نوجوان که بودیم تصویری دیگری از افغانستان داشتیم: قلب آسیا، مهد شیران، سرزمین علم و فرهنگ.
میگفتند اینجا گورستان امپراتوریها است و مردم ما همهی قدرتهای بزرگ جهانی را شکست دادهاند.
شاید ۱۰-۱۲ ساله بودم که در همایشی شرکت کردم و آنجا این سرود را مجری با صدای بلند دکلمه کرد:
«این بخارا نیست، خاک آریا است
مهد شیران، میهن شمشیرها است.»
افزون بر این، تنها مغازهدار روستای ما که اهل و اصحاب رادیو بود، هر روز به غرور ملی ما میافزود و روایت و حکایاتی درباره قهرمانی وطن ما میکرد که ما را به وجد میآورد.
ما افغانستان را ناف دنیا میدانستیم؛ سرزمین پاکی، شجاعت، دانش و فرهنگ.
میگفتند سردار داوود سوگند خورد که پاکستان را اشغال کند و نماز جمعه را در مسجدی در اسلامآباد بخواند. موضوع از مجاری سیاسی حل شد و پاکستان ناگزیر شد او را رسمی به اسلامآباد دعوت کند.
پاکستان در باور ما کشور دالخوران و حقیر بود.
اکثر ما جوانان از کودکی با این تصویر از افغانستان بزرگ شدهایم.
پس چه شد که دیروز هنگامی که پاکستان بر افغانستان حمله کرد، برخی خوشحالی کردند؟
چرا حس وطنپرستی ضعیف شد؟
چرا کشوری که بزرگ میپنداشتیم اکنون در نظر ما کوچک و ضعیف جلوه میکند؟
کابل، ای کابل!
در کتاب «جماعتهای تصوری» اثر بندیکت اندرسون خوانده بودم که پایتختها در دولتهای ملی نقش وحدتبخشی همان زیارتگاههای دینی را دارند که در گذشته برای جماعتهای مذهبی وجود داشت.
اگر قبلاً زیارتگاهها احساس همبستگی ایجاد میکردند، امروز این کار را پایتختهای سیاسی انجام میدهند.
کابل، پایتخت سیاسی افغانستان، باید این نقش را ایفا کند. اما به جای ایجاد همبستگی میان شهرستانیها، تعصب قومی و تفرقهی قبیلهای را نهادینه میکند.
اینجا حکام شهروندان را درجهبندی میکنند: «خودی» و «بیگانه»، برخی را سزاوار لطف و برخی را لایق طرد و حذف میدانند.
از اینجا، احساس دوگانگی و غیریت در وجود شهروندان شکل میگیرد.
وطن قبیلهای
چند روز قبل، عبدالباری جهانی، سراینده سرود ملی، منظور پشتین را به دلیل تلاشش برای اتحاد پشتونها دوسوی مرز، امام خود خواند؛ اما هیچ گاه چنین نظری درباره مبارزان ضدطالبانی در افغانستان بیان نکرده است.
وقتی از شهرستان به پایتخت میآیی، میبینی نگاه غالب در حکمرانی کابل این است: یک پشتون پاکستانی را وطندارتر از تاجیک، هزاره یا ازبیک افغانستانی میدانند.
شوپنهاور این نوع وطن را «وطن قبیلهای» مینامد: قوم خودی است و شعارشان این است که «یکی برای همه و همه برای یکی».
در کابل همین تعریف غالب است؛ پشتونها «وطندار» و سایر قومیتها کمتر محسوب میشوند.
تعریف غیرآلمانی از ملت
من آدم ملیگرا هستم و هنوز دوست دارم افسانههای دوران کودکی درباره عظمت افغانستان را باور کنم.
میدانم تاریخ ۵۰۰۰ ساله افسانه است، اما باور به آن غرور ملی ایجاد میکند.
مشکل امروز چیست؟ کسانی که وطن را به قبیله محدود میکنند و میان مردم تبعیض قائل میشوند. این سیاستها باعث میشود برخی از حملات خارجی خوشحال شوند.
یک گام مهم اصلاح سیاستهای قومگرایانه است و ارائه تعریفی غیرقبیلهای از ملت.
دوگانهی ملت: قرارداد و نژاد
در تاریخ اروپا، دو تعریف از ملت مطرح شده:
- تعریف فرانسوی: ملت بر اساس قرارداد و زندگی مشترک شکل میگیرد، بدون توجه زیاد به نژاد یا زبان.
- تعریف آلمانی: ملت بر اساس اشتراک فرهنگی، زبان و نژاد تعریف میشود.
ارنست رنان هشدار میدهد که تعریف آلمانی خطرناک است؛ چون حقوق فردی را نادیده میگیرد و باعث جدایی و جنگ میشود.
متأسفانه در افغانستان، تعریف غالب همان «تعریف آلمانی» است؛ غیرپشتونها سرکوب میشوند و پشتونهای بیرونمرزی حمایت میشوند. اینجاست که تخم نفاق کاشته میشود.
نتیجه
افغانستان دوباره بزرگ خواهد شد اگر:
سیاستهای قومی اصلاح شوند،
تعریفی از ملت ارائه شود که همهی شهروندان را برابر بداند،
و غرور ملی بر اساس قرارداد و حقوق مشترک ساخته شود، نه قوم یا نژاد.
این تنها راه بازسازی حس وطنپرستی و بازگرداندن افغانستان به جایگاه بزرگ خود در ذهن مردم است.