشوق خود را قانع نماید که چرا در کنار او نیست، غربت را کار تقدیر میداند و ازاینکه معشوقش تنهاست، تقصیر کار نیز به دوش خود میکشد:
عزیزم از تو معذورم، ببخشم
کنارت نیستم دورم، ببخشم
گنهکارِ توام، تقدیر این است
تو تنهایی، مرا تقصیر این است
پیام کُلّی این شعر میرساند که سیاستهای دنیا، چگونه دو عاشق و معشوق و دو دلداده را از هم دور میسازد! و شاعر به شیوههای مختلف از مصیبتهاییکه در دیار غربت، در نبود معشوق متحمل میشود، شکایتهایی دارد. چنانکه در جایی دیگر میخوانیم که شاعر، بار دوری معشوق را سنگینتر از محملی میداند که در غربت با خود حمل میکند:
پای افسردۀ دل آبلهبار از سفر بیوطنی
بار دوری تو سنگینتر ازآن است دراین محمل من
و از همینجاست که شاعرِ آواره در دوری از معشوق، نه روز آرام دارد و نه شب:
منِ آواره چهسان روز و شب آرام بگیرم اینجا
تا که ناید خبرت یکسره هرروز ازآن کابل من
چنانکه دیده میشود، در عشق نوع اول شاعر که محض روی معشوق زمینی میچرخد، تمام دغدغۀ شاعر فراق و وصال معشوق است و سرانجام، شاعر چشم آن دارد که روز و روزگار این غربت پایان مییابد و این آدم و حوا به دیدار هم میرسند.
اگر هجران آدم یافت پایان
تو هم هرگز نمیمانی پریشان
رسد روزی که میآیم دوباره
به پیشت میشود جایم دوباره
- مقاومت و پایداری
دربارۀ ادبیّات پایداری، تعریفهای گوناگونی از سوی پژوهشگران ارایه شده است. برخیها با توجه به ویژهگی کلی، ادبیّات پایداری را تعریف کردهاند که در بردارندۀ هر نوع بیعدالتیهای اجتماعی و شرایط ویژۀ سیاسی است(ادبیّات پایداری به مفهوم عام). اما برخی دیگر این نوع ادبیّات را تحت تأثیر شرایط ویژهیی که کشوری مورد تهاجم بیگانهگان قرار میگیرد تعریف نموده اند(ادبیّات پایداری به مفهوم خاص).
مرحوم استاد واصف باختری، باور دارد که شعر پایداری بهمعنای بسیار اخص آن، یعنی شعریکه نمایانگر پرخاش شاعران باشد، ازسال ۱۳۵۷خورشیدی آغاز شده است(فروغ، ۱۳۹۰: ۶۱). استاد محمّد افسر رهبین، پرتونادری، سیدفضلالله قدسی و برخی دیگر دیدگاهی همسان با مرحوم استاد باختری ارایه کردهاند.
در میان شاعران چند دهۀ پسین کشور که در اشعار وی برخی از عناصر شعر پایداری به چشم میخورد، یکی هم احمد هنایش است. هنایش از جملۀ شاعرانی رسالتمند و متعهدیست که درد هجرت وطن و ایستادهگی او در برابر دشمنان متجاوز با سلاح قلم، در تمام سرودههای وی نمایان است؛ تا جایی که او، سرودن شعر مقاومت را فرهنگ خود میداند:
این آیت عشق بیگمان آزادیست سرخطِّ حیات جاودان آزادیست
در شعر مقاومت که فرهنگ من است آواز رسای هر زمان آزادیست
برخی از نویسندهگان، از جمله دکترمحمد رضاسنگری نویسندۀ ایرانی – که پژوهشهای ارزندهیی در عرصۀ ادبیات پایداری به چاپ رسانده است – در بررسیهای شعر پایداری روشهای جدیدیرا به کار گرفته است که این روشها بر اساس برخی از عناصر یا مؤلفههایی استوار است که مجموعۀ آن عناصر، شکلدهندۀ پدیدهیی بهنام شعر پایداری است. از جملۀ مؤلفههایی که دکتر سنگر ارایه میکند، «ستایش آزادی»، «شناساندن چهرۀ زشت دشمن» و «توصیف رزمندهگان» مؤلفههاییاند که در سرودههای احمد هنایش، بازتاب گستردهیی دارند. در سرودههای هنایش، آزادی در مفهوم رهایی به کار رفته است؛ رهایی از قید و بند بیگانهگان که با خون پدران و مبارزان وطن نقش میبندد:
خون ما رسم درشت خط آزادی شد
نام خاک پدرم عزت و ننگ است هنوز
به همینگونه، هنایش در یکی از رباعیهای خود، آزادی را عشق خود دانسته وعشق و آزادی را بههم تلفیق نموده است: یعنی عشق، آزادی و آزادی عشق است. در دو مصراع پایانی رباعی میبینیم که آزادی حاصل خون شهیدان گمنام و رنگی از درفش وطن است که از خون شهیدان رنگین شده است:
این آیت عشق بیگمان آزادیست سرخطِّ حیات جاودان آزادیست
از خون شهید هرچه گمنام وطن یک رنگ درفش ما همان آزادیست
یکی دیگر از عناصر شعر پایداری، شناساندن چهرۀ دشمن است. هنایش، از جمله شاعرانیست که شناخت دقیقی از ماهیّت دشمن ارایه میدهد. او دشمن را منحصر به گروه یا فرقهیی خاص نمیداند که هرازگاهی با مردم افغانستان درگیر است؛ او دشمن را فراتر از مرزها تعریف میکند. درنظر وی، دشمن اصلی همان است که خواستار فرقهیی جاهل است. یعنی دشمن اصلی، آنی را میداند که گروهی جاهل، به حمایت او بدبختی میآفریند:
دشمن فراتر از همۀ مرزهای ماست
او خواستار فرقۀ جاهل بهجای ماست
در ادامۀ بیت بالا، چهرۀ دشمن و اهداف او در بُعد گستردهتری به شناسایی گرفته میشود. یعنی شاعر با درک بنیادینیکه از اهداف دشمن دارد، بدینباور است که اصل واهمۀ دشمن، از ریشه و فرهنگ ماست:
دشمن فقط ز عایله و اهل خانه نیست
تنها نشانِ وحشت و زشت زمانه نیست
دشمن همیشه واهمه از جنگ تو گرفت
ترسی به جان ز ریشۀ فرهنگ تو گرفت
شکی نیست که حوزۀ تمدّنی زبان فارسی، یک حوزۀ تمدّنی پهناور و ناکرانمند است. پهنای زبان فارسی که شامل افغانستان امروز، ایران امروز، بخشهایی از عراق، بخشهایی از آذربایجان، جمهوریهای آسیای مرکزی و ترکستان، بخشهایی از کشور چین، هندوستان، پاکستان، بنگلادیش، ترکیۀ عثمانی و برخی از نواحی یوگوسلاوی کهن میشود، بیتردید برای دشمن در سطح بزرگ و برای اهداف بلندمُدت، واهمۀ بزرگی پنداشته میشود.
چنین است که هنایش، مردم خود را مخاطب قرار داده و آنانرا از اهداف شومِ دشمن با خبر میسازد؛ اهداف باطلیکه بر حذف دیگران خیال میبافد:
او دشمنی ز لشکر جهلِ ستمگر است
اورا خیال باطل حذفِ تو برسر است
از دیگر عناصر شعر پایداری، توصیف قهرمانان، مبارزان و رزمندهگان است. در سرودههای احمد هنایش، مبارز و قهرمانِ شرفمندی که سربُلند و با اقتدار زیست و حس قشنگ اقتدارش را در دلهای مردمش زنده نگه داشت، احمدشاه مسعود است. در سرتاسر سرودههای این شاعر، یگانه قهرمانیکه نقش میآفریند و توصیف میشود، همان یل کجکلاه است:
موجهای شرفت در رگ ایمان جاریست
اقتدار تو دراین حس قشنگ است هنوز
او اگر نیست به سنگر با کلاه کج خود
در دل کودک ما، شوق تفنگ است هنوز
در یکی دیگر از بیتهای شاعر میخوانیم که او از احمدشاه مسعود، بهعنوان کوروش عصر خود یاد میکند:
تا عشق، است و تابش خورشید درجهان
کوروش عصرِ ما به دلِ داستان تویی
حقّا که احمدشاه مسعود قهرمان است؛ قهرمان همه زمینهها. درچنان وضعیت ناخوشایند سیاسییی که دشمن بربخشی ازخاک وطن مُسلّط بود، او برنامههای شعری و ادبی برگزار میکرد و هدف خود را«عملیات برای ادبیّات» بیان میکرد. هنایش، دریکی از بیتهای خود درهمین مورد، اشارهیی زیبا دارد:
انگیزهها برای عملْیات زنده است
حماسهات برای ادبْیات زنده است
با این صدا، صدای تو پیوسته زنده است
موجی برای جنبش نسلات بسنده است
و سرانجام، شاعر راه قهرمان خود را راه سبز و روشناییبخش میداند و پیروزی آن را نوید میدهد:
القصه راه سبز تو پیروز میشود
چون آفتاب روشن دیروز میشود
یکی دیگر از مؤلفههای شعر پایداری «شرحِ رنجِ غربت و بیان مشکلات مهاجرت» است. هرچند دکتر عبداللطیف پدرام – شاعر و سیاستمدار برازندۀ کشور – شعر مهاجرت را بحثی مستقل و جدا از شعر پایداری میداند(پدرام، ۱۳۹۳ : ۸۳) اما دکتر محمد رضا چهرقانی برچلویی(چهرقانی، ۱۳۹۳ : ۱۹) و دکتر محمد رضا سنگری(سنگری،۱۳۸۱: صص۲۲ – ۳۶) و برخی دیگر، شرحِ رنجِ غربت را در شمار مؤلفههای شعر پایداری قرار دادهاند.
دکتر عبداللطیف پدرام، در کتاب«مقدّمهیی بر شعر مقاومت افغانستان» در بارۀ شعر مهاجرت و پیوند آن با شعر مقاومت چنین نوشته است:«شعرهایی به اثر مهاجرت برخی از شاعران ما سرودهاست بدون شک، بار عاطفی و انگیزۀ آنها، قویتر از برخی شعرهای مقاومتیست که در افغانستان سروده شدهاند. درمیان آنهاییکه از افغانستان مهاجر شدند، یک تعداد شاعرانی بودند که به شعر و ادبیّات پرداختند و در واقع سنگر مقاومت را در بیرون از کشور پاسداری کردند». با توجه به این دیدگاه آقای پدرام، اشعار مهاجرت احمد هنایش نیز – که بدون شک با زبانی پایداری بیان شده است – زیرعنوان مقاومت و پایداری بررسی شده است.
من ازآن شهر بلادیده مسافر شدهام
آمدم باز به مُلک تو مهاجر شدهام
فُرصتی خواهم اگر تکیه زنم بر درِ تان
با همین چهرۀ افسرده که ظاهر شدهام
نام من کوه بزرگ است ازآن بیشۀ شیر
حال نام دگرم است «مهاجر» شدهام
هنایش دوبار به پاکستان مهاجر شده است: یکی در دور نخست تسلط طالبان بر کشور و دیگر در دور دوم تسلط این گروه. در هردو دور مهاجرت، اشعار استخوانسوزی سروده است که بار عاطفی آن کمتر از اشعار پایداری داخل کشور نیست. هنایش در یکی از سرودههای خود که «ملک بیگانه» نام دارد، مهاجرت خود را به مُلک بیگانه، جبرِ تاریخ بیان میکند؛ یعنی اگر جبری از تاریخ نبود، شاعر هرگز هوای مُلک بیگانه را نداشت:
درگلستان تو یک سینه شرارم چه کنم
ملک بیگانه! هوای تو ندارم چه کنم
جبر تاریخ اگر باز کشانیده مرا
بر دل دوزخ تان ره نسپارم چه کنم
چنانکه در بخشی ازهمین مقاله آمد که هنایش شناخت دقیقی از دشمن ارایه میدهد؛ دراینجا نیز شاعر، دست کشوری را درآن پناه برده است، در بدبختیهای کشورش خود دخیل میداند:
سایهٔ دست تو برخانهٔ من شبریزاست
پای در روشنیات گر نگذارم چه کنم
هنایش، در بیت دیگری از همین شعر مهاجرت خود، در برابر قانون طبیعت نیز عصیان میکند و حتّا چشم الطاف خدا را نیز در وطن خود بیگانه میبیند. بدیهیست که یکی دیگر از مؤلفههای شعر پایداری در مفهوم عام«عصیان در برابر قانون طبیعت و خدا» است:
چشم الطاف خدا باوطنم بیگانه ست
گرازاین هیمهٔ دل شعله نبارم چه کنم
این شعر، خواننده را بهیاد بیتی از استاد محمد عاقل بیرنگ کوهدامنی میندازد که در شعر«کابلنامه» چنین سروده است:
ای خـداوندی که میباشـی لطیف و هم قهار
لطف تو جای دگـر، قهرت برای کابل است
بررسی اشعار احمد هنایش نشان داد که او از جملۀ شاعران متعهد و ملتزم به مردم و وطن خود بوده و در برابر تأریخ، جغرافیا و هویت، رسالتمندانه عمل کرده است. عنصر اساسی و پُربسامد در سرتاسر اشعار هنایش«عشق» است: عشق به معشوق زمینی از بهر وطن و عشق به وطن از بهر معشوق زمینی. هنایش به بهانۀ معشوق، حُب خود را به وطن ابراز میکند و در واقع این حُبالوطن است که منجر تلاش شاعر در راستای پایداری میشود. فراموش نکنیم که هنایش، در بیان آنچه که گفته شد، از زبان هنری – ادبی نیز بهرههای خوبی برده و در استفاده از آرایههای ادبی و ابزار زیباییآفرین زبان، مهارت ویژهیی داشته است.
منابع
- پدرام، عبداللطیف(۱۳۹۳)، مقدمهیی بر شعر مقاومت افغانستان، انتشارات کنگرة ملی، کابل.
- پرتونادری، نصرالله(۱۳۹۴). بحثی در بارۀ شعر مقاومت(مقالۀ پژوهشی) نشرشده در صفحۀ انترنتی«نی»، شمارۀ سوم، سال سیزدهم، کابل.
- چهرقانی، برچلویی محمد رضا(۱۳۸۶). سیری در شعر مقاومت افغانستان(مقالة پژوهشی)، نشر شده در سایت(sarnawisht.com).
- رهبین، محمد افسر(۱۳۷۹)، ترانههای شبانگاهی(گزینة شعر)، مرکز نشراتی آرش، پشاور.
- سنگری، محمّد رضا(۱۳۸۱). ادبیّات پایداری(مقالة پژوهشی)، فصلنامة شعر، شمارة ۳۹، صص۲۲ – ۳۶
- فروغ، خالده(۱۳۹۰)، گام بیتوقف شعر معاصر پارسیدری، چاپ نخست، انتشارات برگ، کابل.
- ماحوزی، مهدی(۱۳۸۵) فارسی عمومی، چاپ چهارم وششم، انتشارات زوّار، تهران
نویسنده:
نویسنده: صفتالله(احمد دانش)