دیروز، ۱۵ سپتمبر، روز جهانی دموکراسی بود؛ روزی که سازمان ملل در سال ۲۰۰۷ نامگذاری کرد تا بر ارزشهای دموکراسی، حقوق بشر و حق مشارکت مردم در تصمیمگیریهای سیاسی تأکید کند. اما جهانیان این روز را در حالی گرامی داشتند که افغانستان زیر سلطه طالبان، یکی از استبدادیترین حکومتهای تاریخ خود را تجربه میکند.
دموکراسی افغانستان در ۱۵ آگست ۲۰۲۱ فروپاشید، زیرا زمامداران جمهوریت به اصول مردمسالاری باور نداشتند. این تجربه بیشتر به «دموکراسی بدون دموکراتها» شبیه بود؛ اصطلاحی که هندریک تُس در بررسی سقوط جمهوری وایمار آلمان به کار میبرد. در افغانستان نیز، حاکمان به جای تحکیم جمهوریت، شکافهای قومی را عمیقتر کردند و اعتماد مردم را از میان بردند.
ریشههای سقوط
محمد اشرف غنی، بهعنوان رئیسجمهور، بیش از هر عامل دیگر به خشکیدن درخت دموکراسی کمک کرد. روانشناسی سیاسی او تحمل مخالف را برنمیتافت؛ رقیب را دشمن میدید و حذف میکرد. برای نمونه:
۱. تصفیه ارتش: او در یک فرمان ۳۰۵ جنرال را بازنشسته ساخت؛ بسیاری از آنان فرماندهان مجرب بودند. هدف، حذف نیروهای غیروفادار و جایگزینی افراد وفادار شخصی بود.
۲. انحصار مالی: با ایجاد «کمیته تدارکات ملی»، تمامی صلاحیتهای مالی وزارتخانهها و ولایتها را به ارگ کشاند. این کمیته، ابزار توزیع امتیازات اقتصادی میان حلقات نزدیک به رئیسجمهور شد و مخالفان اقتصادی و سیاسی تضعیف گردیدند.
قومیت به جای جمهوریت
بهجای سازش و تعامل، غنی روحیه دشمنی و لجاجت قانونی را پیش گرفت. افراطیت قومی در دوره او به صدای غالب سیاست افغانستان تبدیل شد. نمونههای روشن آن عبارتاند از:
تحمیل واژه «افغان» در شناسنامههای الکترونیکی برخلاف اجماع پارلمان.
گسترش «مخکشیزم» در اداره امور، که معیار استخدام را تعلق قومی میدانست نه شایستگی.
تکرار مواضع افراطی در مسائل هویتی و زبانی، همسو با جریانهای قومگرای افراطی.
روایت یک دیدار از درون ارگ
در دوره حکومت وحدت ملی، پس از آنکه برخی گروههای افراطی مذهبی علیه اظهارات عبدالحفیظ منصور در مجلس نمایندگان حملات گستردهای را آغاز کردند، به همراه شماری از اعضای جمعیت فکر به دیدار رئیسجمهور غنی در ارگ رفتم. انتظار داشتیم او بهعنوان رئیسجمهور، نقش متوازن و ملی خود را ایفا کند.
اما آنچه شنیدیم، پرده از واقعیتی دیگر برداشت: غنی نهتنها در برابر افراطیت مذهبی نایستاد، بلکه خود سخنانی به زبان آورد که بهروشنی رنگ و بوی افراطیت قومی داشت. او در همان دیدار، با صراحت به ما گفت بهتر است در مقالاتمان بهجای واژه «فارسی» از «دری» استفاده کنیم. این توصیه در حقیقت تکرار همان دیدگاههای قومگرایانهای بود که پیشتر از زبان چهرههایی چون اسماعیل یون و حکمتیار شنیده بودیم.
آن روز بهوضوح دریافتم که رئیسجمهور نه بهدنبال وفاق ملی و همزیستی، بلکه در پی تقویت جریانهای قومگراست. همین تجربه عینی نشان داد که در ارگ بهجای روحیه تعامل و آشتی، افراطیت قومی حاکم شده و جمهوریت به ابزار یک قرائت تنگنظرانه تقلیل یافته است.
نتیجه
فرهنگ سیاسی افغانستان در این دوران بهجای تحمل و تساهل، به قطببندی قومی، عربدهکشی سیاسی و بیاعتمادی متقابل فروغلتید. سرمایه اجتماعی فروپاشید و هیچ قومی حکومت را از خود نمیدانست. در چنین فضایی، جمهوریت بهجای تکیه بر اجماع ملی، به میدان حذف و انحصار بدل شد؛ و در نهایت، درخت دموکراسی خشکید و جای آن را اقتدارگرایی طالبان گرفت.