شیزوفرنی در روانشناسی، نوعی گسست در ادراک و رفتار است؛ فرد میان دو واقعیت موازی زندگی میکند، بیآنکه بتواند مرز میان واقعیت و توهم را تشخیص دهد. همین پدیده، در ساحت سیاست نیز چهرهای پیدا کرده است: شیزوفرنی سیاسی. در این حالت، فرد یا جریان سیاسی در گفتار و رفتار، دچار گسست و تضاد بنیادین است؛ دیروز در ستایش چیزی میکوشد که امروز در نکوهش همان چیز، خود را وطنپرستتر از همه مینمایاند.
در این نوشته کوتاه شیزوفرنی سیاسی در بستر ناسیونالیزم افغانی را بررسی میکنیم:
۱. ناسیونالیسم احساسی و گسست در هویت سیاسی
در افغانستان، ناسیونالیسم اغلب نه از درک تاریخی و مسئولانه، بلکه از واکنشهای لحظهای و احساسات جمعی تغذیه میشود. همین باعث میشود که “ملیت” و “منافع ملی” نه بر پایهی ارزشهای پایدار، بلکه بر اساس دشمنیهای متغیر تعریف شود. این ناسیونالیسمِ واکنشی، بهجای پیوند دادن جامعه، آن را به قطبهای متضاد تقسیم میکند.
شیزوفرنی سیاسی دقیقا از همینجا زاده میشود: از نبود بنیان فکری، از ناتوانی در فهم پیوستگی تاریخ، و از میل بیمارگونه به تعریف “دشمن” برای اثبات خود.
۲. طالبان، پاکستان، و ناسیونالیسم دوچهره
در روزهای اخیر، بسیاری از کسانی که خود را مخالف طالبان میدانند اما با براندازی این گروه مخالفاند، در برابر حملات پاکستان به افغانستان، یکشبه به مدافعان “تمامیت ارضی” بدل شدند. آنان منتقدین این جنگ را وطنفروش و مزدور خواندند، در حالیکه هیچ پرسشی دربارهی مشروعیت طالبان به عنوان “نمایندهی دولت افغانستان” مطرح نکردند.
اما همان چهرهها، امروز پس از امضای توافقات دوحه میان طالبان و پاکستان، لحن خود را عوض کردهاند؛ حالا همانها که دیروز این برخورد را “جنگ دو کشور” مینامیدند، امروز با خونسردی میگویند: “این توافق بین طالبان و پاکستان است، نه افغانستان و پاکستان.”
این تغییر موضع نه نشانهی تحول فکری، بلکه علامت کلاسیک یک روانپریشی سیاسی است؛ گسست میان “باور” و “رفتار”، میان “ملت” و “قدرت”.
۳. بحران صداقت در ناسیونالیسم افغان
در این وضعیت، مفهوم وطن به ابزار هویتی لحظهای تبدیل میشود. وطندوستی نه یک باور اخلاقی، بلکه سپری برای پنهان کردن ترس از موضعگیری روشن است. وطنپرستی بیمارگونهای که در آن، نقد قدرت معادل خیانت است، و سکوت در برابر اشغال داخلی نوعی “عقلانیت ملی” شمرده میشود.
شیزوفرنیک سیاسی در چنین جامعهای هر روز نقش تازهای بازی میکند: دیروز “مخالف طالب اما ضد جنگ”، امروز “مدافع طالبان در برابر پاکستان”، فردا شاید “منتقد دوحه اما بیطرف در برابر طالبان”.
۴. راه برونرفت: بازسازی آگاهی ملی
برای درمان این شیزوفرنی جمعی، نخست باید مرز میان “ملت” و “حکومت” را بازشناخت. طالبان نمایندهی افغانستان نیستند، همانطور که اشغال فرانسه توسط نازیها فرانسه را به آلمان تبدیل نکرد. دفاع از وطن بدون دفاع از جمهوریت، دفاع از خاک بدون دفاع از آزادی، بهانهای برای پذیرش اشغال است.
ناسیونالیسم سالم نه بر نفرت، بلکه بر وجدان تاریخی بنا میشود؛ نه در واکنش به دشمن، بلکه در بازسازی اعتماد میان شهروندان.
در پایان، شیزوفرنی سیاسی آیینهای است از بحران اخلاقی و فکری جامعهای که هنوز نمیداند میان “کشور” و “قدرت” کدام را باید برگزید. و تا زمانی که این تمایز روشن نشود، وطن هر روز با چهرهای تازه از خود بیگانه خواهد شد