یادداشت استاد یعقوب یسنا درباره «چارچوب حقوقی–دیپلوماتیک نام زبان افغانستان» را خواندم. استاد یسنا از دانشآموختههای زبان فارسی و صاحب نظر این عرصه است. ولی از آنجایکه بحث زبان در چارچوب حقوقی-دیپلماتیک مطرح شده است لازم دیدم به عنوان دانشآموختهی علوم سیاسی یادداشتی بر نبشتهی استاد یسنا که احترام فراوان برایش قائیلم بنویسم. استاد یسنا با تفکیک میان «واقعیت زبانی» و «عرف بینالمللی»، میکوشد نشان دهد که اگرچه فارسی/دری از حیث تاریخی یک زبان واحد است، اما در نظام بینالمللی، نام زبان بهمثابه یک شناسه رسمی–سیاسی عمل میکند و از اینرو، افغانستان برای تثبیت سهم خود باید از نام «دری/پارسی دری» استفاده کند.
این رویکرد، هرچند منظم و قابل تأمل است، اما از منظر فلسفه سیاسی و نظریه زبان با چند پیشفرض مسئلهدار و مغالطه ساختاری همراه است که نتیجهگیری آن را از حیث نظری و سیاسی قابل مناقشه میسازد.
۱. زبان بهمثابه پدیده پیشاسیاسی
یکی از مسائل بنیادین در نبشته استاد یسنا، تلقی ضمنی زبان بهعنوان پدیدهای است که میتواند در منطق دولت–ملت مدرن «آدرس حقوقی» پیدا کند. در فلسفه زبان و سیاست، زبان پدیدهای پیشاسیاسی، پیشادولتی و فراملی تلقی میشود. زبانها پیش از شکلگیری دولت–ملتها وجود داشتهاند و هویت خود را نه از ثبت اداری، بلکه از کارکرد تاریخی، فرهنگی و بیننسلی میگیرند.
چنانکه بندیکت اندرسون در جماعتهای خیالی نشان میدهد، دولت–ملتها بر بستر زبانهای موجود شکل میگیرند، نه اینکه زبانها را خلق یا تملک کنند. از این منظر، قیاس نام زبان با «نشانی حقوقی» یا «آدرس ملی» نوعی تقلیل زبان به ابزار اداری دولت مدرن است که با ماهیت تمدنی زبان ناسازگار است.
۲. خلط میان عرف بینالمللی و مشروعیت فرهنگی
استاد یسنا بهدرستی به نقش عرف بینالمللی اشاره میکند، اما دچار خلط میان عرف مسلط و حق مشروع میشود. عرف بینالمللی در بسیاری موارد بازتاب روابط قدرت، سابقه نهادی و میزان حضور دولتها در نظام جهانی است، نه لزوماً داوری بیطرفانه درباره مشروعیت فرهنگی.
به تعبیر فوکویی، آنچه در نهادهای بینالمللی تثبیت میشود، اغلب «دانشِ قدرتمند» است، نه حقیقت خالص. اینکه نام «Persian/Farsi» در بسیاری از نهادها با ایران پیوند خورده، بیش از آنکه یک قاعده حقوقی باشد، حاصل تمرکز نهادی، استمرار دولت و تولید مستمر فرهنگی در چارچوب دولت مدرن ایران است. تبدیل این واقعیت توصیفی به نتیجهای هنجاری (لزوم فاصلهگذاری حقوقی افغانستان از نام فارسی) نوعی لغزش از هست به باید است.
۳. مغالطه تملک نمادین در حقوق فرهنگی
استاد در نبشتهی خود گفته است؛ زبانها مالکیتپذیر نیستند، اما در عمل با نسبتدادن «حقوق معنوی نام فارسی» به ایران، به نوعی تملک نمادین غیررسمی تن میدهد. در حقوق فرهنگی بینالمللی (از جمله اسناد یونسکو)، زبانها و میراثهای زبانی میتوانند چندکانونی و مشترک باشند و ثبت آنها لزوماً انحصاری نیست.
اگر منطق متن پذیرفته شود، آنگاه بسیاری از زبانهای فراملی باید به یک دولت «واگذار» شوند؛ امری که با اصول تنوع فرهنگی و میراث مشترک جهانی در تضاد است. این رویکرد ناخواسته، زبان را به رقابت دولتها فرو میکاهد، نه به پیوند تمدنها.
۴. مسئله قدرت و حذف تاریخ نابرابر
مشکل دیگر، غیبت تحلیل قدرت در متن است. اینکه افغانستان در نظام بینالمللی کمتر بهعنوان مرجع زبانی شناخته شده، نه نتیجه انتخاب آگاهانه، بلکه محصول تاریخ نابرابر دولتسازی، جنگ، استعمار غیرمستقیم و حذف نهادی است. پذیرش عرف موجود بدون نقد ریشههای قدرتمند آن، به تعبیر بوردیو، بازتولید «خشونت نمادین» است؛ خشونتی که خود را بهصورت «عقلانیت اداری» پنهان میکند. ازینرو بستر نابرابر سیاسی در افغانستان به معنای حذف زبان فارسی از سرنوشت سیاسی-فرهنگی این کشور نیست. چه بسا که ریشههای محکم زبان فارسی در افغانستان این قدرتمندی را نشان میدهد که با هیچ تند بادی نلرزیده و در هیچ موجی از مخالفت گم نشده است.
۵. دوگانهسازی کاذب در سیاست زبانی
استاد در متن خویش چنین وانمود میکند که افغانستان یا باید از نام «فارسی» فاصله بگیرد یا در سایه هویتی ایران قرار گیرد. این دوگانهسازی، گزینههای میانی را نادیده میگیرد. در عمل، بسیاری از کشورها با استفاده از ترکیبهای توصیفی (مانند Persian of Afghanistan) بدون ترک نام مشترک زبان، حضور حقوقی و فرهنگی خود را تثبیت کردهاند. از اینرو، نتیجهگیری متن ضرورتی منطقی ندارد، بلکه یک انتخاب سیاسی خاص است.
پایان کلام اینکه؛
یادداشت استاد یسنا از حیث دغدغه هویتی و تلاش برای ورود عقلانی به مسئله زبان، ارزشمند است؛ اما از منظر آکادمیک، با تقلیل زبان به منطق دولت–ملت، خلط عرف با حق، و نادیدهگرفتن نسبت قدرت و تاریخ، به نتیجهای میرسد که خود میتواند به تضعیف جایگاه تمدنی زبان بینجامد.
راه دفاع از سهم افغانستان در میراث فارسی، نه در فاصلهگذاری ناممحور، بلکه در بازسازی حضور فرهنگی، تولید دانش، ثبت مشترک و نقد فعال عرفهای نابرابر بینالمللی نهفته است.