در روزهای اخیر، جدال یعقوب یسنا و مخالفانش بر سر وحدت یا چندگانگی زبان فارسی در ایران، افغانستان و تاجیکستان را دنبال کردم و استدلالهای هر دو طرف را با خونسردی بررسی نمودم.
همزمان با این منازعه، جدال دیگری نیز میان محمد اکرام اندیشمند و مخالفانش بر سر واژه «افغان» در جریان است که آن را نیز مورد تأمل قرار دادم.
در هر دو مورد، به نظر میرسد طرفین از دو نوع حقیقت متفاوت سخن میگویند: حقیقت عینی و حقیقت سیاسی.
حقیقت عینی، حقیقتی است که مستقل از ذهن، باور، احساس یا پنداشت انسان وجود دارد؛ خواه کسی آن را بپذیرد یا نپذیرد، همان است که هست.
در مقابل، حقیقت سیاسی به چیزی اطلاق میشود که به سود شهر، دولت، قوم یا یک حزب سیاسی باشد؛ فارغ از اینکه تا چه اندازه با حقیقت عینی سازگار است.
افلاطون در کتاب جمهوری تعبیر جالبی دارد: «دروغ شریف». او مینویسد اگر دروغی قرار باشد گفته شود، این کار تنها شایسته فرمانروایان شهر است؛ آنان میتوانند، به خاطر مصلحت شهر، دشمنان و حتی شهروندان خود را بفریبند، اما هیچکس دیگری حق چنین کاری را ندارد.
آنچه در این سخن افلاطون برجسته است، عبارت «از بهر شهر» است؛ عبارتی که نشان میدهد آنچه دروغ را از امری مذموم به امری ممدوح تبدیل میکند، ادعای مصلحت همگانی یا قومی است.
حقیقت سیاسی، در واقع صورتبندی دیگری از همین «دروغ شریف» یا «دروغ مصلحتی» است: حقیقتی که با واقعیت عینی سازگار نیست، اما بهزعم مدافعانش برای منافع شهر، قوم یا دولت–ملت ضروری و سودمند تلقی میشود.
این نوع حقیقت بیشتر در جوامع گروهگرا رواج دارد؛ جوامعی که در آنها مصلحت جمع بر فرد ترجیح داده میشود. این جمعگرایی میتواند دینی، ناسیونالیستی، نژادی، کارگری یا حزبی باشد.
در چنین جوامعی، معیار حقیقت نه انطباق با واقعیت، بلکه سود و زیان آن برای گروه است.
هم دکتر یعقوب یسنا و هم محمد اکرام اندیشمند اذعان دارند که سخن مخالفانشان از حیث واقعیت تاریخی و عینی درست است.
یسنا میپذیرد که زبان فارسی در هر سه کشور، یک زبان است.
اندیشمند نیز قبول دارد که «افغان» در اصل نام یک قوم مشخص بوده و هویت فراگیر نداشته است.
اما هر دو، به جای دفاع از حقیقت عینی، بر حقیقتی سیاسی تأکید میکنند.
یسنا میگوید فارسیزبانان اکنون در سه قلمرو سیاسی جداگانه زندگی میکنند و منافع سیاسی هر کدام اقتضا میکند که زبان فارسی در این سه حوزه بهمثابه سه زبان نامگذاری شود.
اندیشمند نیز استدلال میکند که هرچند حقیقت تاریخی آن است که «افغان» نام یک قوم محترم است، اما چون در قانون اساسی بهعنوان هویت ملی تعریف شده، باید آن را پذیرفت، زیرا به نفع کشور است.
بدینسان، آنچه در هر دو منازعه جریان دارد، در اصل جدال میان حقیقت عینی و حقیقت سیاسی است.
من در این جدال جانب کدام را میگیرم؟
جانب حقیقت عینی را.
چند سال پیش هنگام مطالعه کتاب جامعه باز و دشمنان آن اثر کارل پوپر و نیز در سنگر آزادی نوشته فریدریش فون هایک، با نقدی جدی بر نظامهای مارکسیستی و فاشیستی مواجه شدم. این متفکران یکی از ویژگیهای اصلی نظامهای جمعگرا را تضعیف حس حقیقتطلبی در میان شهروندان میدانند.
به باور آنان، در چنین نظامهایی، جامعه به جایی میرسد که هرگونه انتقاد، شک و پرسش سرانجام به جرم و خیانت تعبیر شده و راه به دیکتاتوری میبرد.
هایک نمونههایی از اتحاد جماهیر شوروی پیشین ذکر میکند؛ جایی که انتقاد از برنامههای دولتی جرم شمرده میشد. به نقل از سیدنی وب و بئاتریس وب، در شوروی «بیان هرگونه شک یا حتی نگرانی از عدم موفقیت برنامهها، بهسبب تأثیر منفی آن بر روحیه کارکنان، نشانه عدم وفاداری و حتی خیانت تلقی میشد».
این منطق حتی به علوم طبیعی نیز سرایت کرده بود؛ تا آنجا که از «ریاضیات حزبی» سخن میرفت. در یکی از مجلات مارکسیستی–لنینیستی آمده بود: «ما در ریاضیات از حزب طرفداری میکنیم و در جراحی، پیرو نظریه خالص مارکسیستی–لنینیستی هستیم». وضع در آلمان نازی نیز تفاوت چندانی نداشت و «ریاضیات ناسیونالسوسیالیستی» تبلیغ میشد.
تجربه این نظامها بهروشنی نشان میدهد که فدا کردن حقیقت عینی به پای حقیقت سیاسی، سرانجامی جز فروپاشی اخلاقی و فکری جامعه ندارد.
باور به حقیقت سیاسی، حس حقیقتطلبی را تضعیف کرده و دروغگویی را عادی میسازد.
در حالیکه آنچه امروز بیش از هر چیز به آن نیاز داریم، حقیقتطلبی است.
بخش بزرگی از بدبختی افغانستان—از نفرتپراکنی قومی گرفته تا تبعیض و تفرقه—ریشه در همین دروغهای مصلحتی دارد که نام «حقیقت سیاسی» بر آن نهاده شده است.
در کتیبه داریوش آمده است:
«اهورامزدا! این کشور را از دروغ و خشکسالی نگه دار.»
بهراستی که دروغ، همچون خشکسالی، ویرانگر و مرگآفرین است.
اگر این سرزمین هنوز به صلح و ثبات نرسیده، یکی از علل بنیادین آن، دروغهای تاریخیای است که ناسیونالیسم افغانی بر آنها بنا شده است.
پیامبر اسلام گفته است: «بهترین جهاد، گفتن سخن حق در نزد سلطان جابر است».
واسلاو هاول نیز در کتاب قدرت بیقدرتان، زیستن در دایره حقیقت و حقیقتگویی را بزرگترین و در عین حال خطرناکترین کنش سیاسی در برابر استبداد میداند.
بیایید به نام مصلحت، دروغ نگوییم!