نخستین ترور هدفمند پس از آغاز ادارهٔ موقت، شهادت سید مصطفی کاظمی، از چهرههای برجستهٔ سیاسی و مردمی افغانستان بود؛ تروری که به باور بسیاری، در اتاق فکر حامد کرزی طراحی و بهوسیلهٔ گروه تروریستی طالبان تطبیق شد. این واقعه، سرآغاز فصلی سیاه در سیاست افغانستان بود؛ فصلی که در آن حذف فیزیکی نخبگان، جای رقابت سیاسی را گرفت.
از همان ابتدا، کرزی و برادرانش با نرمی، آهستگی و پیوستگی دست به کار شدند؛ هرجا نشانی از سر بلندی، استقلال رأی و نفوذ مردمی بود، سر بریدند. کرزی که در آن سالها به چشمکزدنهای غیرمعمولش شهرت داشت، هم دستور ترور میداد و هم اشک تمساح بر گونه میریخت.
پس از هر ترور، الگوی ثابتی تکرار میشد.
دلجویی نمایشی از خانوادهٔ قربانی، و سپس تطمیع نسل بعدی. در بهترین حالت، پسران ترورشدهها با وعدهٔ ریاست، وزارت یا ولایت وادار میشدند از خون پدر بگذرند؛ تا به نان و نام برسند و «خود کسی شوند». نمونههای این معاملهٔ خون با قدرت، کم نیستند.
از ادیب فهیم و متین بیک گرفته تا دیگران.
از سوی دیگر، فرماندهان و چهرههای شاخص حوزهٔ مقاومت یکییکی ترور میشدند، در حالی که همرزمان دیروز آنان از دوران جهاد و مقاومت در بالاترین مقامهای ملکی، نظامی و استخباراتی مشغول خدمت بودند. این ترورها هر روز زیر ریش آنان رخ میداد و سرخط اخبار میشد، اما شیرینی قدرت و رقابتهای درونی چنان چشمها را کور کرده بود که از کنار پیکر خونآلود رفیق برادر دیروز، چون غریبهای بینام میگذشتند.
نمونهٔ آشکار آن، ترور رهبر جمعیت اسلامی، شهید پروفیسوراستاد ربانی بود. در آن زمان، کرسی معاونیت اول ریاست جمهوری، چندین وزارت کلیدی، ولایتها و قولاردوها در اختیار کسانی بود که با نام جمعیت به آن جایگاهها رسیده بودند. با این حال، واکنش همه، محدود شد به چند جملهٔ تکراری، تسلیتهای بیروح و سکوتی سنگین. تا آنکه نوبت خودشان رسید و دیگران نیز همانگونه سرد از کنارشان گذشتند.
آن عدهای که بهطور تصادفی از دام ترورهای دوران جمهوریت جان سالم بهدر بردند و هنوز جسارت «نه گفتن» دارند مانند جنرال اکرامالدین سریع باید بدانند که حتی اگر درهر کشوری باشید، هنوز در فهرست کرزی و برادرانش هستید. خیال نکنید با ترک وطن و مردم، از تیررس خارج شدهاید؛ آنها شما را رها نمیکنند و در مهاجرت نیز به دنبالتان خواهند آمد.
آنچه امروز در حال وقوع است، نه سوءتفاهم سیاسی است و نه حادثهٔ اتفاقی،نه کار افراد ناشناس ، این یک پروژهٔ فعال حذف است. فصل تازهای از ترورهای زنجیرهای اند که علیه سران میانه و عملگرای حوزهٔ مقاومت آغاز شده است؛ پروژهای که دیروز در تاریکخانهٔ قدرت مدیریت میشد و امروز، بیپرده و بیواسطه، توسط برادران کرزی در داخل و خارج کشور ادامه مییابد. تغییر، فقط در روش است،هدف همان هدف کهنهٔ خاموشسازی صداهای مستقل باقی مانده است.
این یادداشت برای ثبت در تاریخ نوشته میشود.
سکوت امروز، بیطرفی نیست؛ مشارکت است.
دیروز بزرگان سیاسی و نظامی، برای حفظ قدرت یا از ترس از دست دادن جایگاه ثروت چشم بر ترور بستند. امروز همان سکوت با نامهای فریبنده تکرار میکنند.
«اختلاف داخلی»، «مسألهٔ قومی»، «مربوط به فلان است از حوزه ما نیست». این توجیهها، نه تحلیلاند و نه عقلانیت ،سند تسلیمی اند. هرکس ترور را نادیده میگیرد، صرفنظر از نیتش، در منطق قاتل شریک میشود.
این هشدار صریح است.
ترور، به قوم وفادار نیست.
ترور، به حزب احترام نمیگذارد.
ترور، به سابقهٔ جهاد، مقاومت یا مقام سیاسی رحم نمیکند.
آنانی که امروز با محاسبهٔ سرد، از کنار پیکر خونآلود دیگری عبور میکنند، فردا خود به خبر کوتاه شبکههای اجتماعی بدل خواهند شد؛ بیصدا، بیحامی و بیپاسخ. تاریخ افغانستان بارها این چرخه را دیده است و هر بار، هزینهٔ سکوت را با خون سنگینتر پرداخته است.
این نوشته نه دعوت به احساسات، بلکه آخرین زنگ خطر را بازگو میکند .
یا امروز این منطق حذف را بهصورت جمعی متوقف کنیم.
یا فردا، تاریخ نام همهٔ شما را نه بهعنوان قربانی، بلکه بهعنوان شاهدان خاموش ثبت خواهد کرد.
در سیاست، لحظههایی هست که نایستادن، خود سقوط است.
این، یکی از همان لحظههاست.
چه باید کرد؟
نخست: بزرگان حوزهٔ مقاومت بهویژه تاجیکها، ازبیکها و هزارهها باید از «جمهوری اسلامی» بخواهند عاملان ترور معروف غلامی و جنرال سریع را هرچه زودتر بازداشت و مجازات کند.
دوم: این رهبران، که اغلبشان الحمدلله میلیونرمیلیاردر نیز هستند، باید با شکلدهی گروههای چریکی در داخل کشور، گروه تروریستی طالبان را زمینگیر سازند، تا جرأت تکرار چنین عملیاتهایی را نداشته باشد.
در غیر آن، همه بنشینند و منتظر بمانند تا اگر استرس و بیماری در مهاجرت جانشان را نگرفت، ترور طالب کارشان را تمام کند.