اگر یک مفهوم شناسی از ترکیبات جملات و عناوین بعد از اسد ۱۴۰۰ نمائیم؛ واژه (سقوط)و کاربرد آن در باب جابجایی نظام سیاسی در جامعه افغانستان یک جنبه گمراه کننده و روپوشی برای جنایات جانیانی است که با بی تدبیری، آرزواندیشی، وهم و هوس و… زمینه واگذاری قدرت سیاسی را برای یک نیروی دواطلب آماده کردند.
در این تعبیری که مراد ماست؛ اصولا نظام سیاسی موسوم به جمهوری اسلامی افغانستان مندرج قانون اساسی مصوب سال(۱۳۸۴)ه.خ تبدیل عنوان داده است. شاید خیلی غریب به نظر اید قرابت این دو باهم و اینکه یکی جای دیگر بتواند جا گیرد. اما از یک زاویه دیگر به مسئله بنگریم؛ جمهوری، امارت، اسلامی، کمونیستی یا شاهی همه روپوشهای است برای نظام سیاسی و منابع قدرت سیاسی جامعه افغانستان آبشخورهای آن جدای از این القاب به ظاهر نیک یا زشت است . آنچه ماهیت نظامها را متفاوت می سازد، جهان بینی، ارزشها و تعهد بر قرارداد اجتماعی میان شهروندان آن سرزمین است. که در این شاخصه ها تحول، سقوط، برافتادنی واقع نشده است. امروز مثل گذشته در جامعه افغانستان جهان نگری مردم و صاحبان قدرت، ارزشهای اخلاقی و عرفی شاهد دگرگونی اساسی نبوده و قرارداد اجتماعی بحیث ستون نظام سیاسی مدرن و منبع سازنده فرهنگ سیاسی هیچ جایگاهی ندارد.
روپوشهای که بر منبع قدرت سیاسی افغانستان درهر دوره نهاده می شود؛ بر آمده از ذوق و ایدئولوژی نیروی حامل آن است؛ اما منطق نهفته در پشت هر نیروی سیاسی برای تصاحب قدرت سیاسی در طول تاریخ معاصر افغانستان شباهت باهم دارد. با آغاز دوره شاهی احمدشاهی، اصولاً مشروعیت قدرت و بنیادهای سازنده آن متکی بر قبایل و جرگه بود. بعد از احمدشاه ابدالی سلاله این فرد قدرت سیاسی را متکی بر وراثت و حق موروثی مختصه قوم افغان(پشتون – درانی) می دانند. دست درازی هر قبیله دیگر یا تبارهای دیگر بر مسند قدرت سیاسی نوع غصب عدول از اصول نانوشته شده قبیله گرایی است و بایست خلع ید شده و دوباره کرسی زور و زر به این تیره افغان(پشتون) واگذار گردد. این تفکر بنیادی در باب قدرت سیاسی؛ نیروی پیش برنده و حافظ اقتدار سیاسی و نشانه ی از مشروعیت نظام سیاسی در این ملک دانسته می شود.
تبارهای غیر افغان(تاجیک، هزاره و اوزبیک) بنابر سلطه تاریخی تجربه و جرات حکمرانی را برای خودشان قایل نبودند و همیشه بنابر نوع سرسپردگی روانی و نوعی باور عرفی نهادینه شده خود را موجود درجه دوم و سوم می دانستند. افغان ها(پشتونها) متکی بر غلبه تاریخی ومیل بر حمل حقانیت در حکمرانی برای خود؛ همیشه در زدوبندهای سیاسی افغانستان حضور وزمین داشته و دارند.
دو رخداد و تحول سیاسی سلسله حکمرانی افغانها(پشتونها) را اخلال کرد، یکی قیام امیر حبیب الله کلکانی و دیگر تحولات دوره جهادبا شوروی بود. این دو رخداد زمینه بازخوانی درونی افغانها رابر انگیخت و قلم و اراده آنها را بسمت تعریف های جدید از حقانیت این قوم بر دوام تصاحب انحصاری قدرت کشانید، وجود نیروهای سیاسی اقوام رقیب درمقابل این انحصار قدرت به مسئله بغرنج مبدل شده بود.از قضایای روزگار در هردو دوره زمانی نیروی رقیب و انحصار شکن تاجیک ها بودند.
شعور سیاسی و تجربه پراکتیک قدرت در طی چندین دهه متوالی فهم سیاسی، تکتیک های سیاسی و شیوه های مهار رقیب بطور موروثی در استراتیژی ها و عقل عملی افغانها مثمر ثمر واقع شد؛ با منطق قبیله گرایی و همان اصول بنیادی قدرت متکی بر (افغان-پشتون)جایگاه مرجعیت قدرت بودن یا همان منبع حقانیت انحصاری قدرت را حفظ کردند. این منطق و گویا اصل بنیادی نانوشته شده در طول جابجایی های قدرت سیاسی یا واگذاری مستقیم و غیر مستقیم همیشه محفوظ دانسته می شود. هیچ نیروی سیاسی غیر افغان دراین کشور موفق بر اعمال حاکمیت سیاسی- حقوقی برتمامی خاک و مردم نبوده، تنها دلیل بر عدم اطاعت آنها از حاکمیت غیر افغانها همین عقیده انحصار حقانیت قدرت بر محور افغانیت است.
تجربه کوتاه مدت امیر عیار، حبیب الله کلکانی در نوع خود یک نقظ قابل تامل است.شاید چگونگی به قدرت رسیدن این امیر مخدوم دین رسول الله زیاد ارزش نداشته باشد؛ اما چگونگی و چرایی سقوط این مرد عیار محور بنیادی برای هر پژوهش مستقل علمی در مورد قدرت سیاسی افغانستان دانسته می شود. هر آن جناج، حزب، گروه و تباری که در مسیر استحقاق قدرت سیاسی هستند بر نیروی جهش دهنده مخالفان این امیر و انگیزه های بنیادی ایجاد جبهه و نیروهای جنگی را مورد ارزیابی قرار بدهند تا به عمق و پهنای گسترده این اصل بنیادی انحصار قدرت بر تیره افغان/پشتون پی ببرند و در موازات آن اسلحه فکری- روانی و مشروع بخش تعریف بتوانند.
عمده نظام و رژیم های سیاسی در جامعه افغانستان ازشاهی استبدادی، مشروطه، جمهوری از نوع استبدادی، ساختارهای سیاسی متکی بر اموزه های نظام شوروی، نظام اسلامی، امارت اسلامی و نظام مسمی به جمهوری اسلامی تجربه شده است. نیروهای سیاسی هر کدام از این اشکال رژیم و نظامهای سیاسی در افغانستان متکی برهمان اصل انحصار حقانیت حکمرانی بر تبار افغان(پشتون) بوده و حاملان هر ایدئولوژی وفق ارزشها و اعتقادات حاکم ساختارهای مقتضی را تعریف می کردند، اما هیچ اصالت و بقای ذاتی با ساختارهای تعریف شده نبود.
اصل مرجعیت و مصدر حقانیت هرحکمرانی در این سرزمین تیره افغان(پشتونها) شمرده می شود به طبع این اصل نانوشته شده این قوم امتیاز حکمرانی را به هیچ سازوبرگهای دموکراتیک متکی بر حق اراده مردم برای تعیین سرنوشت نمی دهند. هیچ ممنوعیت اخلاقی/شرعی- عرفی برای حفظ و استقرار این قاعده در این سرزمین وجود ندارد. یعنی همین که مرجعیت حکمرانی در تهدید باالفعل یا بالقوه قرار بگیرد، تیره افغان(پشتون) با هر نوع ابزار ممکن در مقابل عوامل تهدید کننده واکنش نشان می دهند و از این میراث موروثی چند قرنه دفاع صورت میگیرد. این اصل وحدت معنا و هدف داشته و برای کلیت تابعان آن از روشنفکر و دانشگاهی شهرنشین تا توده های مردمی یکسان ارزش دارد. هیچ فردی از این تبار منکر اصل حقانیت حکمرانی انحصاری خود بر کلیت جغرافیایی افغانستان نیست واینکه از چی شیوه و ابزاری می تواند این میراث را از تهاجم مهاجمان محافظت و مراقبت نماید، شامل هرسازوکار سنتی و مدرن از انتخابات، شورا، شریعت، نظام شاهی، دولت اسلامی یا کمونیستی می شود. این همان اصل بنیادی و منطق نهفته ی است که منبع قدرت سیاسی و مصدر قدرت سیاسی محسوب می شود. دو رخدادی که در فوق ذکر نمودم استثنای است بر اخلال این اصل که ابزارها و تکتیک های نوین بازی سیاسی را میان نخبه های افغان(پشتون) در موازات رشد نیروهای رقیب بوجود آورد. هرقدر نیروهای فرهنگی- سیاسی تبارهای غیر افغان رشد می کرد؛ تکتیک های بازی سیاسی افغانه پیچیده و آزموده تر و فربه تر می گشت تا موازنه را همیشه بر برتری و فرودستی دیگران حفظ نماید. در این میان پادشاهی نه ماهه امیر عیار و دوره مقاومت به رهبری کاریزمایی احمدشاه مسعود و مرجعیت استاد برهان الدین ربانی یک استثنا محسوب می شود. صرف در همین دو بازه زمانی مرجعیت قدرت سیاسی و منبع تصمیم گیری بطور مستقیم از ید غالبه افغانها( پشتونها) خارج شده بود. آنچه منبع نابسامانی های بعدی گردید و ظهور گروهی بنام طالب ؛ بطور مستقیم ریشه در آن تفکر مرجعیت انگاری داشت.
تحولات پسا بن عملا مرجعیت و حقانیت حکمرانی انحصاری افغانها(پشتونها) را دوباره برپا کرد؛ گرچه مرجعیت و حقانیت و منبع تصمیم گیری دوباره بر یک افغان(پشتون) واگذار شده بود، اما عوامل تهدید کننده از چند جهت با چند منطق عملا در صحنه حضور داشتند؛ تاجیک در فقدان تفکراستراتیژیک و علاقمندان حفظ امتیازات بن در موقف شهروندان درجه دوم شدند. هرنوع سازوکاری های دموکراتیک، مستقل، ازاد تهدید کننده منافع این قوم محسوب می شد. تصمیم گیری درمیان نخبه های به ظاهر یکجا اما در قلبها و اراده ها متفرق صرف بدنبال حفظ منافع فردی بودند و استمرار نظام با ساختار مرجعیت افغان(پشتون) و معاونیت تاجیکها؛ ترس این قوم از اینجا بود که اگر سازوکارهای متفاوتی بوجود آیدخودبخود جابجایی در جایگاه این قوم رخ خواهدداد. این ترس شعوری یا کاذبانه بیشتر تاجیکها قدرتمند را وابسته به نظام سیاسی جمهوری کرد. به امتداد حضور شان در نظام سیاسی رقابت بر نفر دوم بودن عملا تفکر استراتیژیک، دید واقعگرایانه سیاسیی وجود نداشت. انتقادات و رقابتها ریشه شخصی داشت، حضور نمادین مردم وابسته بر رقابت نخبه ها و مرتبط به میزان مصرف پول آنها داشت؛ هیچ نوع حضور هوشمندانه، متکی بر یک استراتیژی تعریف شده و تفکر واقعگرایانه سیاسی شکل نگرفت. به این سبب اولین تکتیک های بازی سیاسی میان مهره های تاجیک شروع شد، تا فروپاشی میراث معنوی دوره مقاومت پیش رفت و قوی ترین رقیب تاریخی مرجعیت قدرت افغانها(پشتونها) به سرسپردگان معاونیت و وزارت ها مبدل شدند.(بسی عوامل دیگر در بحث وجود دارد). رئیس جمهور کرزی با زیباترین روش ممکن تکتیکهای سیاسی را در چینش مهرهای سیاسی قومی بازی کرد و عملا آنچه از این میان برای حاکمیت قبیله ترسناک بود؛ سازوکارهای ناقص نیمه جان دموکراتیک بود. عملا حضور پرشور هزاره ها بحیث قوم جوان و زنده در بازی سیاسی دورنمایی دراز مدت قدرت را برای افغانها(پشتونها) تاریک به تصویر می کشید. کلان ترین ترس وحدت سیاسی و استراتیژیک در اهداف سه قوم عمده (غیر افغان) بود. شعور سیاسی کرزی آنقدر ظریف کارگر افتاد و عملا هویت ها را در تقابل هم در سطوح پائین سیاسی کرد و در سطوح بلند تصمیم گیری یک عطش سیری ناپذیر برای تصاحب کرسی و دالر را میان نخبه های همه اقوام غیر افغان(پشتون) بوجود اورد. محمد اشرف غنی عملا اخرین بازی را با شیوه های به ظاهر مدرن جنبه عملی داد، جایگاه اقوام در افغانستان را دگرگون کرد.(بطور سنتی تاجیکها بعد از پشتونها مهم دانسته می شد)؛ در اولین حرکت نشان داد که بدون تاجیک ها می توانیم در قدرت بیایم و به بقای نظام سیاسی ادامه بدهیم؛ این تکتیک فضای انارشیک هویتی را با دگرگونی سلسله مراتب اقوام غیر افغان(پشتون) بوجود آورد و عملا ثروتمندان نیروهای سیاسی فعال تاجیک را در محور محمد اشرف غنی به سرسپردگان صادق مبدل کرد. اقوام دیگر هم چنان در این رقابت صرف بدنبال حفظ منافع سنتی خود بودند؛ اما منطق حرکت راهبردی محمد اشرف غنی اخرین رئیس جمهور این بود که “نباید هیچ مرجعیت تهدید کننده برای میراث حقانیت انحصاری حکمرانی افغانها وجود آید”.
تفکر استراتیژیک اشرف غنی با ظاهرغرب گرا چنان بی رحمانه هویت های غیر افغان(پشتون) را ذلیل، بی انسجام، فاقد اراده، مشوش، خیالاتی و پراگنده ساخت که عملاً قدرت تصمیم گیری را در قبال قضایایی بعدی نداشته باشند. باشعارهای دموکراتیک، ملی گرایانه زمینه واگذاری قدرت سیاسی را به یک شیوه مدیریت شده، با کم ترین زیان انجام داد. آنچه رخ داد نه سقوط جمهوریت؛ بلکه دوام و استمرار مرجعیت انحصاری قدرت سیاسی افغان(پشتون) در یک لباس و ساختار دیگر بود.
جمهوریت یک صورت و ظاهری بود برای آن مرکزیت قدرت سیاسی که مانند لباس کهنه از تن قدرت بیرون اش کردند و با لباس دیگر بر استمرار تاریخی خود ادامه می دهد، پس سقوط در معنای مجازی آن زوال و فروپاشی بنیادی بوجود نیامده است؛ صرف واگذاری قدرت واقع شد و در این میان نیروهای سیاسی- اجتماعی نصیب بیشتر یا کمتر یا هم فاقد امتیازات سیاسی و اجتماعی شدند. هرواگذاری در هر مقیاس و محتوایی باشد طبیعتاً بازندگان و برندگانی دارد؛ آنچه دست نخورد در این جریان به حیات خود ادامه می دهد حفظ و تداوم حقانیت انحصاری قدرت سیاسی برای یک تبار مشخص است. آن مرجعی توزیع کننده امتیازات و منابع در جامعه، تعریف کننده ارزشها و تطبیق کننده اوامر و خط نشان کشیده گر شیوه زندگی برای مردم هیچ سقوط را تجربه نکرده است.