۱. در گسترهی فرهنگی خراسان بزرگ و آریانا، نام «خواجه» بر چهرههای ناشناخته، مقابر کوهستانی و تپههای دوردست نقش بسته است. این عنوان در حافظهی جمعی، حامل بار سنگینی از احترام، قداست و ریشهداری است. اما این پرسش همچنان بیپاسخ مانده که این «خواجهگان» کیستند؟ آیا صرفاً پیران طریقتهای صوفیانهاند، یا منتسب به خاندان پیامبر اسلاماند (چنانکه بر لوح زیارتگاههایشان نگاشته شده)، یا حامل نشانههایی از تبار و تاریخ دوردستاند؟
۲. آیا واژهی «خواجه» در متون فارسی پس از اسلام—بهویژه در دورههای سامانی، غزنوی و تیموری—صرفاً به پیر طریقت، دانشمند یا شخصیت مذهبی اطلاق شده، یا ریشهای کهنتر دارد؟
۳. اگر خواجهگان پیش از اسلام نیز شأن و جایگاه داشتهاند، چرا واژهای پیشااسلامی برای آنان در متون باقی نمانده است؟
۴. اقوامی چون مساگتها، تخاریها و کوشانیها که در ساختار ایلی زندگی میکردند، با خصایص جنگی و سیاسی شناخته میشوند؛ حال آنکه خواجهها در حافظهی تاریخی مردم با زهد، تقوا و کرامت پیوند دارند. پس چه شد که خواجهگان از سنتهای ایلی جدا شده و در جامهی صوفیان قادریه، نقشبندیه و چشتیه بازشناخته شدند؟
۵. آیا واژهی «خواجه» فقط اصطلاحی صوفیانه است؟
خاستگاه واژهی «خواجه»
تحول واژهی «خواجه» از جایگاه سلطنتی و اشرافی در روزگار باستان، به مقامی مقدس در دورهی اسلامی، و سپس به نمادی از حافظهی تاریخی مردمان خراسان، گواهی است بر بقای فرهنگی نخبگان پیشااسلامی. «خواجه» رمزیست برای شناخت تبار آنانی که بهجای محو در تاریخ، در دل حافظهی فرهنگی مردم ماندگار شدند.
در زبان فارسی، واژهی «خواجه» معانی متعددی دارد که بسته به زمینهی تاریخی، فرهنگی و اجتماعی، کاربردی متفاوت مییابد. این واژه لقب احترامآمیزیست برای شخصیتهای برجسته، علما و بزرگان، مانند: خواجه عبدالله انصاری، خواجه نصیرالدین طوسی، خواجه بلعمی، خواجه حافظ، خواجه نظامالدین اولیا و دیگران.
در گویشهای ایران شرقی، از جمله در بدخشان، بلخ و تاجیکستان، گونههایی چون «خُجَک» یا «خَجَک» به معنای مرد محترم، بزرگ قوم یا پیر محلی بهکار میرود. حتی نام «خُجَند» در شمال تاجیکستان نیز ممکن است بازماندهای از همین ریشه باشد. این تحول زبانشناختی نشان میدهد که «خواجه» از بستر بومی و لهجهای به زبان معیاری راه یافته است.
در اوستا، واژههایی چون xvacak، xvadaya و xwazak آمدهاند که بعدها در واژگان «خدایگان» و «خداوند» متحول شدند. در پارسی میانه، صورتهایی مانند xvadāg به معنای ارباب و آزاد بهکار رفتهاند. در اوستایی نیز xva-data به معنای خودفرمان وجود دارد که جایگاه اجتماعی بلند را نشان میدهد.
در دورهی ساسانی، این واژه در کنار عنوانهایی چون «آذرفر»، «ارتشتاران سالار» و «خدایگان» در طبقهی اشراف بهکار میرفت. با فروپاشی دولتهای بومی و ورود اسلام، بسیاری از این واژگان فراموش شدند، اما «خواجه» بهعنوان عنوانی برای بزرگان و نخبگان باقی ماند.
کاربردهای گوناگون واژهی خواجه
۱. خواجهسرایان درباری: مردانی که اخته شده و در دربارها بهویژه در حرمسرا خدمت میکردند.
۲. در عرفان و تصوف: خواجه بهعنوان پیر و مرشد، همچون خواجه بهاءالدین نقشبند یا خواجه عبدالخالق غجدوانی.
۳. در ساختار اجتماعی سنتی: در افغانستان، هند، پاکستان و آسیای میانه، «خواجه» بهعنوان نام یک طایفه شناخته میشود با جایگاه دینی و اجتماعی ویژه.
نسبنامهها و روایتهای زنده
خواجهها در برخی مناطق دارای نسبنامهاند. دوست من، خواجه مؤمن، مدیر لیسهی مؤمن در خیرخانه، روزی در منطقهی خانقاه بگرام همراه من به شکار رفت. در آنجا لوحی از نسبنامهی یکی از خواجهگان دیدم. به روایت مجاور زیارتگاه و بر پایهی گفتوگو با خواجه مؤمن، خواجهها به شاخههای گوناگون تقسیم میشوند:
خواجههای صدیقی در پروان و کاپیسا که خود را منسوب به ابوبکر صدیق میدانند.
خواجههای انصاری در بلخ، هرات و کابل، متولیان زیارت مزار در بلخ.
خواجههای عباسی در لوگر، بلخ و غرب کشور، منسوب به عباس، عموی پیامبر اسلام.
خواجه در دوران اسلامی؛ از وزارت تا ولایت عرفانی
با سقوط ساسانیان و ورود اسلام، اشراف محلی چون آزادگان خراسان به مناطق کوهستانی پناه بردند. در این مرحله، واژهی «خواجه» نهتنها عنوانی اشرافی بلکه یادگاری از شکوه کهن شد. در دوران اسلامی، واژهی «خواجه» سه کاربرد عمده یافت:
۱. مقام دیوانی و وزارتی، همچون خواجه نظامالملک طوسی یا خواجه حسن میمندی؛
۲. پیر طریقت، همچون خواجه عبدالخالق غجدوانی؛
۳. عنوانی حافظهساز در روایتهای محلی نواحی شمال افغانستان، سیستان و بدخشان.
روایتهای بومی از خواجهگان متواری
در سنت شفاهی مردمان شمال، مقابر «خواجه» در کوهها و درههای دورافتاده دیده میشود:
خواجه گوگردک در کوههای شبرغان، یکی از خواجهگان تبعیدی.
خواجه خلف خورد، فرزند امیر خلف بانو از نسل صفاریان، تبعیدشده توسط محمود غزنوی.
خواجه بران، به باور مردم، مردی استپی از تبار کیانی یا کوشانی که به ارتفاعات خزید تا از موج اسلام در امان بماند.
تطابق با تبارهای باستانی
در پیوند میان روایت و واژه، «خواجه» دیگر تنها لقبی درباری یا مقامی صوفیانه نیست؛ بلکه رمزی از یک تاریخ است. خواجهگان، وارثان نظمی کهناند که پس از شکست سلطهی سیاسیشان، به کوهستان عقب نشستند، اما در حافظهی مردمان بومی جاودانه شدند. آرامگاههای آنان، نسخههای سنگی حافظهی تاریخیاند که آیین شاهی و تبار آریایی را در دل خاک نگه داشتهاند.
تبارسنجی خواجهها در روایتهای بومی و زبانشناسی، آنها را با اقوام زیر همردیف میسازد:
کوشانیان: پادشاهانی در شمالشرق ایران که با هندآریاییها پیوند داشتند و در بلندیهای بلخ و بدخشان مستقر بودند.
تخاریان: ساکنان بلخ و سرزمینهای تخارستان با پوشش سفید و نشانههایی از آیین آریایی.
مساگتها (Massagetae): قوم معروف استپی با پیشینهای پرشکوه که در شاهنامه با سیاوش و فرنگیس پیوند دارند. آنها برخلاف اعراب، دارای موی روشن، جمجمه کشیده، چشمهای آبی، سبز یا عسلی و خوی استقلالخواه بودند. در حالی که اعراب غالباً دارای پوست گندمگون، موی تیره و مجعد، صورت کشیده و چشمان تیره هستند.
تشابه در ویژگیهای فرهنگی، سیمای بیرونی و جایگاه جغرافیایی خواجهها با مساگتها، فرضیهی بومی–آریایی بودن آنها را تقویت میکند.
درهمآمیزی تبعید، تقدس و تبار شاهی
سه عامل، خواجهگان را در روایتهای بومی به چهرههایی اسطورهای تبدیل کرده است:
۱.تبعید سیاسی: بسیاری از خواجهها از تبار خاندانهای شکستخورده در آستانهی ورود اندیشههای اسلامیاند. مردم، آنها را از تبار شاهان باستانی میدانند و لقب «خواجه» را نه چون عنوانی صوفیانه، بلکه چون نشانی از شاهزادگی بهکار میبرند.
۲. مقبرهها (نمونهها):
کوه خواجه در زابل که به «تختجمشید خشتی» مشهور است و به دوران پیش از اسلام بازمیگردد.
زیارت خواجه ولی در بلندیهای نجراب ولایت کاپیسا.
خواجه خراسانی در پچهغان، خواجه غوث در درهی غوث، و خواجه فرخشاه در درهی فرخشاه نجراب.
3. پناهگاه شاهزادگان: پس از حملهی اعراب، خاندانهای سلطنتی به دل کوهها پناه بردند؛ در بدخشان، پنجشیر و نجراب، به «پیر»، «حضرت» و «خواجه» معروف شدند. با وجود ادعای انتساب به پیامبر اسلام و بنیهاشم، هیچ سند رسمی یا شجرهنامهای معتبر در دست نیست. بیشتر آنان به فراست، خوی سلطنتی و نزدیکی به ساکهها، پارتها و پهلواها شناخته میشوند.
خواجهگان سیستان و شمال آریانا نه صوفیان رایجاند، نه وزرای درباری؛ بلکه حافظان خاطرهای تاریخیاند: خاطرهی شاهزادگان شکستخوردهای که با تبدیل شدن به قدیسان محلی، تبار و تمدن ایرانزمین را حفظ کردند. هر مقبرهای بهنام خواجه، روایتی از داستان ناتمام شاهی است. لقب «خواجه» در هرات، نیشابور و بلخ بیشتر به دهقانزادگان یا بزرگان بومی اطلاق میشد؛ آنان که یا با فاتحان کنار آمدند یا متواری شدند.
مکانیابی مقابر خواجهها در فراز کوهها یا مناطق پرت، نشانگر زیست در انزوا و تبعید است. واژهی خواجه در خراسان بزرگ، پیش از آنکه رنگ صوفیانه بگیرد، نشان «وقار، دانش، نسب و سروری» بود.
روایت دهقانان مغضوب و متواری
در منابع خلافت عباسی چون بلاذری، از دهقانان هرات بهعنوان مالکان زمینهای حاصلخیز یاد شده که ناگزیر به پرداخت خراج سنگین به حاکمان عرب بودند. در ساختار ساسانی، کوشانی و یفتلی، دهقانان اشراف بومی، حافظان مالیات و نظام ارضی بودند. با ورود اسلام، بسیاری از آنان که سلطهی فرهنگی عرب را نپذیرفتند، به الحاد متهم شدند. گروهی که به ظاهر اسلام آوردند، در حافظهی مردم همچنان با عنوان «خواجه» باقی ماندند؛ نه به دلیل صوفیگری، بلکه به سبب تبار شاهی و اشرافی.
در گذر زمان، برای حفاظت از باورهای آیینی و آرامگاه نیاکان، برخی دست به شجرهسازی دروغین زده و خود را منتسب به پیامبر اسلام کردند.
نمونه: در نواحی کوهستانی جنوبغرب هرات، مزارهایی چون خواجه عمید و خواجه خراسانی وجود دارد. مردم محل، آنها را «دهقانزادگان متواری از مالیات» میدانند. واژهی «عمید» در فارسی میانه به معنای «بزرگ خاندان» است.
خواجهگان نیشابور؛ وارثان ساسانی در دل خراسان
نیشابور، شهری ساسانی و بعدها یکی از کانونهای علمی جهان اسلام، در قرون نخستین اسلامی، صحنه مقاومت دهقانان و خواجهزادگان در برابر سلطه عربها بود. بنا بر روایتهای طبری و ابناثیر، گروهی از دهقانان مزدکی یا زرتشتی، پس از ورود اعراب، به کوههای میان نیشابور و طوس پناه بردند.
در این ناحیه، بقعههایی چون خواجه طاهر، خواجه حسین نیشابوری و خواجه کامکار وجود دارد که مردمشناسان خراسان آنها را با تبار دهقانان و اشراف ساسانی مرتبط دانستهاند. در اینجا نیز لقب «خواجه» بیش از آنکه نشان تصوف باشد، نماد نجیبزادگی و فرهیختگی است.
بلخ؛ قلب خراسان با خواجهگان آیینی
بلخ، که محل تلاقی آیینهای زرتشتی، بودایی، مانوی و سپس اسلامی بود، خواجهگان خود را در قالب نسل آخر موبدان، آموزگاران آیینی و شاهزادگان بازمانده از طاهریان و یفتلیان حفظ کرده است.
در روایتهای محلی، چهرههایی چون خواجه پارسا، خواجه عبدالصمد و خواجه قندهاری به تبارهایی وابستهاند که همریشه با بزرگان پیشااسلامی بلخاند. جایگاه جغرافیایی مقابر این خواجهگان نیز قابل تأمل است: اغلب آنها در حومه بلخ و دامنههای شمالی هندوکش قرار دارند، نه در مرکز شهر، که خود نشانهای از کنارهگیری و انزوای آنها از ساختار رسمی پس از اسلام است.
مراجع
۱-طبری، تاریخ الرسل و الملوک، جلد چهارم؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، جلد دوم.
۲-غلامحسین ساعدی، «خراسان و بقایای ساختار اشرافی پساساسانی»، نامهی مردمشناسی خراسان، شماره ۱۲، ۱۳۸۲.
۳-یوسف الهادی، القاب و نشانههای طبقهی اشراف در ایران پیش از اسلام، تهران: پژوهشگاه میراث فرهنگی، ۱۳۸۰.
۴-عبدالحی حبیبی، تاریخ بلخ، کابل: مطبعه دولتی، ۱۳۴۱.
۵-اسدالله ولیزاده، «مکاننگاری مقابر آیینی در بلخ»، فصلنامه مطالعات آسیای میانه، سال پنجم، شماره ۳، ۱۳۹۴.