نادیا انجمن، از چهرههای شناختهشدهی شعر معاصر افغانستان است؛ دختری از شهر هرات که در ۶ جدی ۱۳۵۹ به دنیا آمد و در پانزدهم عقرب ۱۳۸۴، در سن ۲۵ سالگی، جانش را از دست داد. زندگی کوتاه او میان دو دورهی رژیم طالبان سپری شد؛ دورههایی که زنان در آن بیش از همه، قربانی خاموشی بودند و هستند.
نادیا از ۱۵ سالگی به شعر رو آورد. در همان سالهایی که طالبان آموزش دختران را ممنوع کردند، او در خانه بهطور پنهانی درس میخواند و شعر مینوشت. از همان زمان نامش در محفلهای ادبی هرات شنیده شد. نوشتههایش بیشتر غزل و گاهی شعر آزاد بود. شعر برای او تنها یک علاقه نبود، راهی برای بقا و بیان نیز بود.
در آن سالها، نادیا و چند زن دیگر محفلی پنهانی در هرات داشتند که بهنام «کارگاه سوزن طلایی» شناخته میشد. این محفل ظاهرن برای آموزش خیاطی بود، اما در واقع جایی بود برای شعرخوانی و نقد ادبی. زنان در زیر سایهی ترس و محدودیت، در آن نشستهای کوچک شعر میخواندند و امید را زنده نگه میداشتند.
پس از سقوط طالبان در سال ۱۳۸۱، نادیا توانست وارد دانشگاه هرات شود و در رشتهی ادبیات فارسی تحصیل کند. او در سال سوم دانشگاه همراه با گروهی از استادان و دانشجویان به ایران سفر کرد و در آنجا با شماری از شاعران و نویسندگان دیدار داشت. این تجربه بر شعرش تاثیر گذاشت و نگاهش را گسترش داد.
در اواخر سال ۱۳۸۳ ازدواج کرد. همسرش یکی از کارمندان دانشگاه هرات بود. بر اساس گفتههای نزدیکان نادیا، او اجازه نمیداد همسرش در نشستهای شعرخوانی و نقد ادبی شرکت کند. با وجود این محدودیتها، نادیا به نوشتن ادامه داد. شعر برای او تنها روزنهای بود که هنوز باز مانده بود.
اما در ۱۵ عقرب ۱۳۸۴، خبر مرگ او در سراسر افغانستان منتشر شد. پولیس اعلام کرد که نادیا بر اثر لتوکوب جان باخته و همسرش در بازجوییها به ضربوشتم اعتراف کرده است. نادیا هنگام مرگ، مادری جوان بود و یک کودکی پنجماهه داشت.
پیکر او در جوار آرامگاه خواجه عبدالله انصاری، در هرات به خاک سپرده شد. مراسم خاکسپاری او با حضور شاعران و فرهنگیان برگزار شد و خبر مرگش بازتاب گستردهای در رسانههای داخلی و خارجی داشت.
نادیا در شعر خود از شاعران بزرگی چون فروغ فرخزاد، بیدل دهلوی و حافظ الهام میگرفت. شعرش میان غم و امید در نوسان بود. منتقدان ادبی افغانستان میگویند او در هر دو قالب غزل و شعر سپید توانایی چشمگیری داشت و اگر زنده میماند، میتوانست از بهترین چهرههای شعر زنان در افغانستان باشد.
از نادیا سه مجموعه شعر منتشر شده است: گل دودی، یک سبد دلهره و دیوان سرودهها. در این اثرها صدای زنی شنیده میشود که میان خاموشی و فریاد، راهی برای گفتن پیدا کرده است.
شعرهای نادیا روایت شخصی نیستند، بازتاب وضعیت نسلی از دختران افغانستاناند که از تحصیل و کار محروم شدهاند. امروز نیز بسیاری از دختران در همان شرایط زندگی میکنند؛ در خانهها محبوساند، اما در دلشان هنوز کلمه جوانه میزند.
مرگ نادیا انجمن پایان یک زندگی بود، اما آغاز گفتوگویی تازه در جامعه افغانستان درباره جایگاه زنان و حق آنان برای گفتن، نوشتن و بودن. صدای او خاموش شد، اما شعرش هنوز در میان دختران افغانستانی میچرخد و زنده است.
من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم
این شعر نادیا انجمن، فریاد درونی زنی است که از درد خاموشی و نادیده شدن میگوید. او از جامعهای شکایت دارد که دهان زن را بسته و صدایش را گناه دانسته است. نادیا در این شعر از رنج، تنهایی و اسارت سخن میگوید، اما در پایان با غرور اعلام میکند که دختر افغانستانی است و هرچند در قفس مانده، صدایش خاموش نمیشود.
آوازخوان نامدار افغانستان، بانو شهلا زلاند، این شعر را در قالب آهنگی اجرا کرده است. صدای او همراه با واژههای نادیا، ترکیبی تاثیرگذار ساخته که در دل مردم افغانستان و فارسیزبانان جای گرفته و هنوز هم شنوندگان بسیاری دارد.
نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از آن مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم
من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زادهام و مُهر بباید به دهانم
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم
گرچه دیریست خموشم، نرود نغمه ز یادم
زانکه هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم
من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم
شعر نو
صدای گامهای سبز باران است
اینجا میرسند از راه، اینک
تشنه جانی چند دامن از کویر آورده، گرد آلود
نفسهاشان سراب آغشته، سوزان
کامها خشک و غبار اندود
اینجا میرسند از راه، اینک
دخترانی درد پرور، پیکر آزرده
نشاط از چهرهها شان رخت بسته
قلبها پیر و ترک خورده